بلشویسم در واقع یهودی است
هایدگر نیز بر این عقیده است که «بلشویسم، در واقع یهودی است»، نظریهای که همانگونه که پیش از این اشاره شد در بین نظریهپردازان نازیسم و الهامبخشان هیتلر نیز به نوعی وجود داشت. دو توضیح در این مورد قابل ذکر است:
در اینجا موضوعی مطرح میشود که صرفاً محدود به محفل نازیها نیست، موضوعی که هایدگر در قیاس با ایدئولوژی رژیم نازی به گونهای متفاوت و حتی با لحنی مجادلهآمیزتر به آن میپردازد.
خط تداوم نشان داده شده از سوی هیتلر و آلفرد روزنبرگ، از ویژگی نژادی برخوردار است؛ به بلشویسم در اینجا به عنوان یک بیماری نگریسته میشود، بیماریای که توسط یهودیان، یک عامل بیماریزای خارجی، به جسم سالم مغربزمین منتقل شده است.
هایدگر با این تذکر علیه این نظریه موضعگیری میکند که بلشویسم به عنوان «شکل نهایی مارکسیسم در اصل هیچ ارتباطی با یهودیت و حتی روسی بودن» ندارد، بلکه «در اصل غربی و یک امکان اروپایی» است.
بلشویسم به عبارت بهتر نتیجه کل تاریخ مغربزمین است: «ظهور تودهها، صنعت، تکنولوژی، زوال مسیحیت؛ در صورتی که تسلط عقل به عنوان یکسانپنداریِ همه چیز، صرفاً پیامد مسیحیت باشد و مسیحیت منشأ یهودی داشته باشد، پس بلشویسم در واقع یهودی است و به این ترتیب مسیحیت نیز در اصل بلشویستی است!».
بنابراین مشکل را نمیتوان با جداسازی و ریشهکنیِ عامل به ظاهر بیماریزای خارجی، مرتفع نمود. از این منظر یهودستیزی آشکارا و کامل رد میشود: برای تسویه حساب نهایی با دموکراسی و بلشویسم، نیاز به بازخوانی بیرحمانه تاریخ مغربزمین و مدرنیته است، که از مسیحیت آغاز میشود و علاوه بر این منشأ یهودی آن بلافاصله مورد تأکید قرار میگیرد.
به این ترتیب رد یهودستیزی با ضدیت با یهود به صورت تنگاتنگی توأم میگردند. مسئلهای که با استناد صریح به اشاره نیچه به نقش یهودیان در شورش بردگان تأیید میشود. همانند یاسپرس نزد هایدگر نیز رد رادیکال مدرنیته از زمان مسیحیت به بعد، کم و بیش منجر به رویارویی عمیق با ضدیت با یهود میشود.
و نزد هایدگر حتی بیش از یاسپرس، محکومیت شدید لیبرالیسم، دموکراسی و سوسیالیسم در عین حال اقامه دعوی علیه مسیحیت (و یهودیت) به شمار میرود، و این جنبشها در تصور نیچه، به عنوان دنیوی کردن سطحی این مذاهب تلقی میشوند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب هایدگر و ایدئولوژی جنگ