اخلاق
«نوع انسان با دو قانون اداره میشود: قانون طبیعی و عادات. قانون طبیعی در کتابهای آسمانی و انجیل آمده است». این عبارات از یک کتاب قانونِ مهم دیگر گرفتهشده که مرجعیت آن زمانی حتی با مجموعه قوانین مدنی هم برابری میکرد. آنها پاراگراف آغازین دکرتوم گراتیان (حدود 1140) است. قدیمیترین قانون کلیسا که در مجموعه قوانین کلیسا [1] جمع شده است. آنها بهترین آشناساز مفهوم قانون طبیعی قرون وسطی هستند.
یک بار دیگر آن انگاره قدیمی برای ایفای نقشی بزرگ در تاریخ فکر فراخوانده شد و در دستان فلاسفه حرفهای به سنگ زاویه یک نظام کامل اخلاقیات تبدیل گردید.
ولی اگر انگاره قانون طبیعی به طور کامل دگرگون نمیشد آن کار بزرگ امکانپذیر نبود. در میان حقوقدانان قرون وسطی، حقوقدانان کلیسا به خاطر استقلال و شجاعتی که در از نو انداختن همه مسائل قانون و اخلاق از خود نشان دادند، بهترینند. آنها به قانون طبیعی انسجام، وضوح و نیرویی بیسابقه بخشیدند. به درستی گفته شده است که در قرون وسطی قانون کلیسا، محمل اصلی آموزه قانون طبیعی بود. [2]
در آغاز بهتر است که آن تعالیم را به سادهترین حالت خود تقلیل دهیم. قانون طبیعی به خداوند برمیگردد. احکاماش مرجعیت خود را از این واقعیت میگیرد که به وسیله وحی تایید و به اجرا گذاشته میشود. قانون طبیعی اصلاً دغدغه انسان دارد. یکی از مفسران گراتیان با ارجاع به تعریف اولپیان میگوید “سنت قانون” قدیمْ قانون طبیعی را با واژگان بسیار کلی به مثابه قانون «که طبیعت به تمام حیوانات تعلیم داده است» تعریف کرده است … «ولی ما اینچنین کلیاتی را نادیده میگیریم و معنای اصلی آن را در رابطه با موضوعات اصلی مربوط به نژاد انسان بررسی خواهیم کرد».
قانون طبیعی به علت خصیصه دینیاش، کاملاً الزامآور است و همه قوانین دیگر را باطل میسازد. از لحاظ زمان، اسبق بر تمام آنهاست «زیرا انسان در همان لحظه خلق به مثابه موجودی عقلانی زاده شده و به مرور زمان هم عوض نمیشود، بلکه غیرقابل تغییر باقی میماند». همچنین از لحاظ شأن و مقام نیز بر آنها مقدم است. «به طور قطع شأن قانون طبیعی بر عادات و قوانین میچربد. هر آن چیزی که با عادت شناخته یا نوشتهشده است، چنانچه با قانون طبیعی مغایرت داشته باشد بلااثر و بیارزش است». این گفته گراتیان به وسیله مفسرش تاکید بیشتر میشود: «باید بیاثر و بیارزش شمرده شود زیرا خداوند گفته است من حقیقت هستم، نگفته من عادات یااحکامم.»
این گزارههای پرزور و بلند پرواز، ما را وارد دنیایی بسیار متفاوت از دنیای حقوقدانان رم میکند. روی هم رفته ردیابی فرایندی که در آن فرازهای محتاط و مبهم حقوقدانان رمی درباره قانون طبیعی اصلاح شد و گسترش یافت تا سکویی برای ادعاهای شگفتانگیز نویسندگان دورانگذار فراهم آورد، غیرممکن نیست.
تا آنجایی که به تداوم «رسمی» انگاره مربوط است، شکی نیست که قانون طبیعی دورانگذار خلف یونانیان و رمیان است. به چشم قرون وسطاییان ایده قانون طبیعی محاط در شکوه و عظمت میراث قانون رم نمودار شد. اما توگویی با پذیرش و درج آن در تعالیم پدران کلیساْ رنگ مسیحی به خود گرفت. پژوهشگران هنوز هم درباره اینکه انگاره قانون طبیعی تا چه اندازه از فلسفه رواقیون بهره گرفته یا محصول فطری مسیحیت است بحث میکنند. [3] هراندازه هم انگارههای قانون طبیعی رواقیون و مسیحیون همانند باشند، چون از عقیده و آرمان متفاوت زندگی مشتق شدهاند بدون شک بینشان تفاوتهای دقیق و ظریفی است.
در هر صورت، در ادعای خصیصه الهی و مطلق قانون طبیعی گراتیان، هیچ چیز تازه یا بهت آوری نیست. سیسرون از آن صفت موکداً دفاع کرده است؛ و لاکتانتیوس با حفظ و نقلقول آن، اشاره کرد که حتی مسیحیت هم نمیتواند تعریف بهتری ارایه دهد. در دستان پدران، قانون طبیعی با «قانون کلی و نخستی نوع انسان»، که از طرف خداوند به حضرت آدم داده شده، یکسان گرفته شد. ژوستینیان، مسیحیِ قانونگذار، در Institutes به خصلت غیرقابل تغییر قوانین طبیعت که براساس مشیت خداوندند، تاکید کرده بود.
همچنین در محدود کردن قانون طبیعی به دغدغههای اصلی انسان در مقابلِ انگیزه معمول همه حیوانات و موجودات،
هیچ تحیری نیست. عقل منصفِ (recta ratio)سیسرون در امرو نهی(inbendo et vetando)، همچنین عقل طبیعی(naturalis ratio) گایوس بر توانایی ذاتی انسان و کشف اصول کلی قانون تاکید ورزیدهبودند. نویسندگان مسیحی مثل آمبروس قدیس یا آگوستین قدیس هر اندازه هم که در مفهوم انسان اختلاف داشتهاند انگاره قانون طبیعیِ هماهنگ با عقل و فضیلت درونی را برای کسب دانش توسعه دادند. مسیحیان در پذیرش باوری که به نظر میرسید این گفتۀ حواری از غیر یهودیان «زیرا نشان میدهند که عمل شریعت (Law) بر دلشان نگاشته شده است چنان که وجدانشان گواهی میدهد» (رومیان 15:2) را بسیار بجا مورد تصدیق قرار داده است، کوچکترین مشکلی نداشتند.
نهایتاً، حتی تقسیم دوگانه قانون هم، که در دایژست مقدم بر تقسیم سهگانه است، کاملاً بدون سابقه نبوده است. گراتیان با جا دادن آن در آغاز مجموعهاش، توانست به مرجعیت یک نویسنده مسیحی قرن هفتم که کار دایرةالمعارفی او – the Etymologiae – نفوذ زیادی بر ادبیات قرونگذار داشت، ارجاع دهد. در ایزیدور قدیس اهل سویل است که این موضوع تعمیم گستردهای مییابد: «تمام قوانین یا انسانیاند یا الهی. قوانین خداوند براساس طبیعتاند، قوانین انسان براساس عادت. علت تفاوت این دو این است که ملل مختلفْ در میان خود قوانین متفاوت می پذیرند».
بدین ترتیب کاملاً میسر است که مجدداً یک دعوی محکم تداوم برای سنت قانون طبیعی که به نظر میرسد هیچ جایی برای فکر اصلی نمیگذارد اقامه کرد. اما بار دیگر این تداوم گولزننده است. اهمیت شرح گراتیان در آنچه پشت سر باقی گذاشت نیست بلکه در آنچه رو به جلو پیش برد است. در این گفته که آن کلمات ساده حاوی تمام برنامه اخلاقی و فلسفه قانون قرون وسطی بودند هیچ اغراقی نیست.
از معنای دوگانه آن کلمات نباید چشمپوشی شود. مقصود آنها این است که قانون طبیعت در کتابمقدس گنجانده شده است. اما همچنین به این مفهوماند که کتاب مقدس با قانون طبیعت مغایرتی ندارد. ملاک عقل و وحی لازم و ملزوم یکدیگرند. مسیحیت دیگر دین «بیخردی»، مذهبی متعارض طبیعت انسان و امحای حضرت آدم دیرینه، نیست. عقل دنیوی و تعلیمات الهی باید تطبیق داده شوند. عقل و ایمان با هم منافاتی ندارند. مسیحیت میتواند با فلسفه کامل و پرمایه شود.
تنها دلیل موجه فراخوانی قانون طبیعی برای بازی در این مفهومِ جدید اخلاقیات، روح مسیحی دورانگذار بود که با روح مسیحیت اولیه تفاوت داشت. پدران کلیسا بدون شک از چاه عمیق فلسفه مشرکین نوشیده بودند. آنها در پذیرش هرآنچه که میتوانست باعث رونق وتقویت باور مسیحی شود درنگ نکردند. قانون طبیعی یکی از والاترین آنها بود. هر دو قدیس آمبروس و آگوستین، بر ظرفیت طبیعی انسان برای کسبِ علم آنچه خوب و مساعد تکامل بود، تاکید کردند. اما آخر سر تضاد بین این جهان و ملکوت خداوند یک مسئله حیاتی باقی ماند. هر چند در چگونگی طرح این تباین، عدم ثبات وجود دارد.
دیدگاه افراط و تفریط آنی است که هنوز هم به آگوستینیسم ربط می دهیم. فصل پنجم شهر خدای آگوستین همچنان مؤثرترین توضیح دوراهی غیرقابل حلیکه اخلاقیات مسیحی با آن روبهرو شد باقی مانده است. در آن فصل آگوستین فضایل رمیان قدیم را به بحث گذاشته است. آنها بزرگ و نیکوکار بودند و به جهان نهادهای آزاد و قواعد خوب عرضه کردند. آنها عشق به وطناشان را بالاتر از نفع و رفاه خود گرفتند. آگوستین برای شهادت بزرگی رمیها از ویرژیل نقلقولهای زیادی میآورد. در سایه فضیلتهایشان بود که رمیان به «اعمال شگفتانگیز زیادی که قابل ستایش است و طبق داوری انسانها در شکوه و جلالی بیهمتا» دست یافتند. خداوند آن توانایی ها را با «شکوه دنیوی عالیترین امپراتوری» پاداش داده است.
اما آیا آن افتخارات خیال باطل نبود؟ آیا شکوه شهر زمینی نسبت به جلال بهشتی بطالت، وهم و خیال نیست؟ «در این زندگی کوتاه و میرا، به شرط اینکه قواعد به زور انسان را وادار به شر نکند، برای او چه تفاوتی می کند که تحت فرمان چه کسی زندگی کند،؟» در یک چنین عباراتی به نظر میرسد که تمام مصالح سیاسی باز میایستند. در آنها انعکاس دنیایی در حال فروپاشی شنیده میشود که پایان یک دوران را اعلان می کند.
البته همه نویسندگان مسیحی اینچنین افراط و تفریط نکردهاند. مسیحیت دغدغه نهادهای سیاسی و اجتماعی داشت و نمیتوانست به آنها نپردازد. وجود و لزوم آنها را میشد با هم پیوندیِ انگارۀ فلسفیِ تباین بین طبیعت و عرف و ایده دینیِ گمراهی و گناهکاریِ انسان توضیح منطقی داد. در حقیقت باور به تباهی طبیعت بشر میتوانست به توضیح رنج و بیچارگی وضعیت کنونی انسان کمک کند، در عین حال ایده جبرانِ الهی میتوانست به سوق درک انسان از دولت، به مثابه تجلی مشیت پرراز و رمز خداوند، بیانجامد.
از چنین مقدماتی میشد یک بدنه فلسفه سیاسی استادانه ساخت که برای قرنها دنیای غرب را تحت تسلط داشته باشد. اما این فلسفه، فلسفه بدبینی از کار در آمد. با وجود طبیعت معیوب، و همچنین آرمان مطلق مسیحیِ تکامل، دیگر مجالی برای نظم طبیعی امور و اخلاقیات مبتنی بر طبیعت انسان، باقی نماند. کارکرد قانون طبیعی به دقت محدود شد و فقط برای یک آرمان پشت سر گذاشته فراخوانده میشد. در مقابلِ انسانِ هبوط کرده،شایستگی امور به طور جبرانناپذیری منحرف گردید. بدین ترتیب قانون طبیعی نتوانست پایهای منطقی برای نهادهای سیاسی و اجتماعی فراهم آورد.
متفکران قرون وسطی همین مبنای منطقی را از قانون طبیعی طلب میکردند. بدبینی قدیم تمام شد. به نظر میرسد قرون وسطی هرچه که بود بسیار بیش خوشبین بود. شهر خدا دیگر یک آرمان دستنیافتنی نبود. انسان فراخوانده شده بود تا آن را در همین جهان به انجام برساند. بدیل صلب مورد تاکید آگوستین قدیس جای خود را به دیدگاه کاملاً جدید مبتنی بر کمالپذیری انسان داده بود.
مسیحیت دشمنی با دنیا را متوقف کرده بود، و تمایل داشت که با تمدنی سرتاپا مسیحی با آن به هماهنگی دست یابد. یک چنین تغییر متناوب بدون عوامل قدرتمندی که در حال عمل آوردن آن بودند اصلاً میسر نبود. دنیای دورانگذار با خیابانهای باز رو به آینده، سیال بود. هنوز چیزی جای ساختار بوروکراتیک امپراتوری نگرفته بود. کار ساختمان یک اجتماعِ مسیحی میتوانست به جای بالا از پایین شروع شود.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب قانون طبیعی