درخواست برای نجات مغربزمین، راهنمای هایدگر برای تأیید ناسیونال سوسیالیسم و متعاقب آن وفاداری وی به رژیم نازی است. به دفعات صحبت از «انسان مغربزمینی»، از «دازاین مغربزمینی» و از «نیروی فکری مغربزمین» به گوش میرسد.
آلمان تاریخی
در سال 1937 موضوع مقابله با «ریشهکن شدن قریبالوقوع مغربزمین» و «ممانعت از تهدید مغربزمین» و تحقق «نجات مغربزمین» مطرح است. مارتین هایدگر خود پس از شکست آلمان (در جنگ جهانی دوم) به این نکته اشاره میکند که وی با نگاهی به «موقعیت تاریخی مغربزمین»، بر اساس «مسئولیت مغربزمینی» به این امید به نازیسم گرویده بود که هیتلر بتواند از عهده «مسئولیت تاریخی» خود برآید.
نگرش کارل اشمیت نیز چندان متفاوت نیست. وی با اشاره به «سخنرانی بزرگ هیتلر در رایشستاگ» در تاریخ هفتم مارس سال 1936 که در آن هیتلر «پیشوا و صدراعظم رایش»، از ملتهای اروپایی به عنوان یک «خانواده» و از اروپا به عنوان «خانه» صحبت میکند، بر خویشاوندی ملی و قومی این ملتهای اروپایی در تقابل با ملتهایی تأکید میکند که دور از اروپا و مغربزمین قرار دارند.
- در اینجا منظور اتیوپی است که ایتالیای فاشیستی به درستی «همگونی تمدنی» را از آن سلب کرده بود، یا اتحاد جماهیر شوروی است که از سوی دشمنان آلمان شوربختانه وارد «اجتماع ملتهای اروپایی» شده بود.
اشمیت به پیمان تعاونی که در بهار سال 1935 فرانسه با شوروی منعقد نمود، اعتراض میکند، کشوری که پیش از این به عضویت جامعه ملل و شورای آن درآمده بود، به عبارت دیگر اشمیت به کاهش تحریمهایی اعتراض دارد که بلافاصله پس از انقلاب اکتبر علیه شوروی وضع شده بودند. ادعای مطرح شده از سوی هایدگر در ترم تابستان سال 1935 مبنی بر اینکه «اروپا در یک توهم مطلق در آستانه خنجر زدن به خویش است» را نیز میتوان در این زمینه قرار داد.
- برای مقابله بهتر با خطر مرگباری که از شرق و از سوی رنگینپوستان تهدید میکند، مغربزمین به وحدت فرا خوانده میشود. این متون که حتی بر ضرورت تفاهم ملتهای (اروپایی) تأکید میکنند، تضادی با برنامهها و شعارهای نازیها ندارند:
شور و احساس نسبت به اجتماع اروپا و مغربزمین و حتی درخواست برای احترام گذاشتن به خصوصیت ویژه هر ملت (اروپایی)، موضوعاتی هستند که در آن سالها به طور مفصل در سخنرانیهای هیتلر یافت میشوند. هایدگر حتی در یک فراخوان حمایت خود از تصمیم حکومت جدید نازیها برای خروج از جامعه ملل را با این توضیح توأم میسازد که اراده آلمان جهت ابراز «مسئولیت ملی خود» به معنای «رویگردانی از اجتماع ملتها نیست».
همچنین از سخنرانی هیتلر در تاریخ بیست و یکم مارس سال 1933 میتواند خواند: ملت آلمان «هرگز احساس مسئولیت عمیق خود در قبال زندگی اجتماعی ملتهای اروپایی را از دست نداده است». هایدگر هم در فراخوان خود از «حمایت و پشتیبانی آشکارا و مردانه ملتها و دولتها از یکدیگر» صحبت میکند.
رساله تبلیغاتی رایش سوم، بخشهایی از سخنرانی هیتلر در تاریخ هفتم ماه مه سال 1933 را اینگونه خلاصه میکند: «ناسیونال سوسیالیسم که به عنوان یک جنبش ملی به خصوصیت ملت خود وفادار است، بر اساس جهانبینی خود به حقوق ملیِ ملتهای دیگر احترام میگذارد».
البته در اینجا نه مسئله تقلیل موقعیت هایدگر به سطح سیاستمداری که در فن دروغگویی تبحر دارد، بلکه مسئله برچیدن مفاد قرارداد ورسای و تسلیح دوباره آلمان مطرح است و آن هم به نام برابری حقوق با قدرتهای پیروز در جنگ جهانی اول، قدرت هایی که هیتلر در نظر داشت از مداخله نظامیِ آنها اجتناب نماید.
با این وجود یافتن یک ضدبرنامه سیاسی در فراخوان هایدگر برای حمایت از هیتلر در مبارزه با جامعه ملل، بیمعنی خواهد بود. در مقابل عدم پذیرش تحقیرآمیزِ آرمان یک «برادری بیپایه و اساس و غیرالزامآور در جهان» که در متن هایدگر یافت میشود، قابل توجه است.
در این زمینه: کارل اشمیت
برگرفته از کتاب: هایدگر و ایدئولوژی جنگ