دازاین به سوی مرگ
هایدگر در كتاب «مابعدالطبیعه چیست»، ادعا میکند که برای پاسخ به پرسش از مابعدالطبیعه باید بحث عدم را پیش بکشیم. این شگفتیآور است که هایدگر بهعنوان مدعی و منادی پرسش از هستی، اینچنین از عدم سخن میکند و حتی عدم را نه بهعنوان نقیض هستی که مرادف با هستی معرفی میکند.
هایدگر که منتقد اساسی برای نگرشهای کلان تاریخ فلسفه محسوب میشود، اینجا نیز دست از انتقاد نکشیده و لب به اعتراض گشوده است که چرا گذشتگان در معناکردن عدم نیز تا این حد بیدقت و عجولانه برخورد کردهاند. «در فلسفۀ یونان عدم هیولای اولی بدون صورت تلقی شده است. یونانیان خلق از عدم را محال میدانند؛ لذا نزد آنان عالم دارای مادۀ ازلی بدون صورت است و چون مادۀ اولیه هیچ تعین و صورتی ندارد، لذا موجود نیست»
هایدگر حتی مسیحیان را نیز با وجود آنکه امکان خلق از عدم را پذیرفتهاند، متهم میکند به اینکه نتوانستند از اندیشه بهخوبی دفاع کنند و آن را شرح و بسط دهند.
هایدگر میخواهد بگوید عدم فقط یک مفهوم سادۀ فلسفی نیست؛ بلکه ارتباطی ضمنی میان آدمی و عدم وجود دارد؛ ارتباطی از همان سنخ که آدمی با هستی دارد. آنجا که از «من هستم» سخن به میان میآورد تا نشان دهد دازاین بهصورت ضمنی آگاهی خاصی از این هستن دارد، دربارۀ عدم نیز همین حکایت تکرارشدنی است.
دازاین وقتی از نفیها و نهها سخن میگوید، درواقع، همین ارتباط ضمنی را با عدم نیز دارد. آدمی در سیطرۀ یک کل است؛ این کل مجموعهای از هستندگان در جهان دازاین است. این فقط دازاین است که جهان دارد و این تنها دازاین است که میتواند جهان را بهمنزلۀ آگاهیها و مراودات خود پیش ببرد. با این همه اما چطور ممکن است دازاین به عدم بیندیشد؟ عدم چیست مگر که در میانۀ این حجم از کثرات اطراف دازاین، باز دازاین را بهسمت خود متوجه میکند؟ و اساساً چه چیزی سبب این اتفاق میشود؟
هایدگر میگوید این ماجرا را ترسآگاهی رقم میزند. «ترسآگاهی آن حال بنیادین است، گرچه بهندرت تجربه میشود. عدم در حال نادر ترسآگاهی تجربه میشود؛ اما معنای تجربۀ عدم چیست؟ به چه طریقی میتوان نشان داد تجربۀ عدم در حال ترسآگاهی مقدم بر هر گونه صورت منطقی نفی یا «نه»ای است که در زبان به کار میرود؟ در ترسآگاهی اشیای جزئی به کنار میروند و توجه از موجودات برگرفته میشود. ترسآگاهی اساساً با ترس اختلاف دارد. ترسآگاهی مرتبط با هیچ امر جزئی و متعینی نیست».
این امر برای کتاب حاضر بسیار اهمیت دارد. اگر قرار باشد در بیانی توضیح دهیم چگونگی این ارتباط را، چنین میتوانیم بیان کنیم که ترس بهعنوان حادثهای دوستناداشتنی که در زندگی ما اتفاق میافتد، همیشه متوجه یک حادثه در خارج از وجود ماست.
هایدگر در «هستی و زمان» میگوید که ما در شناخت ترس با سه عنصر طرف حساب هستیم: ترس در برابر چیست؟ خود ترس چیست؟ و درنهایت، این موضوع که ترس بهدلیل چیست؟ سپس پاسخ میدهد که «آنچه ترس در برابر آن است یا به دیگر سخن، آنچه ترسناک است، هماره چیزی درونجهانی است که در معرض مواجهه قرار میگیرد. اعم از اینکه نوع هستی آن تویدستی باشد یا فرادستی یا همدازاینی» (هایدگر، 1386: 352). هایدگر در ادامه اعلام میکند که هدفش بررسی یا ارائۀ لیستی از هستندگان ترسناک نیست؛ بلکه میخواهد این حادثه را بهعنوان امری پدیدارشناسانه تحلیل کند. او نکات متفاوتی را مطرح میکند تا این ماجرا را توضیح دهد.
او میگوید در این موارد یک گزندناکی وجود دارد که بهصورتی هولناک به ما هجوم میآورد. هجوم امر ترسناک، نزدیکشدن او به ماست و مادام که این نزدیکشدن حس نشود، آسودگی حکمفرماست و این تعبیر نزدیک است به آنچه ما برای تعریف شرور در عالم استفاده میکنیم. حوادثی که در دوردستها اتفاق میافتند و احتمالاً ما آنها را متوجه نمیشویم و بنابراین، هیچ قضاوتی دربارۀ آنها نداریم؛ اما به مجرد آنکه این پدیده به ما نزدیک میشود و صدای پایش به گوش میرسد، ترس خودنمایی میکند و این نشاندهندۀ الفتنداشتن ما با طبیعت است.
آنجا که شکارچی در دامنۀ کوه یا در میانۀ جنگلی صدای سنگینی از دویدن گراز بهسمت خود را حس میکند، میترسد یا شلیک میکند و یا در اندیشۀ تغییر مسیر و گریز میافتد. دیر اگر بجنبد چه رخ میدهد؟ احتمالاً با ترس خود تصادف میکند و به گوشهای پرتاب میشود.
این یک شر است که بر حیات او تحمیل شده است؛ اما بهراستی داستان را درست تعریف کردهایم؟ آیا ترس ما همانا محصول حضور و نزدیکشدن حیوانی است که قرار دارد ما را به گوشهای پرتاب کند؟ این یعنی آن حیوان نباید میبود؟ یا بدین معناست که ما در آن لحظۀ بخصوص نباید آنجا میبودیم؟ و یا نتیجۀ منحوس حضور جنگلهای عالم است که این قبیل حیوانات را رشد میدهند و جذابیت جنگل ما را به دل درختان میبرد تا این حادثه را چونان یک مصیبت حس کنیم؟ بهراستی میشود به این پرسشها پاسخی قطعی و قانعکننده داد؟
ترس ما از آنچه در عالم هست شکل میگیرد و ما هم به او لقب شرناکی میدهیم؛ اما این زندگی ماست. زندگی ما صحنۀ بیپایانی از تصادمها و برخوردهاست که هیچکدام بد نیستند حتی اگر ما را بترسانند؛ اما نکته اینجاست که حتی اگر خدا یا هر موجود قادری این ترس را از ابتدا ریشهکن میکرد و دیگر تزاحمی میان انسان و گراز رخ نمیداد، آیا آدمی از ترسها خالی میشد؟ پاسخ هایدگر منفی است.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب شر و بشر