ماکس وبر حتی در دوران جوانیاش که مصادف با دوران درخشان بیسمارک بود، دربارهٔ رویدادهایی که ناشی از برخورد جریانهای ناسیونال لیبرال و سیاستمدران لیبرال بوده و در میان خانواده و والدین او در برلین نیز مرتباً تکرار میشد کمابیش مضطرب و نگران بود.
جنگ
او بیسمارک را تحسین میکرد اما با ترس و واهمه «ویرانگریِ هولناکِ عقاید مستقلی که خود بیسمارک بهوجود آوردندۀ آنها در کشور ما بود» را میدید. او از «هدیهٔ خطرناک امپراتوری بیسمارکی یعنی حق رأی همگانی» اظهار تأسف میکرد، زیرا به تعبیر دقیق کلمه حقوق مساوی برای همگان را به ارمغان نمیآورد.
او در آن زمان آنچه را که در همۀ بخشهای جامعه جاری بود محکوم میکرد: از جمله؛ «ستایشِ سنگدلی نظامیگری؛ فرهنگی که موسوم به رئالیسم بود؛ و تحقیر بیفرهنگانۀ همهٔ کسانی که امید داشتند اهداف خود را بدون تمسک به ویژگیهای شیطانی بشر، بهویژه وحشیگری، به دست آورند». او هم جنگ فرهنگی و هم راهی را که به آن خاتمه یافت محکوم میکرد. به نظر او صلح ننگین مجوز ورود بیعدالتی بود.
- این گفته که بیسمارک جنگ فرهنگی را صرفاً بر اساس زمینههای سیاسی، یعنی فقط به اقتضاء شرایط و نه مبتنی بر امر وجدانی و اخلاقی پیش میبرد، به معنای تأیید خشونت علیه وجدان و اخلاق کاتولیکها است؛ از همینرو، نمیتوان آن را جنگِ وجدان علیه وجدان در نظر گرفت [بلکه جنگ سیاست علیه وجدان است].
«در آن صورت، ما بدون وجدان عمل کردیم و اخلاقاً بازنده هستیم، و این تلخترین قسمت شکست است». شکلگیری بیتفاوتی اخلاقی و ریاکاری در عصر بیسمارک سبب شد جوانان آینده را تیرهوتار ببینند.
در این زمینه: ماکس وبر و سقوط آلمان
برگرفته از کتاب: ماکس وبر سیاستمدار، دانشمند و فیلسوف