جهان و اراده
«جهان همچون اراده و تصور»؛ از لحاظ شناخت ما جهان، جهانِ تصورات است. جهان عینیاتِ تابع قوانین زمان، مکان و علیت. آنچه که در این تصورات به عینیت میرسد، اراده است. یک نیروی فراگیر و اثرگذارِ بیهدف که به طور مداوم برای پدید آوردن زندگی پافشاری میکند.
اراده بینهایت بارور و در عین حال بینهایت ویرانگر است و پیوسته شکلهایی از زندگی را ایجاد میکند که به طور متقابل با یکدیگر مبارزه میکنند و هم دیگر را از بین میبرند. اراده همراه با زندگی درد و رنج را نیز به وجود میآورد. چرا جهان ما مکانی است که در آن موجودات همدیگر را شکار میکنند و میبلعند؟ چرا جهان ما صحنهای است برای وقوع تاریخی که ملتها به طور پیوسته و دائم با هم میجنگند و یکدیگر را به قتل و عام میرسانند؟ پاسخ شوپنهاور به چنین پرسشهایی این گونه است؛ چون اراده بر آنها حکمفرمایی میکند. وی همچنین از طرحی رادیکال و مخالف با هر گونه خوش بینی تاریخی حمایت میکند، طرحی که از سوی بسیاری از اندیشمندان روشنگر از هگل گرفته تا مارکس مطرح شده و در همه قرن نوزدهم حکمفرما بود.
از نظر شوپنهاور هیچ امیدی جهت ایجاد یک «جامعه آرمانی بیطبقه» یا «صلح ابدی»، وضعیتی که کانت آن را بیان کرده بود، وجود ندارد. شوپنهاور هیچ پیشرفتی را در تاریخ متصور نیست و آن را یک نمایشنامه مدام تکرار شونده از درگیریها، بدبختیها و ظلمها میداند. جهان برای او مکان رنجها و مصائبها باقی میماند.
شوپنهاور در این نقطه طبعاً بار دیگر با بینش مسیحی تلاقی پیدا میکند. حتی اگر او منتقد رادیکال خدا باوریِ یهودی، مسیحی باشد، فلسفهاش خالی از نشانههای هر چند کوچک مذهبی نیست و به خصوص در آن، نزدیکی و شباهت قابل تشخیصی با برداشت از جهان در دوران عهد جدید وجود دارد. شوپنهاور همانند این نوع برداشت به بینشی بدبینانه نسبت به جهان و انسان اعتقاد دارد که در آن درد و رنج موجود در جهان در کانون آن قرار میگیرد، بینشی که با حسرتی برای رستگاری و رهایی ارتباط داده میشود.
با آموزۀ شوپنهاور در مورد اراده به عنوان غریزۀ فراگیر، کیهانی، کور و خود ویرانگرِ زندگی، شر و مصائب ناشی از آن به طور خودکار توجیه میشوند. اراده خود به عاملی اخلاقی بدل میگردد که با زندگی گناه را پدید میآورد، گناهی که با درد و رنج ساییده میشود. به این ترتیب انسان که اراده در وی ساکن است، سهمی در گناه دارد و باید تاوان آن را پس دهد، اما نه در آن جهان، بلکه در اینجا و هم اکنون:
«می خواهید بدانید انسانها به طور کلی از لحاظ اخلاقی از چه ارزشی برخوردار هستند، باید به سرنوشت آنها نگریسته شود که سرشار از فقدان، فلاکت، مصیبت، عذاب و مرگ است. اگر عدالت ابدی حکمفرما بود، سرنوشت آنها تا این حد غم آلود نبود. به این معنا میتوانیم بگوییم که جهان خود دادگاه است. اگر بتوان درد و رنج دنیا را در یک کفه ترازو قرار دهیم و همه گناهان را در کفه دیگر، در این صورت بیتردید دو کفه در یک تراز قرار خواهند گرفت.»
شوپنهاور معنایی اخلاقی برای جهان قائل میشود و به این ترتیب متافیزیک مورد نظر خود را بدون مزاحمت وارد فلسفه اخلاق خود میکند. جهان محتاج رستگاری و رهایی از درد، رنج و گناه است. چهار بخش بزرگ از اثر شوپنهاور، معرفت شناسی، متافیزیک، زیبایی شناسی و فلسفه اخلاق از زوایایی متفاوت بازگو کننده یک اندیشه هستند، اینکه جهان محصول و خود آگاهی اراده است.
به این ترتیب تفسیر جهان به عنوان درد و رنج و شناخت وحدت موجودات، به شالوده خواستاری اخلاقی از انسانها تبدیل میشود که خود را در برابر تأثیر اراده قرار دهند. این شناخت که جهان در ذات خود اراده است، از ما خواستار فاصله گرفتن و رویگردانی اساسی از جهان میشود. این رویگردانی از جهان برای انسانها به عنوان چالشی اخلاقی، شکلی از «انکار اراده» را به خود میگیرد.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب شوپنهاور تاملات و تاثیرات