تمدن و فرهنگ
اشپنگلر فرهنگ غرب را در فاز پاياني خود يعني در مرحله پيري و زوال ميپنداشت. به نظر او سياست و به معناي خاص دموکراسي، بدل و جانشيني موقتي است براي وضعيت جنگ. درنظر او تمدن محصول بحران مداوم اجتماعي است.
او در سالهاي تصميم در فصل صلح و آرامش اغفالگر ميگويد: «يک جنگ طولاني را تنها تعداد معدودي ميتوانند تحملکنند بدون اينکه تعادل روحي را ازدستدهند ولي صلح و آرامش طولاني را به يقين هيچ کس نميتواند تحملکند.»
اشپنگلر در انحطاط غرب منبع اصلي افول فرهنگي را در وجود «شهر بزرگ» يا شهر جهاني ميبيند. جامعه ساکن شهر عظيم يک اجتماع نيست، بلکه «توده» است که در گونهاي زندگي کوچنشينانه و انگلي، تهي از گذشته يا آينده، به سر ميبرد.
در کتاب فلسفه سياست مينويسد که در انتهاي مسير حيات هر فرهنگ بزرگ، هيكل سنگي عظيم «شهر جهاني» بر پا ميشود. مردم آن فرهنگ كه نيروي مردانگيشان دست پروردة زمينها و دشتها و مزارع وطن بود، در چنگال جانوري كه خودشان آفريده اند (شهرها) گرفتار شده و مانند بندهاي مطيع آن گشتهاند….تودههاي كرايه نشين و انبوهي كه فقط به تختخوابي قانعاند، در دريايي از مستغلات غرقند.
اشپنگلر در فلسفه سياست مي نويسد: «حس قدرت طلبي كه در زير لفافه دموكراسي به فعاليت مشغول است شاهكار خود را به چنان خوبي انجام داده كه حتي وقتي مردم را به شديدترين وضعي به بردگي مي كشد، اينان به قدري اغفال شده اند كه تصورميكنند معني آزادي همين است و هر چه طوق اسارت تنگتر مي شود به نظر مردم چنين جلو ميكند كه دايره آزادي وسيعتر شده است….
همه با رضا و رغبت، بلكه با ذوق و شوق و جوش و خروش به ساز عده معدودي قدرتطلب بيباك ميرقصند. آزاديخواهان طبقه متوسط مغرور و خشنودند كه مطبوعات آزاد شده و سانسور از ميان رفته است.
غافل از اينكه ديكتاتور مطبوعات يا آن چند نفري كه تمام روزنامهها و مجلات را به ضرب پول در اختيار خود در آوردهاند اسيران خود، يعني خوانندگان را زير تازيانههاي سرمقالهها و تلگرافها و عكسها و تصويرها به هر طرف كه بخواهند سوقميدهند.»
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
کتاب بشر و تکنیک