آلمان نازی و جمهوری دموکراتیک آلمان کاملاً مایل بودند که از خشونت و گاهی اوقات ارعاب استفاده کنند، اما عموماً بهعنوان آخرین روش و نه اولین روش اقناع. همانطور که هاداموفسکی در فصلی از کتاب خود با عنوان «پروپاگاندا و خشونت» اشاره کرد: «پروپاگاندا و خشونت هرگز به طور مطلق متضاد هم نیستند. استفاده از خشونت میتواند بخشی از پروپاگاندا باشد.»
خشونت
میان آنها طیف گستردهای از نفوذ مؤثر بر مردم و تودهها وجود دارد؛ از جلبتوجه ناگهانی یا ترغیب فرد گرفته تا پروپاگاندای تودهای دائم، از سازماندهی پراکندۀ گروندگان گرفته تا ایجاد نهادهای نیمه حکومتی یا حکومتی، از ارعاب فردی گرفته تا ارعاب جمعی، از استفادۀ مشروع زور توسط مرتبه، طبقه یا دولت قویتر تا اجبار به اطاعت و فرمانبرداری با نیروی نظامی از طریق حکومتنظامی».
معیار لغزش نیز باید تا حدودی مبهم بوده و مخاطب از مرزهای رفتار «ایمن» مطمئن نباشد. آنها در نگهداشتن جانب احتیاط خطا خواهند کرد. بهعنوانمثال در سال 1936 مردم در هامبورگ نامهای از گروه محلی حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان دریافت کردند که از آنها خواسته شده بود پرچم حزب را در روزهای تعطیل برافراشته کنند.
نامه با این جمله به پایان میرسید: «امیدواریم نیازی به یادآوری بیشتر نباشد.» این نامه روشن میکند که ممکن است برای شهروندان متمرد اتفاقی بیفتد، اما این که چه اتفاقی رخ خواهد داد را به تخیل آنها واگذار میکند.
ورنر بِست، یکی از مقامات بلندپایۀ گشتاپو، در مورد تمایل نازیها به استفاده از خشونت در سال 1936 کاملاً صریح بود. او نوشت که گشتاپو عهدهدار حذف هرگونه چالشی بر سر راه جهانبینی نازی است.
در این زمینه: شکست پروپاگاندا
برگرفته از کتاب کمرهای خم شده