هیوم
دیوید هیوم در ادینبرا متولد شد، در آنجا اندکی در رشته حقوق تحصیل کرد و سپس عازم فرانسه شد، جایی که وی اولین اثر خود را با عنوان «رسالهای دربارۀ طبیعت آدمی» به رشته تحریر درآورد، این اثر که در سالهای 1739 و 1740 در دو جلد به انتشار رسید، شهرت مورد انتظار وی را به همراه نیاورد.
درخواست هیوم برای تدریس فلسفۀ اخلاق در دانشگاه ادینبرا بینتیجه ماند. بر این اساس وی تغییراتی را در کتاب خود به وجود آورد و آن را به رسالههای مختصرتری تقسیم نمود که مانند مقالاتی با عنوان «سیاست و اخلاق» توجه فراوانی را به خود جلب نمود، مجموعه مقالاتی که از میان آنها مقالهای با نام «کاوشی در خصوص فهم بشری» از همه مهم تر است. پس از آنکه درخواست دوباره دیوید هیوم برای تحصیل در دانشگاه گلاسگو نیز بینتیجه باقی ماند، وی برای چندین سال به عنوان کتابدار در ادینبرا مشغول به فعالیت شد و بیشتر به پژوهشهای تاریخی پرداخت.
دیوید هیوم همچنین تلاش کرد تا فلسفهای از دیدگاه عقل سلیم ایجاد نماید و بنابراین همه فلسفه مدرسی و به ویژه همه متافیزیک را مورد انتقاد قرار داد.
وی برای دستیابی به فلسفهای برای انسان و پژوهش در مورد انسان، تلاش میکرد، فلسفه از نظر وی در اصل یک انسان شناسی تحلیلی به حساب میآمد. با این حال دیوید هیوم به دنبال یافتن حد اعتدالی بین فلسفه تخصصیِ انتزاعی که در آن موضوع اصول اندیشه و عمل مطرح است و فلسفه مطبوع تر و واقع گرایانه تر آموزگاران فضیلت بود، آموزگارانی که صرفاً به عقل سلیم همگانی استناد میکردند.
چنین فلسفه دقیق و همه فهمی برای سیاست و اخلاق و به ویژه برای مبارزه با خرافه پرستی از طریق یک شک اندیشی سالم، به واقع عام المنفعه بود. دیوید هیوم برخی مواقع چنین اصول (انسان شناختی) شناخت را «متافیزیک سالم» مینامید. وی ترجیح میداد به نیوتنِ علوم اخلاقی بدل شود.
دیوید هیوم در معرفت شناسی خود خاستگاه تصورات انسان را برای تعیین حدود شناخت ما مورد بررسی قرار میدهد. وی بین برداشتهای حسی و اندیشهها تفاوت قائل میشود و همه اندیشهها را نتیجه تجربه بیرونی میداند؛ ایدههای ما صرفاً تصویر ضعیفی از خاطراتِ برداشتهای حسی ما هستند، تفکر و اندیشیدن تنها میتواند این ایدهها را سر و سامان دهد.
به این ترتیب تجربهگرایی رفته رفته به یک احساسگرایی و قوه فاهمه به یک ابزار صرفاً فرعی و تابع بدل میگردد.
ارتباط بین همۀ تصورات ما بر اساس قوانین پیوستگی روی میدهد، یعنی توسط مشابهت و ارتباط در مکان و زمان و همچنین علت و معلول.
البته ایده «اصل علیت» میبایست معلولِ عادت، یعنی تجربه مکرر دانسته شود. به این ترتیب در واقع تمام یقین شناخت متزلزل میگردد. با توجه به اعتبار شناخت علمی، حتی اعتبار وجود جهان بیرونی، صرفاً یک شکگرایی محتاطانه، ممکن به نظر میرسد. البته از این لحاظ تجربه، به عنوان نقطه شروع شناخت یعنی مبدأ تجربهگرایی به احساسگرایی بسط یافته و خود مشکل ساز میشود.
از سوی دیگر از نظر هیوم چنین تردیدها و شبهاتی به اعتبار شناخت ما، صرفاً نظری است؛ در علم همانند دنیای زندگی، اعتقاد طبیعی به وجود چیزها و علیت تعیین کننده آنها، کافی است.
از این حیث روشنگری به شکگرایی بدل شده و با توجه به تجربه عملی روزمره به یک اثباتگرایی جدید تغییر مییابد، در واقع خصومت تجربهگرایی با متافیزیک هر چه بیشتر به عنوان خصومت نظری عمومی از کار در میآید. با این حال در این میان وضعیتِ شناخت، یا شناختِ شناخت مورد نظر دیوید هیوم همچنان مبهم باقی میماند.
تاریخ فلسفه روشنگری انگلستان اغلب به عنوان تاریخ معرفت شناسی و همچنین تاریخ تجربهگرایی از لاک تا بارکلی و هیوم توصیف میشود.
با این حال چنین توصیفی که به طور کلی از شناخت مدرن و همچنین از دیدگاه فلسفه علم صورت میپذیرد، این واقعیت را که نظریههای معرفت شناسی صرفاً بخش کوچکی از بحثهای فلسفی آن زمان را تشکیل میدادند و همچنین اینکه انگیزه نظریههای مربوطه بیاندازه متفاوت بودند را مسکوت میگذارد.
معنای پژوهشها و آزمایشهای چنین فلسفهای در مورد قوه فاهمه انسانی و سرشت انسانی تنها از اهداف کم و بیش اعلام شده آنها، نتیجه گیری میشود: مبارزه با جزم اندیشی نزد جان لاک و مبارزه با آزاد اندیشی نزد جرج بارکلی. در عوض دیوید هیوم با دیدی انتقادی- تردید آمیز به لاک و بارکلی، به اصطلاح به روشنگری و ضد روشنگری مینگرد. در واقع هیوم با شک و تردید خود به همه شناختهای مطمئن، یکی از شرایط اصلی روشنگری را متزلزل میسازد.
دیوید هیوم در فلسفه اخلاق ادامه دهنده مسیر تحلیل روانشناختیِ آنتونی اشلی کوپر و حامیانش است، با این وجود وی در اینجا نیز از شک اندیشی واضحی برخوردار است. از نظر او اخلاق مبتنی بر عقل نیست، عقل خود وابسته به تمایلات و اشتیاق و تنها احساساتی متعادل است و آزادی توهمی صرف است.
انسان با این وجود با کمک تأمل خود میتواند تشخیص دهد که با مهار خود شیفتگی اش، یعنی از طریق فضائل، بیش از توسل به خشونت به کامیابی میرسد؛ بنابراین اساس اخلاق شناخت منفعت حقیقی خویشتن است. با این همه دیوید هیوم از این فایدهگرایی نیز با فرض وجود محرکهای ایثارگرانه و ناخود پرستانه فراتر میرود.
درون ما نوعی احساس طبیعی برای امری نیک و امری مفید وجود دارد، یک نظر مساعد نسبت به انسانهای دیگر که به صورت طبیعی ما را به فضلیت ترغیب میکند. مکتب اسکاتلندی که حال اهمیت بیشتری پیدا کرده است، به بحث در مورد این روانشناسی اخلاق که به نوبه خود به سمت اثباتگرایی فلسفه اخلاق گرایش دارد، ادامه میدهد.
سهم دیوید هیوم در فلسفه مذهب برای همعصران وی نیز حائز اهمیت بود. در ابتدا وی در اثری با عنوان «مکالماتی درباره دین طبیعی» (اثری که دیوید هیوم جرأت انتشار آن را نداشت و سه سال بعد از مرگ وی به چاپ رسید) با تردید فراوان دربارۀ مسئله وجودِ مطرح شده توسط دادار باوری و شناخت یک خدای شخصی به بحث میپردازد.
اما سپس هیوم در اثری دیگر با عنوان «تاریخ طبیعی دین» مذهب را به عنوان امری تاریخی و آن هم در معنای به اصطلاح تاریخ طبیعی، لحاظ میکند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب عصر روشنگری