روشنگری
مقصود روشنگری دستیابی به حقیقت از طریق شفافیت و همچنین دستیابی به آزادی و استقلال است. اصطلاح روشنگری در اصل بیانگر عملی عقلانی است که (به عنوان «روشنگری قوه فاهمه») میبایست به روشن شدن تصورات و رفع عدم آگاهی و «بی خردی» منجر شود (مفهوم خردگرایانه از روشنگری)؛ اما روشنگری بیانگر یک کنش رهایی بخش نیز است که (برای نمونه به عنوان خروج از نابالغی خودخواسته) میبایست به رهایی از هر نوع قید و بندی منجر شود (مفهوم رهایی بخش از روشنگری).
بر این اساس جنبشی تاریخی که کم و بیش به صورت برنامه دار یک چنین اهدافی را به معنای سیستماتیک کلمه دنبال میکرد، نیز در معنای تاریخی کلمه روشنگری نامیده میشود؛ و از آنجایی که روشنگری به طور عمده در قرن هجدهم میلادی روی داده است، این قرن (با عدم قطعیت زمانی خاص) «عصر روشنگری» نامیده میشود.
این برداشت از روشنگری با برخی دیگر از اصطلاحات و نامگذاریها که همگی در اواخر قرن هجدهم میلادی بیان شدهاند، مطابقت دارد. با توجه به اینکه روشنگری در درجه اول به فهم و عقل اطمینان دارد، دوران تحت تسلط روشنگری «عصر خرد» نیز نامیده میشود و از آنجا که روشنگری اساساً به عنوان انتقاد (انتقاد از خرافات، غرض ورزیها، تعصبات و افراطگراییها) ظاهر میگردد، به آن «عصر انتقاد» نیز گفته میشود.
علاوه بر این از آنجایی که قرن هجدهم میلادی خود را به طور کلی به هدایت فلسفه سپرد، به «قرن فلسفه» نیز معروف شده است. تا به امروز بسیاری از فعالیتهای بیش از حد انتقادی و یا بیش از حد عقل محور و آزادی محور و همچنین خواستههایی مبنی بر این گونه فعالیتها (در واقع فعالیتهای «فرا تاریخی») به نام روشنگری ظاهر گشتهاند، این گونه فعالیتها حتی اگر اغلب صرفاً به صورت غیرمستقیم و انتخابی باشند، باز هم به «عصر روشنگری» مربوط میشوند.
از لحاظ تاریخی، روشنگری در ابتدا پاسخی به یک وضعیت خاص بود. با تشکیل اولین حکومتهای بزرگ مرکزی و ملی (برای نمونه در انگلستان و فرانسه) و در عین حال با انشعاب کلیسا در پی جنبش «اصلاحات پروتستانی»، از قرن شانزدهم میلادی به بعد یک وضعیت اجتماعی و فکری کاملاً جدید در اروپا ایجاد شده بود، وضعیتی که به واسطه ظهور همزمانِ یک علم متمایل به جدایی از فلسفه و الهیات بحرانی تر نیز میشد.
دوران به اصطلاح مدرن به عنوان نبرد بر سر نظمی جدید در همه زمینههای زندگی فکری و اجتماعی، به ویژه به عنوان یک منازعه عقلانی و سیاسی در مورد مذهب حقیقی و ساختار صحیح دولتها آغاز شد. جنگهای ایدئولوژیک و نظامی درون و ما بین کشورها، که جنگ سی ساله (سال 1618 تا 1648) صرفاً شناخته شده ترینِ آنها است، بر قرن هفدهم میلادی و به این ترتیب بر نقطه شروع روشنگری در پایان این قرن به شدت تأثیرگذار بودند.
مسئله مذهب، همان گونه که در نیمه دوم قرن هفدهم میلادی ظاهر گشت، بیش از همه با انشعاب فرقهای قابل توضیح است. جنبش اصلاحات پروتستانیِ قرن شانزدهم میلادی نه به یک راه حلِ از نظر عموم پذیرفتنی، بلکه به تشکیل کلیساها و مکاتب رقیب و به این ترتیب به یک اختلاف مذهبی و در نهایت سیاسی منجر گشت. «صلح وستفالن» در سال 1648 تنها سبب ایجاد آرامش محدود در آلمان شد، در صورتی که اختلافات خونین در انگلیس و فرانسه برای دههها ادامه یافت. با توجه به این تجربه تلخ و آسیب زای ناشی از جنگهای دائمیِ مذهبی و داخلی، دو درخواست به یکدیگر گره خورده، ایجاد شدند: مبنا قراردادن یک مذهب عقلانی یا به عبارت بهتر الهیات طبیعی و مبنا قراردادن آزادی مذهب، موضوعی که به درخواست عمومی برای «آزادی اندیشه» و «آزادی بیان» و بعدها به «آزادی مطبوعات» تعمیم یافت.
روشنگری بیش از هر چیز مذهب حقیقی را نه در اصول جزمی کلیسایی، بلکه در اخلاق عملی جستجو میکرد؛ با توجه به محرز نبودن حقایق مذهبی، فضیلت به مذهب جایگزینِ این دنیایی بدل میشود. به این ترتیب درخواستهای برجسته روشنگری برای عقل، آزادی و فضیلت به وجود آمدند.
سیاست آن گونه که روشنگری به آن مینگریست، با بیخردی، فقدان آزادی و «بی اخلاقی» توصیف و مشخص میشد. «حکومت سلطنتی» که از دوران بسیار قدیم یک حالت سیاسی طبیعی به شمار میرفت و بعدها صرفاً در مواردی استثنایی از سوی روشنگری مورد شک و تردید قرار گرفت، با توجه به مشکلات جدید قدرت و نظم، در همه جا به «حکومت مطلقه» متمایل گشت، حکومتی که در ابتدا به دنبال سرکوب نجیب زادگان نظامی به کمک طبقه متوسط و بعد سرکوب طبقه متوسط تقویت شده با کمک نیروهای نظامی بود.
این مسئله دو پیامد احتمالی برای روشنگری به همراه داشت (البته اگر همانند انگلیس پیش از آن یک پادشاهی مشروطه ایجاد نگشته باشد): تلاش برای استفاده ابزاری از حکومت مطلقه، در راستای اهداف روشنگری یعنی رواج فضیلت و فهم و در صورت لزوم، امید به دستیابی به آزادی از طریق اصلاحات؛ یا مبارزه مستقیم با پادشاهی مطلقه به عنوان مانع اصلی در برابر اصلاح جهان، به عنوان یک حکومت خودکامه و استبدادی و تبلیغ انقلاب به هر شکلی.
اکثریت روشنگران در ابتدا گزینه اول را که امیدوار کننده تر به نظر میرسید، دنبال نمودند و خواهان دستیابی به ارتباطی بین روشنگری و حکومت مطلقه در یک «مطلقگرایی روشنگری» اصلاحی بودند، البته آنها در این راه از یک پادشاهی مشروطه لیبرالی حمایت نمیکردند. تنها پس از انقلاب فرانسه برخی از روشنگران و نه همه آنها به پشتیبانی از نوعی جمهوری دموکراتیک پرداختند. دل نگرانی و دغدغه خاطر روشنگران در خصوص عقل و اخلاق به وضوح بیش از توجه و علاقه آنها به آزادی برای همه بود.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب عصر روشنگری