خانواده
اولين نشانههاي تهي شدن دروني يك تمدن، تهي شدن آن از هستة اوليه و پايدار اجتماعي و كانون خانواده است. اشپنگلر ميگويد ادامه روابط خوني جزو وظايف مردم متمدن محسوب نميشود.
علت اين نازايي و قطع نسل اين نيست كه داشتن اولاد امكانپذير نيست، بلكه علت اصلي اين است كه هوش و ذكاوت وقتي به منتها درجة شدت رسيد، ديگر براي وجود اولاد دليلي نميبيند… در چنين وضعيتي، مردان نسبت به زنان نظر ديگري اتخاذ ميكنند.
يعني بر خلاف دهقانان و كشاورزان كه ميخواستند براي اولاد آينده خود مادري بيابند، مردان متمدن در فكر اين هستند كه براي زندگاني خود «رفيقي» پيدا كنند. در ميان اقوام بدوي و كشاورزان، وجود زن براي مادري است.
تمام آمال و آرزوهايي كه از اوان كودكي در قلب او جاي گرفته، در همان يك كلمة «مادر» جمع شده است. اما در بحبوحة تمدن، زن به صورت موجودي جديد در ميآيد؛ «رفيقه»، «خانم قهرمان داستانهاي عشقي و ادبي»، «عاشق آزادي كامل».
در اين صورت مراسم ازدواج تقدس خود را از دست ميدهد و به مراسمي مبتذل تبديل ميشود… اما دلايلي كه بر ضد بچهداري اقامه ميكنند همه در يك رديف است، آن خانمي كه بايد هر فصلي را در تفريحگاههاي مخصوص همان فصل بگذراند، يا آن كه ميترسد
پس از زائيدن عاشقش از او دست بكشد و چه آن خانم آزادي طلب كه ميخواهد متعلق به خودش باشد و زير هيچ باري نرود. همة اين زنها متعلق به خودشان و همه هم بيثمر و ابترند… «شهر بزرگ» كسي را كه اولاد بسيار داشته باشد، وسيلة خوبي براي به سخره گرفتن ميداند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
کتاب بشر و تکنیک