حکمت زنانه الهی
در جهان امروز، زنان به دنبال راههایی هستند که در آن منزلت اجتماعی و فرهنگی خود را بالا ببرند که در این مورد، دین یک ابزار مناسب برای زنان به شمار میآید. از این رو زنانی که هم نسبت به دین حس مثبتی داشتهاند و هم دغدغهی توجه به جایگاه و حقوق زنان جامعه را در اندیشه میپروراندند، دست به تلاشی جهت احیای نقش زن با توجه به سنتها و آموزههای دینی زدند.
یکی از روشهای مهمی که در این حیطه به کار بردند، احیای جنبهی مونثگون خدا در قالب شخصیت زنانهی حکمت بود. در سنت یهودی و مسیحی میتوان نگرشی را ملاحظه کرد که بر مونث بودن حکمت الهی تاکید دارد که غالبا با عنوان «سوفیا» شناخته میشود. با این حال توجه به این نکته ضروری است که بسط و گسترش اسطورهی سوفیا، تحت تاثیر تفکر گنوسی اتفاق افتاد.
این بدان معناست که اگرچه ریشههای یهودی باور به مونث بودن مفهوم حکمت وجود داشته است، اما شکل گرفتن شخصیتی الهی به نام سوفیا، بیش از هر چیز، مدیون گنوسیسم بوده است. در این فصل، پس از معرفی تفکر گنوسی، به سیر تحول «حکمت مونث الهی» در دو دین یهودیت و مسیحیت با تکیه بر متون پرداخته شده و در نهایت جوانب باور به این مفهوم مطالعه میشود.
گنوسیسم
گرچه جریان گنوسیبیش از همه با تاریخ مسیحیت به ویژه در دو قرن نخست میلادی عجین گشته، اما سابقهی آن بسیار کهن است و به پیش از ظهور مسیحیت باز میگردد. گنوسیس، به معنای معرفت باطنی، ریشه در واژهی هند و اروپایی gn-gno و با Know در انگلیسی و Jnana در سانسکریت نزدیکی معنایی دارد.
اصطلاحا در مطالعات ادیان به طور کلی، این نام بر مکاتب و ادیان باطنی و سری مشرق زمین اطلاق می شود که اساسا مبتنی بر نجات از طریق نوعی معرفت اسرارآمیز است. این معرفت از زمانهای دور، نسل در نسل به واسطهی افراد خاصی منتقل و آموزش داده میشد.
منابع در دسترس برای مطالعهی کیش گنوسی تا پیش از اکتشافات باستان شناسی اخیر بسیار محدود و ناقص بود. به واسطهی کشفیات نجع حمادی و بحر المیت، فهم روشن تری در مورد پیشینه و تاثیر و تاثرات این جریان فراهم آمد. پیش از این عمده اطلاعات از طریق ردیه نویسی پدران کلیسا که مکاتب گنوسی را بدعتگذار میدانستند به دست میآمد که با دیدی انتقادی عقاید گنوسی را محکوم میکردند.
در خصوص ریشه یا خاستگاه کیش گنوسی مناقشات فراوانی صورت گرفته است. برخی مانند فیستوژیر آن را برگرفته از ثنویت افلاطونی دانستهاند و برخی دیگر مانند رایتزنشتاین نظر به شباهت این آیین با ادیان سری مصر و ایران داشتهاند. با توجه به اسناد یافت شده در بحر المیت، کیسپل ریشهی آن را مربوط به گروههای بدعتگذار یهودی میداند.
به عقیدهی هانس یوناس، با نظر به غلبهی یونانی مآبی بر غرب و شرق که به دست اسکندر کبیر انجام گرفت، نوعی وحدت در فرهنگها علی رغم تفاوتهایشان شکل گرفت، فرهنگی که بزرگتر از آن پیشتر وجود نداشت وهزار سال به طول انجامید تا اینکه با غلبهی اسلام این یکپارچگی گسیخته شد.
گرچه با مرگ اسکندر، به لحاظ سیاسی، امپراتوری یونانی از هم پاشید، این امتزاج همچنان ادامه یافت و در قالب امپراتوری روم شرقی و از طریق کلیسای یونانی زبان بیزانس با مکاتب و ادیان شرقی پیوند وثیق یافت که عمده جریانات معنوی از جمله گنوسی برخواسته از چنین فرهنگ تلفیقی بودهاند.
در غالب سنتهای دینی این باور وجود دارد که جهان و مخلوقات آن دارای نقصان وجودی هستند، در بیان علت این نقص دو دیدگاه معمولا مطرح شده است. در نخستین دیدگاه این نقصان به علت خطای خود بشر است که با بیان داستانهایی نظیر خوردن میوهی ممنوعه یا آشوبگری گناه فردی یا جمعی را به انسان یاد آور میشود.
دیدگاه دوم مبتنی بر ماهیت ناقص جهان است و انسان در این جریان بیگناه است که این نظر متفکران گنوسی است. درواقع به دلایل گوناگونی که از سوی این مکاتب ارائه شده نوعی هبوط الهی صورت پذیرفته که به این واسطه خلقت انجام گرفته است.
از این رو جهان مادی پست و حقیر است، اما بارقهای الهی در آن به اسارت افتاده و بدون یاری نیرویی ایزدی امکان بازگشت برای آن میسر نیست. این بازگشت طی روندی اجرا میشود که در عین فردی بودن، درگیر نوعی مشارکت است. به این معنی که هر فرد با کسب معرفت باطنی منتقل شده توسط منجی، و انجام اعمالی ریاضت گونه بر اساس آن معرفت، در فرایند رستگاری و بازگشت به ملا اعلا یا پله روما سهیم است.
چنین هبوطی که منجر به پدید آمدن جهان مادی که شر است میشود، نوعی ثنویت را ارائه میدهد. از این رو، یکی از مولفههای شاخص مکاتب گنوسی ثنویت منحصر به فرد آن است؛ ثنویت گنوسی، در یک نکتهی بنیادی از دیگر موارد متمایز میشود و آن ضد کیهانی بودن است به این معنی که مفهوم آن شامل سنجشی صراحتا منفی نسبت به جهان قابل رویت به همراه خالقش است و در مقام پادشاهی شرارت و ظلمت قرار میگیرد.
همانند دانستن شر و ماده، که در تفکر ایرانی و زرتشتی یافت نمیشود، به عنوان اصلی بنیادین در آیین گنوسی مطرح میشود. در تفکر یونانی نیز، جدا از برخی آموزههای اورفئوسی، چنین دیدگاه ثنوی ضد کیهانی ناظر بر تضاد ماهوی جسم و روح وجود ندارد. بنابر این ثنویت در آیین گنوسی گرچه تاثیراتی از دیدگاههای ایرانی و یونانی پذیرفته است اما به دلیل این مشخصهی بارز در تعالیمش کاملا از آنها متمایز است.
در جهانبینی گنوسی ،جهان که قلمرو آرخونهاست، همچون زندان وسیعی است که سیاهچال درونیش چشمانداز زندگی بشر است. در بالا و اطرافش، افلاک کیهان همچون پوستههایی که لایه در لایه درون یکدیگر قرار گرفته و متحد المرکزند، نظام یافتهاند.
آنچه مکررا ذکر شده این است که خارج از هفت فلک از هفت سیاره ظلمانی ، خدای ناشناختنی و متعال ، پله روما که به نوعی معنای سرشار و کامل را می دهد، قرار گرفته است که از عوالم نورانی ، ائون ها، تشکیل شده است. در نهایت، روند رهایی به اتمام می رسد و دوگانگی پایان می پذیرد و بارقهی الهی به موطن اصلی خود باز میگردد. از این رو، این معرفت منفعلانه نیست بلکه نوعی کنش است، که واکنشی روانی را می طلبد و به خودشناسی و تعالی انسانی، فارغ از در نظر گرفتن جنسیت، میانجامد.
مسئلهی مهمی که در خصوص دلیل و ریشهی نگرش منفی تفکر گنوسی نسبت به جهان مادی و ایجاد زمینه برای شکلگیری اسطورهی سوفیا میتوان به آن توجه کرد، این است که به طور کلی از آنجایی که اندیشمندان در این نظام فکری، انسان را مواجه با شرور و رنجهای بیشمار میدیدهاند، نسبت به جهان مادی نفرت پیدا کردند.
جسم انسان و این جهان به منزلهی قفسی پنداشته شد که باید از آن رهایی یافت و به اصل نورانی و پاک بازگشت. این بازگشت، تنها از طریق نوعی معرفت باطنی ممکن است و به این دلیل این کیش گنوسی خوانده شده چرا که بر معرفت به عنوان عامل اصلی رهایی تاکید دارد. این رهایی در عین حال که امری فردی است، مشارکت انسان را در یک نجات همگانی برای بازگشت پله روما به صورت نخست میطلبد.
از آنجایی که آنها خدا را مبری از این میدانستند که جهان پر از شرور را خلق کند، به ارائهی دیدگاهی پرداختند که در آن آفرینش جهان معلول اتفاقی عجیب در قلمروی الهی است؛ بدین معنی که موجودات الهی، به نحوی باعث ایجاد نقصانی در جهان الهی شدند که به خلق جهان مادی انجامید.
به این ترتیب، چنین دیدگاهی بستر مناسبی برای رشد اسطورهی سوفیا در مکاتب گنوسی مسیحی را فراهم آورد. البته نظر به تاثیر فرهنگ یونانیمآبی در سنت یهودی نیز این امر پیشینه داشته است.
یک نکتهی قابل تامل که پیش از بحث دربارهی سوفیا باید به آن توجه شود، آن است که در اکثر این مکاتب زنان حضور پر رنگی در عرصهی فعالیتهای دینی همتای مردان داشتهاند. به ویژه در مکاتب مسیحی که در این تحقیق مورد نظر است، نه تنها محدودیت جنسی وجود نداشت بلکه با نظر به نقش مهم معنوی برخی زنان مانند مریم مجدلیه، نگاهی روحانی معطوف به جنس مونث بود.
آموزگاران این مکاتب معتقد بودند که سنت سری عیسی مسیح را از طریق مریم مجدلیه و یعقوب البار کسب کردهاند. شاید بتوان گفت به این دلیل است که اسطورهی سوفیا توانست در این مکاتب به رشد و بالندگی برسد و منشا اثر بر مکاتب فکری دیگر شود.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب اسطوره سوفیا