در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی کینه توزیها نسبت به یهودیان که در ابتدا از ماهیت اجتماعی تری برخوردار بودند، به تدریج سیاسی شدند و به زودی به برنامههای تعدادی از احزاب تازه ایجاد گشته، گرایشهای یهودستیزانه نیز راه یافتند.
یهود ستیزی
چنین گرایشیهایی بواسطه بحرانها و ماجراهای بیشماری که دولتهای اروپایی را از ابتدای تأسیس متزلزل نموده بودند، تشدید شدند. البته یهودیان به طور مستقیم سهمی در رسواییهای مالی نظیر «رسوایی پاناما» در فرانسه یا سقوط بازارهای سرمایه در سال 1873 نداشتند، اتفاقی که در جریان آن بازار سهام آلمان از سرمایه اشباع شد، درگیر بحران گردید و سرانجام منجر به ورشکستگی بسیاری از بانکها و شرکتها شد. با این وجود یهودیها به علت نقش خود به عنوام بانکداران (سابق) حکومتی، ناخواسته یا به صورت هدفمند، درگیر قدرت کشش چنین حوادثی شدند.
احزاب یهودستیز نیز از چنین وضعیتی برای تلاش جهت بیرون راندن یهودیان از همه حوزههای زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بهره برداری نمودند و در نتیجه ضمن برخورداری از رفتاری فراحزبی، وانمود کردند که در نظر دارند از دولت به طور کامل در برابر یهودیان دفاع نمایند. به این ترتیب به گفته هانا آرنت این احزاب نه تنها عدم شناخت خود از نقش واقعی یهودیان، بلکه عدم درک خود از اصول دموکراتیک را نیز آشکار نمودند، اصولی که بر طبق آنها یک حزب همواره صرفاً از علاقهای خاص در مناقشه با سایر احزاب حمایت میکند و نمی تواند نمایندهای برای همه کشور باشد. به این ترتیب نمایندگان و حامیان احزاب یهودستیز خود را به عنوان مخالفین دموکراسی اعلام داشتند و بنابراین به پیشگامان آن جنبشهای فاشیستی و توتالیتر بدل گشتند که با اندکی تأخیر در قرن بیستم میلادی، تغییر اساسی در فضای سیاسی اروپا به وجود آوردند.
در عین حال احزاب سیاسی چپ گرا نیز به انتقاد از یهودیان و موضع گیری علیه آنها پرداختند. این مسئله با ضرورت مبارزه با سرمایه داران یهود توجیه میشد، با این وجود نگرش یهودستیزانۀ چپ گراها ناشی از یکسان پنداری عمومی یهودیان با دولت و سرمایه بود. علاوه بر این در فرانسه نگرش اساسی مذهب ستیزانۀ احزاب چپ گرا (که علیه یهودیت ارتودکس به همان میزان مسیحیت کاتولیک موضع گیری میکردند) نیز در این زمینه از نقش حائز اهمیتی برخوردار بود.
با وجود همه این دشمنی ها، همگونی اجتماعی یهودیان در اواخر قرن نوزدهم میلادی در آلمان و فرانسه به خوبی پیش رفته بود. حتی در جایی که یهودیان از لحاظ قانونی هم سطح دانسته نمی شدند، آنها روابط عمیق و گستردهای را با جامعۀ اکثراً مسیحی برقرار کرده بودند. مسئلهای که به وضوح با استقبال بخشی از این جامعه اکثریت مواجه میشد، از سوی بخشی دیگر همچون تهدیدی شدید تلقی میگردید.
به گفته هانا آرنت با وجود اینکه گروهی از «یهودیان استثناییِ» با فرهنگ توانستند به ظاهر خود را به طور کامل با جامعه مسیحی هماهنگ کنند، اما برای این منظور مجبور به پرداخت هزینه گزافی شدند: یا تبار واقعی خود را انکار نمودند و به یک تازه به دوران رسیده، به یک نوکیسۀ فرصت طلب بدل گشتند، یا با موقعیت خود به عنوان «یهودی استثنایی» به صورت ماندگار کنار آمدند.
صرفاً تعداد اندکی از یهودیان یک «موجودیت فرودستانه» و یک زندگی فارغ از پیوندهای اجتماعی در انزوا را ترجیح دادند. به اعتقاد هانا آرنت هیچ یک از این دو راه حل قابل پذیرش نبود. از این پس: «تأسف گروه دوم از یهودیان [فرودستان] به دلیل تبدیل نشدن به گروه اول [نوکیسه ها] و عذاب وجدان گروه اول به دلیل خیانت به قوم یهود، انکار اصل و نسب خود و همچنین معاوضه عدالت برای همه در برابر امتیازات فردی، […] اولین به اصطلاح وضع پیچیده روحی یهودیان را به وجود آورد».
هانا آرنت از جنجال دریفوس به عنوان نقطه عطفی در گسترش یهودستیزی مدرن نام میبرد، ماجرایی که در آن آلفرد دریفوس افسر یهودی به جرم خیانت به کشور محاکمه شد، این ماجرا در اواخر قرن نوزدهم میلادی فرانسه را به لرزه درآورد و مردم این کشور را به دو دستۀ مخالفین و دوستان یهودیان تقسیم نمود. در آن زمان امیل زولا نویسنده فرانسوی به عنوان شاخص ترین مدافع یهودیان مطرح شد، در حالی که یسوعی های فرانسوی به شدت بر علیه دریفوس و یهودیت موضع گیری نمودند.
در اینجا نیز چنین استدلالی که برای یهودیان تنها قدرت در کشور حائز اهمیت است، نقش مهمی ایفاء نمود، با وجود اینکه از مدتها پیش مشهود بود که بیشتر یهودیان بیش از قدرت سیاسی برای دستیابی به همگونی و تساوی حقوق تلاش میکنند.
در این زمینه: دیدگاه هانا آرنت نسبت به کانت
برگرفته از کتاب درآمدی بر هانا آرنت فیلسوف آزادی