جان هوس و ژروم پراگ
پس از آنکه شورای کنستانس، جان هوس و ژروم پراگ را به دلیل بدعت گذاری به آتش کشید، جان تروسنو از پادشاه ونسسلاس پرسید که آیا می تواند به خاطر این ظلم از پاپ و امپراتور انتقام بگیرد. بنابراین جنگهای هوسیت آغاز شدند، این مبارزات در واقع یک سری درگیریهای داخلی برای استقلال بوهیمیها از روحانیون رومی محسوب میشدند. در طی این جنگها، زیزکا به یکی از قهرمانان بزرگ تاریخ تبدیل شد. سربازانش به شدت به او وابسته بودند و برای اهداف مشترک اصلاحات و استقلال بی مهابا میجنگیدند. شجاعت و تمایل آنها برای شهادت در مسیر هدف، همه آنها را شکست ناپذیر کرده بود.
درس فروش به افزایش درک مشتری از توانمندی فروشنده مربوط میشود. یکی از راهها برای انجام چنین کاری این است که هر گونه سوء تفاهمی را برطرف سازید. گاهی اوقات مشتری به خاطر یک سری سوء تفاهمها یا اطلاعات ناکافی، فروشنده را ضعیف ارزیابی میکند. فروشنده باید به خریدار کمک کند تا واقعیت را همانطور که هست ببیند. البته، گاهی اوقات مشتری به خاطر ضعفهای موجود فروشنده را ضعیف میداند، که البته حق دارد. در اینجا فروشنده باید توانمندیهای خود را افزایش دهد.
در سال 1414، اصلاح طلب بزرگ کلیسای بوهیمی، جان هوس، به دلیل بدعتهایش توسط شورای کنستانس به آتش کشیده شد. مرگ او احساسات مردم چک را برانگیخت- البته جان تروسنو، جانشین ملکه سوفیا، همسر پادشاه ونسسلاس چهارم در پراگ بیش از هر فرد دیگری برانگیخته شد.
جان تروسنو در تاریخ با نام جان زیزکا شناخته میشود (در گویش بوهیمی او را «یک چشم» نیز مینامیدند)، دلیل این نامگذاری این بود که او در اوایل عمر خود، احتمالا در یکی از نزاعها، چشم چپ خود را از دست داده بود. او که پسر یکی از اشراف سطح پایین بود جوانی خود را در دربار پادشاه ونسسلاس گذراند. بعدها او به عنوان مزدور در ارتشهای سراسر اروپا خدمت کرد، اما بیشتر در ارتش دانمارک و لهستان، که دستمزد بالایی داشتند، کار میکرد. او در سال 1410 در کنار لهستانیها در تتنبرگ جنگید، در همین زمان بود که لهسان شوالیههای توتنی را شکست داد. در سال 1412 به دربار پراگ بازگشت، و در آن زمان به یکی از پیروان پرشور هوس تبدیل شد. از این رو بود که از عمل هوس در شورای کنستانس به شدت ناراحت شد.
در سال 1419، زیزکا رهبری جنبش استقلال هوسیت در بوهیمی را بر عهده گرفت و گفته شده که وی حمله به یکی از اعضای شورای شهر پراگ را که از پنجره طبقه سوم ساختمان جدید به سمت جمعیت معترضان پرتاب شد، رهبری کرده است. این اولین تدافع زدایی در پراگ محسوب میشد. ظاهرا شوک ناشی از این رویداد پادشاه ونسسلاس را در شرایط آپوپلتیک قرار داد، و او بر اثر سکته مغزی درگذشت. برادرش سیگیسموند که امپراتور روم مقدس (و پادشاه مجارستان و غیره و غیره) نیز بود، او را جانشین پادشاه بوهیمی کرد. به زودی جنگهای خونین و وحشیانه هوسیت آغاز شد.
زیزکا ارتشی از کشاورزان و دهقانان را جمع کرده و پراگ را به سمت پلزن ترک کرد. او امیدوار بود که بتواند در آنجا قلعهای مناسب به عنوان مقر اجتماعات نظامی جدید خود پیدا کند. زیزکا عملا رهبری شورش هوسیت را بدست گرفته بود. پلزن موقعیت بدی داشت، بنابراین زیزکا با وفاداران تاج و تخت آتش بس اعلام نمود، که بر طبق آن او اجازه پیدا میکرد به استحکامات جدید تابور سفر کند. او با 400 دهقانی که سرباز شده بودند، دوازده واگن، چند سوار، و چندین زن و کودک شهر را ترک کرد. زنان به عنوان آشپز و پرستار عمل میکردند و در موارد اندکی همراه با مردان به میدان مبارزه میرفتند.
از قرار معلوم، جمعی از اربابان طرفدار سلطنت، به همراه 2000 شوالیه مسلح، برای نابودی ارتش کوچک زیزکا اقدام کردند. ظاهرا آنها خودشان را به مفاد آتش بس مقید نمیدانستند و فکر میکردند به راحتی میتوانند این شورش را سرکوب کنند. در واقع، آنها حتی انتظار یک مبارزه را هم نداشتند، بلکه فکر میکردند با یک حرکت دهقانان را زیر پای اسبهای خود له خواهند کرد. میدان نبرد به نوعی برای آنها غافلگیر کننده بود.
همانطور که مشخص شد، زیزکا یک نابغه نظامی بود. در حقیقت، او یکی از معدود فرماندهان در طول تاریخ محسوب میشود که هرگز شکست نخوره است. و به نظر میرسد که او مدتها به چگونگی شکست دادن سوار نظام سنگین فکر میکرد. حالا وقت آن بود که به این تفکرات جامه عمل بپوشاند.
«شوالیههای آهنین» از جناح رومیان سلطنت طلب آمدند و کنترل پیسک را به دست گرفتند. پیسک جایی بود که زیزکا برای تامین منابع و حتی بدست آوردن نیروهای پشتیبان در آنجا توقف کرده بود. خیلی زود مشخص شد که او باید در برابر تعداد زیادی از جنگجویان کارآزموده به مبارزه بپردازد. زیزکا صرفا چشم انداز را مورد بررسی قرار داد و یک موقعیت بسیار عالی نزدیک روستای سودمور را انتخاب نمود. او واگنها را به هم زنجیر کرد و به بالای یک سرازیری کشاند، جایی که از یک سمت به استخر کم عمق ماهیگیری ختم میشد. او طوری واگنها را مسلح کرده بود که نوعی سنگر متحرک به وجود میآورد، سنگری که هیچ اسبی نه میتوانست از روی آن بپرد و نه آن را خراب کند. واگنها به توپخانه میدانی (که قبلا در برخی عملیاتها به کار رفته، اما هرگز در نبردهای قرون وسطایی استفاده نشده بود)، تپانچهها (اسلحههایی که اصلا برای مبارزه با سواره نظام موثر نبود) و کمانهای پولادی، مجهز شده بودند. اکثر سربازان هوسیت از ابزارهای سنتی کشاوری که تا حدودی برای مبارزه اصلاح شده بودند، استفاده میکردند: شن کش، چکش، و بیل. زیزکا بر این باور بود که این ابزارها، در دست افرادی که به خوبی نحوه استفاده از آنها را میدانند، میتواند به اندازه ابزارهای جنگی دیگر کشنده باشند. بعلاوه، آنها خدا را در کنار خود احساس میکردند، بنابراین با غیرت و شجاعتی خارق العاده، بدون هیچ گونه ترس از مرگ، به میدان نبرد میرفتند.
موج اول شوالیههای پارتیزانی سیگیسموند از جلو به واگنهای آهنی حمله کردند، اما مجبور شدند برای بالا رفتن از تپه از اسبهای خود پیاده شوند؛ و در همین جا بود که با مقاومت شدید نیروهای زیزکا روبرو شدند. سربازان هوسیت اینقدر از فاصله نزدیک با تپانچه شلیک میکردند که شوالیهها نزدیک شدن گلوله را با چشم خود میدیدند. گلولهها هم با سرعت کمی حرکت میکردند- شاید سرعت آنها تنها اندکی بیشتر از سنگهایی بود که کودکان پرتاب میکردند. شوالیهها با عصبانیت و احتمالا شرمندگی عقب نشینی کردند.
شوالیهها بار دوم از طریق حوضچهها حمله کردند، اما اسبها در گل فرو میرفتند، و باز هم مجبور شدند از اسب پیاده شوند. خودشان نیز با آن سلاحها و زرههای سنگین تا حدودی در گل گیر افتادند. آنها اهداف خوبی برای نیروهای هوسیت که با شوق و قدرت تمام بالای سد ایستاده بودند، محسوب میشدند. سرانجام با فرا رسیدن شب، جنگ نیز به پایان رسید. سربازان هوسیت پیروز میدان جنگ بودند.
نبرد سودومر اولین درگیری واقعی در جنگهای هوسیت و اولین پیروزی زیزکا در مقام فرمانده کل محسوب میشد. هر چند این یک درگیری کوچک بود، اما پایه و اساسی برای افسانه بزرگ زیزکا به شمار میرفت. شهرت او با پیروزیهای پی در پی افزایش یافت. برخی معتقد بودند که زیزکا فرشته جنگجوی خداست؛ برخی حتی گفتند که او با یک معجزه باعث غروب زودهنگام خورشید در سودومر شد. دیگران متقاعد شده بودند که زیزکا یک دیو در جسم انسان است؛ این حس زمانی ایجاد شد که زیزکا در محاصره روبی در سال 1421 آن یک چشم سالم خود را نیز از دست داد و در حالی که کاملا نابینا بود نیروهای خود را در نبرد هدایت کرد
از بد ماجرا، زیزکا هنگام محاصره پریبیسلاو دچار طاعون بوبونیک شد و در سال 1424 درگذشت. اما افسانه او زنده ماند. هوسیتها به چندین جناح تقسیم شده و سرانجام در سال 1434 نابود شدند. زیزکا آنچه را که به انقلاب پیاده نظام معروف شد، راه اندازی نمود. او توپخانه میدانی را عرضه و تانک را اختراع کرد. او همچنین اولین کسی بود که «واگنها را دور زد» – مانوری که مهاجران غربی آمریکا از آن بسیار استفاده کردند و در جنگ بوئر آفریقای جنوبی به عنوان یک استراتژی راهبردی به کار گرفته شد.
هوسیتها به عنوان پیروان ویکلیف و هوس زمینه ساز اصطلاحات شدند.
زیزکا در سودومر کاری را انجام داد که می توان آن را افزایش توانمندی نامید. دشمن درک درستی از قدرت او نداشت.
افزایش توانمندی دومین مورد از بین سه استراتژی مورد استفاده برای کنترل آسیب پذیری به شمار میرود:
استراتژی 1: معیارهای تصمیم گیری را تغییر دهید (به فصل 19 مراجعه کنید) تا زمینه هایی که در آنها قوی هستید، برای مشتری اهمیت بیشتری پیدا کند.
استراتژی 2: توانمندی را افزایش دهید (که حالا در مورد آن بحث خواهیم کرد).
استرتژی 3: رقابت را کاهش دهید (که در فصل 21 به آن خواهم پرداخت).
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب پیروزی در نبرد فروش