تـجـربه جـهان
این امکان وجود داشت که شوپنهاور به عنوان شهروندی انگلیسی متولد شود، در حقیقت پدر او هاینریش فلوریس شوپنهاور که تاجری متمول از گدانسک بود چنین هدفی داشته است.
این تاجر روشنفکرِ طرفدار انگلیس که از خوانندگان منظم روزنامه تایمز و از ستایشگران ولتر محسوب میشد، در سال 1787 میلادی همسر باردار خود یوهانا را برای انجام سفری به اروپای غربی راضی کرد.
وی به دنبال یافتن محل سکونت جدیدی برای خانواده خود بود، چون لهستان و شهر گدانسک در آستانه تصرف توسط ارتش پروس و فروپاشی قرار گرفته بودند و هاینریش شوپنهاور از این واقعیت واهمه داشت. «بدون آزادی، سعادت امکان پذیر نیست»، شعاری بود که هاینریش شوپنهاور به آن اعتقاد داشت و همین موضوع وی را به جایی میکشاند، که آزادی شهروندان و آزادی تجارت در آنجا وجود داشت و انگلستان که در آن زمان پیشرفته ترین و آزادترین کشور اروپایی بود، در اولویت اول وی برای مهاجرت قرار داشت. فرزند هاینریش شوپنهاور میبایست به عنوان شهروندی آزاد در کشوری آزاد متولد میشد.
اما اتفاق دیگر روی داد. برای یوهانا شوپنهاورِ باردار چنین سفری بسیار پر زحمت و طاقت فرسا از کار درآمد و وی مجبور شد سفر را نیمه کاره رها کرده و به خانه بازگردد. سرانجام آرتور شوپنهاور در تاریخ 22 فوریه سال 1788 در گدانسک چشم به جهان گشود، اما به نظر عشق به آزادی و پذیرش جهان میهنی از همان ابتدای زندگیِ این فیلسوف، در گهواره وی قرار داده شده بود.
نیمه اول زندگی آرتور شوپنهاور مملو از مسافرتهای گوناگون و تجربه اندوزی بود. قبل از اینکه سربازان ارتش پروس به صورت قطعی وارد گدانسک شوند، خانواده شوپنهاور در سال 1793 به شهر بندری هامبورگ نقل مکان کردند.
این اولین جابه جایی بزرگ در زندگی این فیلسوف به شمار میرفت. شوپنهاور در سالهای اولیۀ زندگی خود مکان ثابتی برای زندگی نداشت و به همین دلیل هیچ وابستگی خاصی به وطن در وی به وجود نیامد. در واقع میتوان او را به معنای واقعی کلمه یک جهان شهروند دانست.
جهان را تجربه کردن، نوعی ماجراجویی است که هر انسان در سنین جوانی خود با آن مواجه میشود، اما در مورد آرتور شوپنهاور چنین تجربهای چه از لحاظ بیوگرافی و چه فلسفی از اهمیت عمیق تر و دو چندانی برخوردار است.
وی چنین تجربهای را بیشتر از سایر اندیشمندان به عنوان پایه و اساس تفکرات و تأملات فلسفی خود قرار داد. نظام فلسفه مورد نظر او «بر خلاف همه نظامهای فلسفی مطرح شده تا آن زمان نه تنها فراتر از واقعیت و تجربه است و در هوا معلق نیست، بلکه به طرف پایین و تا برخورد به زمین سفت حقیقت پیش میرود.» و شوپنهاور این موضوع و یا چیزی شبیه به این را بارها اظهار داشته است.
وی هرگز از استناد کردن به محتوای تجربی فلسفه خود خسته نشد و در این راستا همواره میتوانست نگاهی به سرگذشت خود در دوران جوانی و تجربههایی که از سفرهای گوناگون اندوخته بود، بیندازد. آرتور شوپنهاور در مؤسسات آموزشی و دانشگاهی آن دوره رشد نیافته بود،
وی بیشتر مواقع در سفر بود و بسیار بیشتر از هم نسلان خویش جهان را دیده و تجربه کرده بود. با این وجود در اثری که در سال 1893 از کونو فیشر به نام «شوپنهاور زندگی، آثار و آموزهها» منتشر شد، به درستی به این موضوع اشاره نشده است که دوران سفرهای شوپنهاور، سالهای آموزش او بودهاند و به نحوی پایه و اساس تحصیلات دانشگاهی او محسوب میشوند. در حقیقت میتوان اذعان داشت که جهان را تجربه کردن برای او به مهمترین دانشگاه تبدیل شده است.
سالهایی که در آن شخصیت شوپنهاور شکل گرفت، درست در میانه دوران انقلاب فرانسه، پیامدهای دوران ناپلئون، عصر تغییرات رادیکال سیاسی، عصر جنگها و آگاهی ملی واقع شدند. در همه این سالهای آشفته و پر هرج و مرج با مرد جوانی مواجه هستیم که راه خود را در میان اروپا طی میکند و با چشمانی باز و حساسیتی بالا این تجربیات متنوع و گوناگون را در خویش پذیرا میشود.
در آلمان اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم میلادی به غیر از طبقه اشراف و نجیب زادگان و همچنین نظامیان، برای سایر شهروندان امکانات چندانی جهت سفر کردن وجود نداشت و بازرگانان در این زمینه یک استثناء به حساب میآمدند، چون شغل آنها خواستار چیزی بود که امروزه شبکه سازی نامیده میشود، به عبارت دیگر تماس و ارتباط فعال و مداوم با همه اروپا و حتی گاهی با آمریکا. هاینریش شوپنهاور از شرکای تجاری زیادی هم در غرب و هم در شرق اروپا برخوردار بود و تمایل داشت تا پسر نُه سالهاش نیز در آینده راه او را ادامه دهد و در چنین شبکهای جانشین وی شود.
در سال 1797 هاینریش شوپنهاور سفری تجاری به مقصد انگلستان و فرانسه انجام داد و در این سفر فرزندش آرتور را به دوست و شریک قدیمی خود گریگور دبلسیمایر در شهر لوآور در شمال فرانسه سپرد. این سفر به اولین فرآیند اجتماعی شدن آرتور شوپنهاور در محیطی که از لحاظ فرهنگی با آن بیگانه بود، تبدیل شد. وی دو سال در آن شهر ماند، زبان فرانسوی را فرا گرفت، با تمدن فرانسوی آشنا شد و با پسر هم سن خانواده میزبان به نام آنتیم رفاقتی عمیق پایه ریزی نمود.
هنگامی که آرتور شوپنهاور در سال 1799 قصد بازگشت به هامبورگ را داشت، مجبور بود از مسیر دریایی استفاده کند، چون جادههای بین شهری در پی جنگهای ناپلئونی امنیت خود را از دست داده و بسیار خطرناک شده بودند.
شوپنهاور جوان تا سال 1815 و زمان برگزاری اجلاس وین مجبور بود بیشتر مواقع در سفرهای خود برای دور ماندن از جنگها، درگیریها و عدم برخورد با سربازان غارت گر، بسیار محتاط باشد.
در سال 1813 زمانی که نیروهای نظامی پروس خود را بسیج میکردند و عبور سربازان شکست خورده ناپلئون از شرق انتظار میرفت، شوپنهاور تحصیلات خود را در برلین نا تمام گذاشت و به خاطر کار بر روی پایان نامهاش به مهمانخانه کوچکی در شهر رودل اشتادت در ایالت توریتگن رفت تا از درگیریها و زد و خوردهای بین نیروهای نظامی پروس و ارتش ناپلئون که تا ایالت زاکسن گسترش یافته بود، در امان بماند.
برگرفته از کتاب شوپنهاور تاملات و تاثیرات