شوپنهاور
نقدِ متافیزیک و نقِد عقلِ مورد نظر شوپنهاور به طور مستقیم به نقد وی از مذهب منجر میشوند. وی در سنت روشنگری یکی از تندروترین منتقدین مذهب محسوب میشود. وی خدا ناباوری بیچون و چرا است که از خدا انگاریِ عقلانیِ کسی همانند ولتر نیز فراتر میرود و حتی در ثبات قدم در اندیشهاش با لامتری هم قابل مقایسه است.
علاوه بر این خدا ناباوریِ شوپنهاور دارای گرایشی اخلاقی است. جهان مورد نظر او پدیداری از اراده است و به عنوان چنین جهانی، به طور دقیق با ویژگیِ اراده تطابق دارد. جهانی که ابدی اما نامطبوع است، برای اینکه «با مقدار زیادی محرومیت، مصائب، عذاب، درگیری، خباثت، شرارت و انحراف به همراه است».
این بدبینی از قابلیت سازگاری با خدایی شخصی، دانای مطلق و مهربان برخوردار نیست. چگونگی تطبیق چنین خدایی با اوضاع فراگیرِ پر از درد و رنج حاکم بر جهان، پرسشی است که شوپنهاور همواره از الهیات مسیحی مطرح کرده است. با مشاهده اوضاع حاکم بر جهان و آموزههایی مبنی بر قدرتمندی و مهربانی خداوند، انسان با گرهای کور مواجه شده است.
چرا خداوند مهربان، شر را میآفریند؟ و اگر آفریده شده است، چرا خداوند توانا فضای زیادی در اختیار آن قرار داده است؟ شوپنهاور این به اصطلاح مبحث عدل الهی را نادیده میگیرد، مبحثی که فلسفۀ اسیر شده در جهان بینی مسیحی را تا به امروز به شدت به خود مشغول کرده است.
وی خداوند قادر مطلق و مهربان مطلق را به قلمروی تخیلات تبعید میکند، چون در طبیعتِ تحت کنترل و حاکمیت اراده دیگر جایی برای خدا وجود ندارد. فلسفه شوپنهاور نه خدا و نه تعالی را نمیشناسد.
نقد مذهب، پیوندی را بین شوپنهاور با ماتریالیستهای روشنگر فرانسوی برقرار میکند، با وجود اینکه وی همواره در تلاش بود، خود را از آنها متمایز نماید. شوپنهاور در تمام دوران حیاتش به ایده آلیسم پایبند بود، به نگرشی که بر طبق آن دنیای درک شده صرفاً تصور و به همین دلیل ماده نیز صرفاً یک «پدیدار» است.
با این وجود شوپنهاور در اواخر زندگیاش نزدیکی چشم گیری به ماتریالیسم پیدا میکند. اظهارات او در مورد رابطه «اراده» با «ماده» و با نقش نیروی عقلانی، این مسئله را به میان میآورد که آیا ایده آلیسم استعلایی به ارث رسیده از کانت در مراحل آخر خود همان پناهگاهی نیست که تحت آن دیدگاه اساسی ماتریالستها به وچود میآید. نمایندگان مکتب فرانکفورت نظیر ماکس هورکهایمر یا آلفرد اشمیدت به طور دقیق چنین تصوری داشتند و به خصوص به شوپنهاوری ماتریالیست علاقه مند بودند. آیا شوپنهاور گرگی ماتریالیست در لباس گوسفندی ایده آلیست بوده است؟
واقعیت این است که شوپنهاور بعد از اینکه در سال 1833 به طور قطعی ساکن فرانکفورت شد، سالهای بسیار زیادی را صرف انجام مطالعه دقیق بر روی علوم طبیعی با هدف تثبیت علمیِ اراده متافیزیک خود نمود. مبحثی که در اصل میبایست به عنوان توضیح و بسط موضوع در ویراست دوم کتاب «جهان همچون اراده و تصور» گنجانده میشد، در سال 1836 به عنوان یک رساله کوچک با عنوان «در باب ارادهها در طبیعت» به انتشار رسید.
صحبت از «نیروهای طبیعت»، «نیروهای زندگی» و «نشانههای اراده» به عنوان مرزهای علوم طبیعیِ امکانِ شناخت که شوپنهاور آنها را در کاراندام شناسی، کالبدشناسی و اخترشناسیِ آن دوران یافته بود، از لحاظ او تأییدی برای این موضوع بود که طرحش در مورد اراده مؤثرِ فراگیر صحیح بوده است. طرحی که کمبودهای شناخت علمی را از لحاظ متافیزیکی میتوانست از بین ببرد.
هنگامی که در سال 1844 سرانجام ویراست دوم شاهکار شوپنهاور به همراه جلد دوم جدید و حجیم آن منتشر گردید، جمله بندیهایی در آن یافت شد که مبانی و اصول یک فلسفه طبیعیِ ماتریالیست را در برداشتند. شوپنهاور در این کتاب تحت نفوذ پزشک و روانشناسی فرانسوی به نام کابانیس مفهومی از نیروی عقلانی به عنوان «کنش مغز» را مطرح نمود. به این ترتیب نیروی عقلانی به پدیدهای درجه سوم تنزل پیدا کرد. نیروی عقلانی محصول ماده است، مادهای که خود از سویی محصول اراده است.
حال اگر برداشتِ ایده آلیستی استعلایی در برابر اراده قرار داده شود، به این ترتیب که مغز به عنوان یک عین مادی که خود محصول قدرتِ شناختِ ذهنیِ تولید شده توسط اراده است، به جهان تصورات ایجاد شده توسط نیروی عقلانی نیز تعلق دارد، در آن صورت به نظر میرسد به «تناقض مغز» همیشه مورد بحث شوپنهاور نزدیک میشویم. شوپنهاور خود به هیچ وجه تناقضی در نقش هستی شناسانۀ ذهن نمیبیند.
شوپنهاور به طور واضحی در نبرد بر سر این پرسش بود که دنیای بیرونی تا چه حد حقیقی است. اینکه در اینجا نقش ماده دست بالا گرفته شده و رابطهاش با اراده بسیار پیچیده تر شده، برای نمونه جایی مشخص میشود که شوپنهاور به مخالفت با خدای عقل یا همان «وجود مطلق» که از سوی ایده آلیسم پساکانتی تبلیغ میشد، میپرداخت.
«اگر سروران من بدون قید و شرط به دنبال وجودی مطلق هستند، من آن را در اختیار آنها قرار خواهم داد، به طوری که پاسخ گوی همه توقعات و انتظارات آنها باشد. این وجود مطلق ماده است که از ابتدا وجود داشته، جاودانی و کاملاً مستقل است. همه چیز از آن پدید میآید و همه چیز به آن بازمی گردد. از یک وجود مطلق دیگر چه انتظاری میتوان داشت.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب شوپنهاور تاملات و تاثیرات