بحث دربارهی روشنگری (روشنگری بهعنوان وظیفه و روشنگری بهعنوان رویداد) همچنان ادامه دارد. برای برخی روشنگری هنوز یک شعار جذاب و برای برخی دیگر بیشتر واژهای گیرا، اما بهظاهر روشنگری برای هر دو گروه واژهای کلیدی به شمار میرود.
روشنگری
از یک سو، عقل و آزادی همچنان خواستههای محوری روشنگری اعلام میشوند و از سوی دیگر هم از کاستیها و هم از پیامدهای روشنگری ابراز تأسف میشود. انتقاد از «فقرِ» روشنگری به طور مستقیم در کنار تقاضا برای روشنگری بیشتر، تشخیص کاستیها یا شکست روشنگری قبلی و تشخیص پایانِ همهی روشنگریها و همچنین در کنار اصل آزادی عقلانی و آزادی اندیشه برای همه قرار میگیرد.
پس از اینکه برای مدتی روشنگری بار دیگر بر سر زبانها افتاد، جدیدترین گرایش در جهت مخالف، تا سر حد عرفان پیش میرود. به نظر میرسد یک نقص ایمنی ذهنی در حال گسترش است که حال نیاز به یک کمپین جدید برای روشنگری دارد. اما بحث دربارهی روشنگری که روشنگری تاریخی را به رویدادی کلیدی مدرنیته درک میکند، صرفاً جنبهای از بحث گسترده دربارهی مدرنیسم است. این مسئله، بحثی است دربارهی آیندهی عقل و آزادی در شکل غلبه بر گذشته، این بحث همچنین بهطور کلیتر بحث دربارهی ماهیت دوران مدرن است که معنای علم و تکنیک، یا به طور خاصتر بحث دربارهی رنه دکارت یا ایمانوئل کانت خواهد بود.
همانگونه که پیش از این اشاره شد، انتقاد از روشنگری بسیار ناهمگون و متفاوت است. این انتقاد میتواند روشنگری پیشین را به رادیکال بودن یا نبودن متهم کند، میتواند به کاستیها یا یکجانبه بودن آن ایراد وارد نماید، یا میتواند ضد و نقیض بودن، ناکامی و یا خودتقصیری آن را تشخیص دهد. کتابهایی با عناوینی نظیر دیالکتیک روشنگری، روشنگری شکستخورده یا در باب فقر روشنگری، چنین جنبههای متفاوتی از روشنگری را ارائه میدهند. اما به ظاهر همهی این کتابها در یک مسئله مشترک هستند: آنها دستکم آگاهانه یا ناآگاهانه یک روشنگری حقیقی و بالاتر را درخواست میکنند. چون روشنگری سیستماتیک دربارهی کاستیها و یکجانبه بودن روشنگری تاریخی نیز همچنان روشنگری به شمار میرود. حتی انتقاد از روشنگری نیز روشنگری است.
انتقادات مدرن از روشنگری همواره به ماهیت اصلی روشنگری، انتقاد وارد میکنند، یعنی مفهومی از روشنگری حقیقی که با آن روشنگری قرن هجدهم را ارزیابی میکنند؛ تشخیصها، ادعاها دربارهی تقلیل مفهوم عقل در روشنگری قرن هجدهم، دربارهی خودویرانگری و «خودتحریفی» اثباتگرایانهی روشنگری پیشین، بهطور ضمنی یک روشنگری حقیقی را فرض میکند که روشنگری واقعی، از آن رویگردان است. چنین تشخیصها و ادعاهایی اغلب حتی سطح بالاتری از روشنگری را مطالبه میکنند، که بر طبق آن روشنگری واقعی در اصل برای دستیابی به آن میبایست تلاش کند؛ بنابراین روشنگری حقیقی میبایست (دربارهی خود)، یک روشنگری روشنگرایانه باشد، یا از یک مفهوم اساسی و واقعی از عقل استفاده کند.
اما حتی اگر چنین تشخیصها و ادعاهایی، همهی روشنگریهای عقلانی را کاملاً مردود بدانند، انتقادات مدرن از روشنگری خود بر اساس همین روشنگری رشد میکنند و درواقع در نظر دارند، یک «روشنگری» دربارهی روشنگری ارائه دهند، و بهصورت تلویحی آن را بینش یا شناخت بالاتر، بهعنوان روشنگری حقیقی یا بالاتر ادعا کنند. به نظر میرسد انتقاد از روشنگری خود میبایست به نوعی از روشنگری پایبند باشد، البته کمتر به این دلیل که روشنگری همچنان یک شعار منسوخ است، بلکه به این دلیل که ادعای حقیقتِ همهی شناختها، «در حقیقت» (با اشاره به حقیقت معیار) صرفاً میتواند از طریق یک ادعای حقیقت جدید، یعنی از طریق ادعای یک شناخت «واضحتر» انکار شود.
در این زمینه: اراده معطوف به عقل
برگرفته از کتاب امید به عقل

