مردمان غربی، با ایدئال خوشبختی از رهگذر - نشر پیله

لیبرال های غربی و کمونیست های شرقی

کتاب ایده ها پیامد دارند
Rate this post

مردمان غربی، با ایدئال خوشبختی از رهگذر آسودگی، در پی دورانی از زندگی بی‌دردسر هستند، دورانی که در آن پیشرفت، بر پایه‌ی متافیزیک مد نظر آن‌ها، به مثابه‌ی چیرگی بر طبیعت خواهد بود.

اگر آنان حقیقت را درک می‌کردند، متوجه می‌شدند که این تلقی از پیشرفت، موجب بر هم زدن توازن قوای ارزشمند موجود و تنزل آنان در برابر ایدئولوژی اتخاذ شده توسط رقیب بزرگ شرقی است. زیرا هر قدر هم که بلشویک‌ها به واسطه‌ی سفسطه‌های متعدد سردرگم شده باشند، هرگز از این واقعیت چشم‌پوشی نکرده‌اند که زندگی، تقلا کردن است.

بلوک شرق و بلوک غرب

و از آنجا که آن‌ها به توسعه به عنوان بهای زیستن نگاه می‌کنند، تماماً وفادار به پویایی هستند. سیاست‌هایی همچون “سیاست همسایه‌ی خوب”، چنان‌که ما می‌شناسیم، برای رهبران کمونیسم شرقی بی‌معنا هستند. چنین سیاستی مستلزم اصالت دادن به حقوق انتزاعی است. کمونیست‌ها احتمالاً به این ساده‌لوحی لیبرالیست‌ها پوزخند می‌زنند. آن‌ها جهان را واجد سیر تکاملیِ قدرتمندی می‌دانند که در آن، حقوق انتزاعی افراد و ملت‌ها در برابر فرایندهای بی‌امان، محلی از اعراب ندارند.

اساساً همین امر است که “بهشت موهوم” لیبرال‌های غربی را این چنین در معرض خطر قرار می‌دهد. غرب به پشتوانه‌ی کدام حقوق بنیادین می‌خواهد در برابر قدرتی قد علم کند که پویایی را به عنوان رویای متافیزیکی‌ خود قرار داده است. حتی اگر بتوانیم فرض کنیم که هر دو قطب نیاتی صلح‌جویانه دارند، آینده برای لیبرالیسم غربی ایمن نخواهد بود. عجز بنیادین لیبرالیسم غربی برای تفکر، که برخاسته از ناتوانی آن در دیدن تقابل‌ها است، قدرت تکثیر شدن را از آن می‌گیرد.

از دیگر سو، کمونیسم شوروی، به‌رغم وفاداری آشکارش به ماتریالیسم، مجموعه‌ای از ایده‌ها را ایجاد کرده که قدرت وحشتناکی برای گسترش یافتن دارد. این شکست قریب‌الوقوع در کشمکش برای جذب هوادار، موجب بر هم خوردن توازن قوا می‌شود و لیبرالیسم را به سوی بی‌بصیرتی و هراس سوق می‌دهد. می‌توان گفت که این اتفاق هم‌اکنون رخ داده است. ما در پیش روی خود تناقضی را شاهد هستیم که در آن روسیه‌ی ماتریالیست به وسیله‌ی نیروی بی‌امان ایده گسترش می‌یابد، حال‌آنکه ایالات متحده، که فرض می‌شد میراث‌دار ارزش‌ها و ایدئال‌ها است، به شکل دیوانه‌واری سنگرهای پول‌محور خود را در اقصی‌نقاط جهان برپامی‌دارد.

شاید ساده‌انگارانه به نظر برسد، اما من گمان دارم که بهترین پیشنهاد برای برقراری صلح میان این دو رقیب بزرگ این است که هر یک قابل‌ترین فیلسوفان خود را به سوی دیگر اعزام کنند. آنگاه است که ما می‌توانیم ببینیم که کدام سو می‌تواند دیگری را با اتکا به سرشت جهان و انسان دگرگون سازد. بنابراین جهان، که پیشاپیش توافق کرده تا به تصمیم نهایی سر نهد، یکی خواهد شد. این تنها امید برای وحدت است. این که ما انسان‌ها در کنار هم در یک مکان و یک زمان زندگی می‌کنیم، موجبات صلح ما با یکدیگر را فراهم نمی‌آورد.

اتفاقاً عکس آن درست است؛ این سخنان حکیمانه از همیلتون را در کتاب فدرالیست به یاد آورید: “از مشاهده‌ی طولانی پیشرفت جامعه می‌توان به نوعی اصل موضوعه در سیاست رسید، که هم‌جواری، یا قرابت در موقعیت، کشورها را به دشمنان طبیعی یکدیگر بدل می‌کند.” این فرض که علم با نزدیک کردن کشورها به یکدیگر به صورت فیزیکی، در حال متحد کردن آن‌ها است، جنبه‌ی دیگری از نظریه‌ای است که پیش‌تر بدان اشاره شد، که ابزارهای طبیعی می‌توانند جای اعتقادات را به عنوان عنصر پیوند‌دهنده پر کنند.

بنابراین نامحتمل است که دوران زندگی راحتی که دانشمندان و مبلغان ما وعده‌ی آن را داده‌اند، تحت هر شرایطی به واقعیت مبدل شود. در حالی که این دو قطب جهان در تقابل با یکدیگر قرار دارند، به نظر می‌رسد که تنها یک پرسش مطرح باشد، و آن این که آیا غرب اجازه می‌دهد که آسودگی تا بدانجا ضعیفش کند که شکستش قطعی شود، یا آنکه سختی را به مثابه‌ی نوعی قاعده می‌پذیرد و در می‌یابد که چاره‌ای جز سر نهادن به اصول ندارد. اگر مورد دوم انتخاب شود، محتمل به نظر می‌رسد که تقدیر مردمان غرب نه آن خوشبختی‌ای که به خود وعده داده‌اند، که مشابه چیزی باشد که پگی از آن به عنوان “فقر سوسیالیستی” یاد می‌کرد.

آنان در تلاش برای ایمن ساختن خود در برابر چالش‌های پویایی، عمده‌ی ثروت و قدرت خود را متوجه قوای نظامی و دیوانسالاری‌ها می‌سازند، تا که قوای نظامی، آنان را از حملات حفاظت کنند و دیوانسالاری‌ها سامان داخلی را برقرار سازند. در چنین وضعیتی، بعید است که شخصیت انسانی باقی بماند. در این وضعیت به فرد انسانی گفته می‌شود که دولت در تلاش برای تضمین آزادی او است، که به اعتباری این‌گونه هم هست؛ اما بدین منظور، دولت باید آسانگیری‌ها و حتی مسئولیت‌های فردی را غدغن کند. دولت به منظور تقویت اراده‌ی خود، اراده‌ی شهروندان را محدود می‌سازد. این فرمولی کلی برای سازماندهی سیاسی است.

در این زمینه: زوال انسان

برگرفته از کتاب ایده ها پیامد دارند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *