ماشینیسم پایه و اساس صنعت مدرن را تشکیل میدهد و مانوفاکتور با تخصصیشدن کار و ابزارهای تولید شرایط کاربست آن را فراهم میآورد. اما در مقام مقایسه با مانوفاکتور، صنعت مدرن جهشی بزرگ هم در توسعه نیروی مولد و هم انقیاد کار به سرمایه بود.
صنعت مدرن
جایی که “همکاری ساده، یا حتی همکاریای که در تقسیم کار پیدا میشود، جایگزینی کارگر منفرد با کارگر جمعی کمابیش امری اتفاقی است”، ماشینیسم “تنها با کار جمعی و مشترک عمل میکند”.
از این رو، ویژگی تعاونی فرایند کار در این حالت اخیر ضرورتی فنی است که خودِ ابزار تولید آن را دیکته میکند” قدرت اجتماعی سرمایه همزمان شکل مادی به خود میگیرد: “علم، نیروهای فیزیکی عظیم، و حجم کاری که در ساز و کار کارخانه تجسم پیدا میکند… قدرت «ارباب» را شکل میدهند.
با این “انقیاد واقعی کار به سرمایه انقلاب بنیادینی در شیوه تولید (که دایماً تکرار میشود)، بهرهوری کارگران و مناسبات میان کارگران و سرمایهداران روی میدهد”. انقیاد واقعی کارگران ریشه مرگ نامیرای سرمایه است.
به باور مارکس تنها حالا در صنعت مدرن، سرمایهداری خود را به عنوان “شیوه تولید مستقر میسازد. با انقیاد واقعی کارگر به سرمایه است که ما حقیقتاً وارد جهان مدرن میشویم.
ضرورت انباشت که با رقابت محقق میشود، به زعم مارکس، در همه مراحل سرمایهداری اهمیت محوری دارد اما با صنعت مدرن شکل انباشت تغییر میکند. در مانوفاکتور، شکل عمده ارزش اضافیْ ارزش اضافی مطلق بود، یعنی ارزش اضافیای که از افزایش ساعات کار روزانه حاصل میشود.
مارکس اعتقاد دارد با توجه به “شیوه از پیش موجود کار، یعنی توسعه ثابت نیروهای مولد کار و شیوه کار منطبق با این نیروی مولد، این تنها روش تولید ارزش اضافی است”. اما شیوه تولید سرمایهداری به طور خاص هنوز راههای دیگری برای کسب ارزش اضافی در آستین دارد.
همین موضوع است که به پیدایش جامعه صنعتی مدرنیته میانجامد و- از دید او- بنیانهای اجتماعی و مادی جایگزینی سرمایهداری با شیوه جدیدی از تولید یعنی کمونیسم را پدید میآورد.
در این زمینه: خصومت ماکس وبر با سوسیالیسم
برگرفته از کتاب سرمایه داری و مدرنیته