ماکس وبر
ماکس وبر هیچگاه سیاستمدارِ حکمران نشد بلکه نویسندهٔ سیاسی باقی ماند. هرچند او هیچگونه اقدام سیاسی نکرد، اما در اشتیاق دائمی نسبت به آن زیست. تفکر او نمایانگر واقعیت آن انسانی بود که امر سیاسی در تمام تاروپود وجودش رخنه کرده بود. تمایل او در تأثیرگذاری بر روند تحولات سیاسی در تفکرش انعکاس یافت.
ماکس وبر هیچگاه سیاستمدارِ حکمران نشداما شکافی عمیق و بنیادی میان حقیقت سیاسی و کنش سیاسی وجود دارد. غالباً در طول تاریخ، تفکر و بینش در زمانهٔ خویش فاقد قدرت اثرگذاری بوده و تنها میراثی برای خیزشِ نسلهای آینده است.
با مروری بر نگرش ماکس وبر پیرامون موقعیتها و رویدادهای دوران زندگیاش سؤالات زیر به ذهن خطور میکند: چرا او هیچ تأثیری نداشته است؟ اگر او رهبریِ سیاسی را میپذیرفت چه اتفاقی میافتاد؟ اهمیت ماندگار تفکر سیاسی او در چیست؟
ماکس وبر در اوایل جوانی به حزب محافظهکار رأی داد و عضو اتحادیهٔ پانژرمن شد: در نظر او همه چیز به زندگی و قدرتِ ملت آلمان بستگی داشت. اما وقتی دید اتحادیه منافع زمینداران بزرگ در بهکارگیری کارگران ارزانقیمت لهستانی را بر منافع ملیگرایانه در ثبات کشاورزان آلمانی ترجیح میدهد، استعفا کرد.
ماکس وبر پس از برکناری بیسمارک، هنگامی که ملاحظه کرد قیصر با ناشیگری سیاسی و نتایج مخاطرهآمیزش جایگاه آلمان را به ناتوانی و عجز در پیشبرد مسائل جهانی فروکاسته است، اما در عوض حزب محافظهکار بهمنظور محافظت از قدرتِ اعضایش، از آن سیستم که بسترساز فعالیتهای مخاطرهآمیز قیصر بود، دفاع میکند، دشمن سرسخت حزب شد؛ چون به عقیدهٔ او آیندهٔ ملت را به خطر میانداخت.
ماکس وبر بعدها متوجه شد که سیاستهای آلمان منجر به فاجعه خواهد شد. آگاهی او شکل جدیدی به خود گرفت؛ از جمله اینکه: «سیاستهای اروپا دیگر در برلین تنظیم نمیشود.» «این صرفاً معجزه است که با وضعیتِ دیپلماتیکِ واقعاً خطیری روبهرو نیستیم»(1892). از آن زمان تا وقوع جنگ جهانی اول، تفکر و فعالیت سیاسی ماکس وبر پیرامون یکمحور میچرخید.
او تلاش میکرد گهگاهی در موقعیتهای انضمامی (برای مثال، در ۱۹۰۶ و ۱۹۰۸)، – اگر فقط نامههای شخصی مدنظر باشد ـ چشمان شخصیتهای سیاسی را به آنچه خود شخصاً با آنها آشنایی داشت باز کند. به نظر میرسد همهٔ افراد مطلع، دربارهٔ شخص قیصر یک نظر داشتند، و حتی فرماندهان عالیرتبهٔ ارتش نیز میدانستند هر جایی که او مداخله میکند، فاجعه به بار میآورد.
همچنین، همانطور که ماکس وبر میگفت، بسیاری از افراد متوجه بودند که شخص پادشاه، فرد عملکنندۀ قاطع و مصمم نبود. هر پادشاهیِ موروثی یک تفنّنِ سیاسی است مگر اینکه بهطور اتفاقی نبوغ سیاسی فردریک کبیر را داشته باشد. در واقع، عملکنندۀ قاطع و مصمم خود سیستم است.
در آن زمان بهطور گستردهای مشهور شده بود که شکل حکومت آلمان شبهمشروطخواهی است؛ اما ماکس وبر نه بر اساس حق طبیعی یا بر اساس اصول نظریِ آزادی سیاسی، بلکه بر اساس اصول منافع ملی و غرور ملی به این شکل از حکومت میتاخت.
از همینرو، در مقابل حکومت شبهمشروطه، او سیستم را پاسخی قابل اعتماد به فقدان توانایی راهبری در شخصیتهای سیاسی درنظر میگرفت. درست است، بیسمارک بزرگ که سیستم را همچون ابزار قدرت کامل کرده بود، خود محصول آن بود.
با اینحال، خود بیسمارک افراد دارای چنین ویژگیهایی را تحمل نمیکرد، بلکه تنها افراد چاپلوس و سیستم تثبیتشدهای را که هیچ مقاومتی در برابر تمایلات او نداشتند تحمل میکرد. او امور را به شیوهای اداره کرده بود که بیش از یک دهه پس از عزلش کسی قادر نبود جای او را بگیرد.
به نظر ماکس وبر، تنها علاج ممکن، حکومت پادشاهیِ مشروطهٔ اصیل بود که دولتمردان حقیقی در آن میتوانستند سکان امور را در دست بگیرند؛ تنها در چنین صورتی، متقاعد شده بود که ملت میتواند بهطور ایمن درگیر سیاست جهانی شود و از بروز فاجعه اجتناب کند.
برگرفته از کتاب ماکس وبر سیاستمدار، دانشمند و فیلسوف
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم