زندگی ماکس وبر با عصر بیهمتای صلح و امنیت در اروپا مصادف بود، همان عصری که در سطح و ابعاد جهانی، عصر امپریالیسم شناخته میشود.
ماکس وبر
او بهطور شهودی از لحظهٔ خاص تاریخیِ آلمان آگاه بود: از وقوع رویدادهای شوم و پیشبینینشدهٔ آیندۀ نزدیک. اگر آلمان نمیخواست بر دستاوردهایی تکیه کند که امنیت کاذب را به ارمغان بیاورد، باید همه نیروهایش را فرا میخواند و در عرصه سیاسی، ملتی آگاه و فعال میشد.
ماکس وبر خواستار مستعمرات برای آلمان نبود، بلکه خواستار نقشی در تصمیمات جهانی آینده در جامعهٔ ملل بود. نگران مشارکت آزاد آلمان در تجارت بینالمللی بود، مشارکتی که برای حیات اقتصادی کارگران آلمانی ضروری بود. از خودپسندی و خودفریبی آلمانی بیزار بود. وجود زمینۀ تجاری را برای دولتمردانی که بتوانند ظرفیتهای آلمان را توسعه دهند ضروری میدانست، آن چیزی که به تعبیر وی در درون «نظام» امپریالیستی غیرممکن بود.
امروزه موضوع تفکر سیاسی وی به دلیل ارتباط با سیاست عملی دارای کشش و جذابیت تاریخی است. او واپسین آلمانی ملیگرا بود. نقطه عزیمت او، امپراتوری قدرتمند آلمانی بود، که علیرغم مشکلات زنده ماند و [در سال پایانیِ عمرش] شکست آن را در جنگ جهانی اول دید. امروزه شرایط زندگی سیاسی بهطور بنیادی دگرگون شده است و هیچ وجه مشترکی با چشماندازهای زمانۀ ماکس وبر ندارد. مطالعۀ وی گذشتهای را به یاد میآورد که قطعاً از هم فرو پاشیده است.
اما تفکر سیاسیاش اهمیت و اعتبار جاودانه دارد. ماهیت و غایت سیاستهای ملی تعیینکنندهٔ جایگاه والای یک ملت است. ماکس وبر فشارهای سنگین واقعیت، یعنی مسئولیت سترگ ناشی از موقعیت تاریخی آلمان را کاملاً حس میکرد. هنگامی که یک ملاقاتکنندهٔ برجسته سویسی به او گفت: ”ما باید به دولت عشق بورزیم“، پاسخ داد: ”چی! شما با آگاهی کامل از همه چیز، از ما میخواهی به هیولا عشق بورزیم؟“
در این زمینه: ماکس وبر ملی گرا
برگرفته از کتاب ماکس وبر سیاستمدار، دانشمند و فیلسوف