ماکس وبر به دیدگاه کسانی که به آیندهٔ سوسیالیستی معتقد بودند، هیچ اعتقادی نداشت؛ او آیندهٔ آلمان را در مردم آلمان میدید: از زمان شروع جنگ علاقهاش به مردم فزونی یافت زیرا او شجاعت خالصانه و بدون چشمداشت.
ماکس وبر
آنها را در روانهشدن به سمت میدان نبرد و ادب و نزاکتی را که آنها در بازگشت از جنگ با وجود داشتن تجربیات وحشتناک حفظ کردهاند میدید، و همچنین به دلیل آنکه او شاهد صداقت خالصانه اعضای اتحادیه و سربازانی بود که در انجمنهای کارگری و سربازی هایدلبرگ ملاقات کرد. او باور داشت که آلمانیها مردمانی فرمانبردارند؛ اما ضعف آنها در کنار لیاقت و حساسیتشان نسبت به زیباییهای زندگی روزمره در مقابل دیگر مردمانی که زیبایی را در انتقال یا حرکات اندامی احساسات میبینند شناخته شده است.
صد و ده سال پیش آلمانیها به جهان نشان دادند که آنها – و فقط آنها – با وجود حکومت خارجی، قادرند ملت متمدن بزرگی شوند. بیایید اکنون دوباره آن ملت را ایجاد کنیم. او نوشت: «من معتقدم این آلمان تباهشدنی نیست، و هرگز این واقعیت را که آلمانی بودن یک هدیهٔ بخت و سرنوشت است حتی در این لحظات تاریکِ شرمساریِ آلمان رها نکردم.»
او با نگاهی به سالهای گذشته میگفت: آلمان تنها ملتی در تاریخ است که دوبار، پس از فروپاشی ۱۶۴۸ و ۱۸۰۶، بازسازی را به ارمغان آورد. اکنون برای سومین بار پس از این شب یخی که محکوم به سپری کردن آن است بازسازی را برای ما به ارمغان خواهد آورد.
با این حال، ملیگراییِ ماکس وبر هرگز معادل پذیرش کورکورانهٔ آنچه مردم آلمان هستند نبود، بلکه درخواستی است در جهت بالفعل شدن آنچه خود و به همان اندازه مردم در آن بالقوه هستند.
صداقت و نجابتِ ملیگراییِ ماکس وبر بهطور کامل در مقابل ملیگرایی رایج آلمانی آن زمان، با همهٔ تکبر و خودپسندی، جهل ارادی نسبت به حقیقت، امنیت کاذب و غرور احمقانه، غوطهور بودن در احساسات، آمادگی برای خطر مرگ در هنگام اقتضای فرمانبُرداری نظامی بههمراه فقدانِ مطلقِ روحیهٔ فردیِ اخلاقی، ایستاده است. او «ایدههای آلمانی ۱۹۱۴» را «محصول ادیبان» میدانست.
احساسات ملیگرایانهٔ ماکس وبر در قضاوت خود نسبت به آلمانیها میتوانست به نهایت درجه خشم برسد. او از گونهای زیادهروی آلمانی سخن میگوید که بههیچوجه تحمل نمیکند در سمت طرف پیروز نباشد، در حالی که به سیاست واقعگرایانۀ خود مباهات میکند. ماکس وبر از بیفرهنگیِ گستاخانهٔ سیاستِ واقعگرایانه تنفر داشت.
او در جنگ بهطور اتفاقی گروهی از سربازان را در یک ایستگاه راهآهن دید و نوشت: «آنها تنها در یونیفورم همارز و برابرند، اما به نظر میرسد در دیگر عناصرشان کمتر مشخصهٔ واحدی داشته باشند».
و پیش از این نیز گفت: «خاندان هوهنزولرن از مفاهیم قدرت تنها نظام ارباب رعیتی را میشناسد: فرمان، اطاعت، ایستاده خبردار، رجزخوانی و تکبیر »(۱۹۰۸). او در سال ۱۹۰۶ برای هارناک نوشت: «با اینکه لوتر جایگاه رفیعی نسبت به دیگران دارد…
نمی توانم انکار کنم که برای من لوتریسم در ظهور تاریخیاش، وحشتناکترین چیز است.» و «اینکه ملت ما هرگز در هیچ صورتی از زهدگرایی سختگیرانه تربیت نیافته است، علت ریشهای همهٔ آن چیزی است که در ملت، همچنین در خودم، نفرتانگیز یافتهام.»
در این زمینه: تاریخ از نگاه ماکس وبر
برگرفته از کتاب ماکس وبر سیاستمدار، فیلسوف و دانشمند