منطق شر
میتوان از دو بعد نظری و تجربی به مسئلۀ شر توجه کرد؛ بعد نظری بر وجود گزارههای دردناک در عالم ناظر است و بعد تجربی بر دردهایی مبتنی است که افراد تجربه میکنند.
مسئلۀ منطقی شر و مسئلۀ قرینهگرایانه منقسم از بعد نظریاند و ماجرای اصلی آن است که وجود شرور با وجود خدایی قادر و نیکخواه مطلق سازگار نیست و مسئلۀ تجربی شر آن چیزی است که فردی با تمام وجود در زندگیاش حس کرده و تجربۀ تلخ از همزیستی با شرور در حیات او رقم خورده است؛ درواقع، میتوان گفت مسئلۀ نظری شر دنیایی با محتوای شر را به تفسیر مینشیند و مسئلۀ تجربی، همزیستی با شرور را تعریف میکند.
با وجود آنکه برای پاسخ به مسئلۀ وجودی شر تلاشهایی شده است، عمدۀ مباحث فلسفی در مسئلۀ شر دربارۀ بعد نظری است.
ج. ال مکی از جدیترین منتقدان، در توضیح اجمالی مسئلۀ منطقی چنین مطرح میکند: «به باور متدینان خداوند قادر علیالطلاق و کاملاً نیکخواه است. با وجود این، شرور نیز وجود دارند و این گزارهها مطمئناً با یکدیگر ناسازگارند؛ چراکه قادر علیالاطلاق باید عطف به نیکخواهیاش، این شرور را از پیش پای مخلوقات خود کنار بزند» (به نقل از پترسون، 1393).
در توضیح باید چنین گفت: چطور میتوانیم مبدأ عالم را واحد بدانیم و آن واحد را به صفت قادربودن و نیکخواهی مطلق معرفی کنیم، اما وجود شرور را از او ندانیم؟
در واقع، منتقد خدا، باور را در دوراهی قرار میدهد که ظاهراً انتهای هر دو مسیر شکست است.
ازطرف دیگر، اگر بپذیرد خدای متعال خواهان این شرایط و وجود شرور است، قدرت و رحمت او به چالش کشیده میشود و اگر از جانب خداوند نداند و خارج از حکمت بالغۀ خدا بخواند، در توضیح و اثبات واحد برای واجبالوجود به مشکل برمیخورد.
بنابراین، متدین در فکر پاسخدادن به این مسئله در همین فضایی است که منتقد ایجاد کرده است که به نظر بهصورت تلویحی تقابل میان شرور و خدا را پذیرفته است و حتی به آن دامن میزند.
در ادامه مسئلۀ شر و تاریخچۀ آن بهصورت دقیقتر بیان میشود:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشاده است
(حافظ، 1377: 54)
آدمی نمیتواند آنچه را در اطرافش میگذرد، نبیند. جهان برای او مهم و زندگیاش اتفاقی دوستداشتنی است که بیشترین تلاش را برای تداوم آن انجام میدهد.
پدیدهها یکبهیک از پیش چشممان عبور میکنند؛ اما آنی به دام نگاه گرفتار شود که صیدی فربهتر باشد.
هر شکاری قوت تفکر است و تفکر برای پرسشگری به کار میافتد.
پدیدههایی که به دام توجه آدمی گرفتار آمدهاند، بیش از خویش، انسان را آزار میدهند. انسان پرسشگر صیادی است که از صید خود نهتنها لذت نمیبرد، که این شکار جرعهجرعه خون وجودش را مینوشد.
پدیده اگر به آتش اندیشه کباب نشود، اژدهای یخزدهای است که چون یخش آب شود، صیاد را به کام کشد و این ماجرای همیشگی حیات متفکران است.
یورش، مسئلۀ راحت و استراحت را به یغما میبرد و ترس بر پیکرۀ آرامش آدمی میاندازد؛ یورش بعد از یورش و حمله از پس حمله. بازی شکار عکس میشود، آدمی خود را طعمه میپندارد و در راه گریز است.
در مسیر گریز چشمش نیز فراری است. اضطراب و وحشت چشمش را پر میکند که مبادا صیدی دگر را بطلبد و کار دوچندان و زحمت فراوان شود. گوشها اما تیز میشوند. صدای نصیحت طبیعت به گوش میرسد؛ نجوایی آشنا «که کس نگشود و نگشاید» و همین برای او کافی است که خویش را از کسان پیشین جدا بداند؛ تافتهای جدابافته که آمده است تا زمین را زیر و زبر کند و آسمان و ریسمان به هم ببافد که هر که تا امروز نتوانسته است، از امروز من میتوانم و از این پس، دست به دعا شوید به جان رشتههای ناگسستنی اندیشههای من که اینچنین فقر و جهل و نزاع را ریشهکن کردند. این اسطورۀ پهلوانشدن در اندیشۀ آدمی او را مجاب میکند تا در رویارویی با عالم قصد داشته باشد گره از کار تمام موجودات بگشاید. این همان تصور خطایی است که رخ میدهد و بنا دارد شرور را نیز به پایان برساند و این به معنای سوءتفاهمی است که برای آدمی نسبت به شرور وجود دارد.
ما بیشتر در برگه ای دیگر در مورد بخشی از این کتاب مطلب گذاشتهایم
برگرفته از کتاب شر و بشر پاسخ اگزیستانسیالیستی به مسئله شر