معنا
اینکه هر کلمهای از زبان طبیعی میبایست دارای معنایی اختصاصی باشد تا تفاهم امکان پذیر شود، در فلسفه و زندگی روزمره تا حد زیادی امری بدیهی به نظر میرسد.
در مورد اینکه «معنای یک کلمه» چیست، در تاریخ فلسفه نظریههای مختلفی مطرح شده است. اغلب ادعا شده که «معنا» موضوعی (داخلی یا خارجی، انتزاعی یا ملموس) است که یک کلمه به آن اشاره میکند.
این برداشت نیز رایج شده که «معنای» یک کلمه همان مفهومی است که به ذهن یک فرد میرسد، هنگامی که آن فرد کلمه مشخصی را میشوند یا میخواند.
ویتگنشتاین در «پژوهشهای فلسفی» از هر دوی این نظریههای عامیانه در مورد معنا انتقاد میکند و به همین دلیل اغلب این گونه درک میشود که ویتگنشتاین نارساییهای این دو نظریه را افشا کرده و میخواسته با نظریه مختص خود در مورد معنا، از شیوع این دو نظریه مذکور ممانعت به عمل آورد و بسیاری این عبارات از ویتگنشتاین را نظریه وی در مورد معنا میدانند.
«می توان برای گروه بزرگی از مواردِ استفادۀ از کلمه “معنا” (اگر نه برای همه موارد استفاده از آن) این کلمه را این گونه توضیح داد: معنای یک کلمه، مصرف آن در زبان است».
بر اساس این مسئله بسیاری فکر میکنند که ویتگنشتاین معتقد به «نظریه مصرفِ معنا» بوده است.
اگر سهم ویتگنشتاین از مباحث مربوط به «نظریه معنا» که در تاریخ فلسفه مطرح شده اند، در واقع همین بوده است، نمیتوان آن را چندان مبتکرانه و تازه دانست.
چون «نظریه مصرفِ معنا» پیش از این در قرن هجدهم از سوی یوهان گئورگ هامان اندیشمند و فیلسوف آلمانی مطرح شده و ویتگنشتاین یکی از خوانندگان آثار این اندیشمند نیز بیتردید از وجود چنین نظریهای آگاه بوده است.
در حقیقت ویتگنشتاین همانند اغلب موارد، در این مبحث نیز بسیار رادیکالتر بوده است. وی از مفهومِ «معنا» که بر طبق عقیدهاش از «یک برداشت ابتدایی فلسفی از زبان» ناشی میشود، انتقاد میکند، همان برداشتی که از لحاظ فلسفی گمراه کننده است.
برگرفته از کتاب ویتگنشتاین و پیامدها
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم