میراث و ملت
در این بخش من اشکال متنوع اقامتگاههای معاصر را مدنظر قرار دادهام. من تاکید کردهام که اشیاء اغلب برای چنین اشکال اقامتگاهی مهم هستند، زیرا اشکال گوناگون اقامتگاه در بردارنده ترکیبات متنوعی از تعلق یافتگی و جابجاییاند؛ و نیز بدان خاطر که این اشکال اقامتگاه اغلب شامل الگوهای شبکه مانند نااستوارند؛ و بدان سبب که این اقامتگاهها بر جامعههایمدنی ملی کوچک شده و از هم گسیخته موثر بودهاند. من اکنون بهنحو مستقیمتری بهمسئله ملت میپردازم و برخی از عملکردهای عادی که از طریق آنها هویت ملی به لحاظ تاریخی ایجاد شده، تداوم یافته و محل مناقشه قرار گرفته را مدنظر قرار میدهم.
من به اختصار به مفهوم “ملیگرایی مبتذل” که در بخش اول کتاب مورد بحث بود خواهم پرداخت و راههای مختلفی که از طریق آنها یک میراث ملی منحصربهفرد و انحصاری ایجاد میشود و به ذهن سپرده میشود را مدنظر قرار میدهم و به تحلیل مجموعهای متنوع از تغییرات مرتبط با ملیت و ملیگرایی میپردازم.
من پیش از این اهمیت “حضور تصوری یا خیالی” دیگرانی که اشتراکات زیادی با یکدیگر دارند را مورد اشاره قرار دادم و به نقش ملیگرایی بومی که بخشی از آنچه مردم هستند و هویت آنان است پرداختم. برای هر ملتی آنچه مهم است روایت خود آن ملت درباره خودش است. تاریخهای ملی یک داستان میسرایند، داستانی درباره مردمانی که از تاریخگذر کردهاند، داستانی که اغلب در یک ابهام رازآلود به لحاظ زمانی آغاز میشود (Bhabha 1990) زمان یخزده مرتبط با تاریخملی که بسیار کند حرکت میکند به نظر منحصربهفرد میرسد.
زمان مزبور خاص یک ملت خاص و میان همه اعضای آن مشترک است. (Billig 1995: 70–4) میتوان پیشنهاد کرد که چنین ملیگرایی مبتذلی و تاریخ بسیار خاص هر ملتی چیزی شبیه فراکتال است. ملیگرایی مبتذل شامل اشکال نا منظم اما دارای تشابه بسیار در پدیدارهای پراکنده شده به میزانهای بسیار متنوع در پیکره اجتماعی است که از یک فرد آغاز میشود و با گذر از هر موقعیت محلی، بهسوی مرکزی در جامعه یا درون آن مرکز روان است.
با این حال همچنین روشن است که چنین فراکتالی به هیچ معنا “طبیعی” نیست. بخش اعظم تاریخ جامعه بر محور سنتها و مقولات ملی، هم آنها را ایجاد کرده و هم از آنها ریشه گرفته است، همچنان که تا حد زیادی هم مبتنی بر فراموشی گذشته و هم مبتنی بر به یادآوری گذشته است.
اروپای اواخر قرن نوزدهم دورهای از اختراعات قابل توجه، و سنتهای ملی متمرکز شده بر زمانها و مکانهای خاصی که مقدس شمرده میشوند، میباشد. نایرن نشان میدهد سنتهای ملیگرایانه شکلگرفته قدرتمند انگلیسی از طریق “شیشه سحرآمیز” حکومت مطلقه عمل میکنند. (1998) اما در فرانسه روز باستیل در سال 1880 اختراع شد، در سال 1879سرود ملی له مارسیالز نواخته گردید، چهاردهم جولای بهعنوان روز جشن ملی در سال 1880 تعیین گردید، و ژاندارک از جانب کلیسای کاتولیک در دهه 1870 از گمنامی خارج شد.
بهطور کلیتر، آرمان فرانسوی بودن که بهعنوان برداشتی نخبهگرایانه بهوجود آمد، بهوسیله فرایندی مشابه استعمار از طریق ارتباطات. (جادهها، راهآهن و مهمتر از همه بهوسیله روزنامهها و.. ) گسترش یافت، تا آنجا که در پایان قرن نوزدهم فرهنگ عمومی و نخبه محور بر اثر تحرکهای واقعی و تصوری به هم پیوسته شده بودند.
بخش مهم این فرایند تولید انبوه بناهای عمومی بهویژه در بازسازی پاریس بود، بناهایی که به درون آنها سفر میشد، مورد بازدید قرار میگرفتند، درباره آنها صحبت میشد، و از طریق نقاشیها، عکسها و سپس فیلمها به اشتراک همگانی در میآمدند.
این حس مشارکت جمعی و بهطور عمومیتر، نقش سفر در ملتشناسی در سال 1851 با نمایشگاه بزرگی که در کاخ کریستال لندن برگزار گردید آغاز شده بود. این اولین واقعه جهانگردی در سطح ملی بود. اگر چه جمعیت بریتانیا فقط 18 میلیون نفر بود، اما به شکل فوقالعادهای 6 میلیون نفر از نمایشگاه بازدید کردند، و بسیاری از افراد برای اولین بار از فناوری نوین راهآهن برای بازدید از پایتخت ملی بهره گرفتند.
بسیاری از اینگونه سفرها بهوسیله توماس کوک معروف سازمان یافت، کسی که در 1854 اعلام کرد “همه جهان در حرکت است.” (به نقل ازLash and Urry 1994: 262) در نیمه دوم قرن نوزدهم گردهمایی مهم مشابهی در سراسر اروپا با شرکت رقمی حدود 30 میلیون نفر برگزار شد. (Roche 1999) جنبشی در مقیاس جهانی برای توسعه این نمایشگاههای عظیم بینالمللی بهوجود آمد.
گسترش این رخدادهای بینالمللی که مبتنی بر فرض انتقال انبوه جمعیت و جهانگردی و ایجاد یک جهانوطنگرایی ویژه بود، این معنا را داشت که هویتملی بهنحو فزایندهای در قالب مکانی درون قلمرو اروپا و مبتنی بر آن تصور میشود. این صحنهپردازی بود که هم سفر واقعی و هم سفر تخیلی را به مقصد و درون چنین رخدادهای عظیمی میسر مینمود. (Roche 1999)
جشن صدمین سالگرد استقلال در سال 1876 در آمریکا و در سال 1888 در استرالیا برگزار شد. در ایالاتمتحدهآمریکا واقعه اصلی در جشنی یک ساله به مناسبت صدمین سالگرد نمایشگاه فیلادلفیا برگزار شد و افزون بر 8 میلیون نفر از آن بازدید کردند. ممکن است تصور شود یک نفر از هر بیست آمریکایی از نمایشگاه بازدیدکرده است، در حالیکه باید گفت بسیاری از کسانی که قادر به انجام این بازدید نبودند از دیدن عکسهای مربوط به این رویداد لذت میبردند.
در استرالیا در سال 1888 نمایشگاه بینالمللی صدمین سالگرد در ملبورن برگزار شد، در حالیکه مجموعهای از رویدادها در سیدنی برگزار میشد. تصور اینکه دو سوم جمعیت استرالیا در نمایشگاه ملبورن شرکت کردند امری فوقالعاده است. (Spillman 1997: 51). در هر دوکشور یک نمایشگاه بینالمللی به مثابه بهترین روش بیان و تایید هویت ملی نگریسته میشد زیرا نگاه بقیه بخشهای جهان را بهسوی آنها خیره میکرد و موجب تایید جایگاه، موفقیتها و تمایز فرهنگی آنها میشد. بازدید کنندگان از داخل و خارج کشور قادر بودند به تایید دستاوردها و ویژگیهای آن کشور بپردازند. (اگرچه هیچ مجموع رخدادهایی در خلال زمان بدون مناقشه نبود.
لذا جابجایی جسمانی بخش مهمی از فرایندی است که بهوسیله آن اعضاء یک کشور باور پیدا میکنند که آنها تا حدی دارای هویتی مشترک هستند، هویتی که وابسته به سرزمین خاصی است که جامعه نسبت به آن ادعای مالکیت دارد. از میانه قرن نوزدهم سفر برای بازدید از مکانها، کتابها، نمایشگاهها، بناهای تاریخی، چشماندازها و دستاوردهای مهم یک جامعه هر یک موجب توسعه حس یا برداشت فرهنگی از حضور تخیلی امر ملی گردیدند.
بهطور خاص در تبارشناسی ملیگرایی در اغلب جامعهها، تاسیس موزههای ملی، افزایش هنرمندان، معمارها، موسیقیدانان، نمایشنامهنویسان، رماننویسان، مورخان و باستانشناسان ملی و وضعیت موفقیتهای ملی در نمایشگاههای جهان مهم بودهاند. بسیاری از هنرمندان و روشنفکران همچون تجلی فرهنگ ملی و رخدادها و مکانهایی که باید بازدید میشدند، تلقی گردیدند.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب جامعه شناسی فراسوی جامعه ها