اولین تفسیر از روشنگری که از ابتدا با آن همراه بوده است، بهاحتمال زیاد تفسیر مذهبی یا به عبارت بهتر الهیاتی و بعدها مذهبی-تاریخی بوده است. بر این اساس روشنگری در اصل ضد مسیحی و حتی «خداناباورانه» است. روشنگری بر طبق ذات خود شورشِ (غیرقانونی) یک عقلِ خود بزرگبین علیه مذهب و بهویژه «مذهب وحیانی» است، مذهبی که خدا در آن خود را به انسانها پیشکش میکند.
روشنگری و مذهب
- بنابراین روشنگری «خودبیانگریِ» تکبرآمیز دانش انسانی در برابر اعتقاد متواضعانه است و «خودستاییِ» عقل انسانی مبتنی بر «خود مطلقسازیِ» انسان در برابر خداوند است. درنهایت روشنگری به دنبال از میان برداری همهی مذاهب و گسترش خداناباوری است.
بهطور طبیعی با چنین تفسیری مذهب یا به عبارت بهتر مسیحیت بدیهی فرض میشود و در شکلی دیگر معیار، مطلق پنداشته میشوند، درنتیجه خداناباوری یا رد مسیحیت کموبیش، رویگردانی انسان از ذات مختص خود است که از آن انتقاد میشود.
- در این زمینه میتوان موارد فراوانی را مطرح نمود، اما در ابتدا (صرفنظر از ارزیابی نقد مذهب) میبایست از لحاظ تاریخی مشخص کرد که صرفاً تعدادی اندکی از کسانی که امروزه روشنگر نامیده میشوند یا خود را روشنگر مینامیدند، خداناباور شناخته میشدند یا خود را خداناباور میدانستند.
بسیاری از آنها «خداانگار» بودند و خود را بهظاهر مسیحی تلقی میکردند (صرفنظر از اینکه محتوای بسیاری از برنامههای روشنگرانه، حتی اگر نویسندگان آنها خود را مسیحی نمیدانستند، درواقع به میزان زیادی خاستگاه مسیحی داشتند).
- البته میتوان اعتقاد روشنگران به مذهب را به شگرد یا به تظاهر عمومی تعبیر کرد؛ یا میتوان گفت که روشنگران در مورد خود بهوضوح آگاهی نداشتند و حتی شاید خصومت اساسی خود با مذهب را پنهان میکردند.
در این زمینه: روشنگری با امید به عقل
برگرفته از کتاب: امید به عقل