قانون وایمار
مجمع ملی که اعضای آن در ژانویه سال 1919 انتخاب شده بودند، نه در برلین نا آرام بلکه در وایمار تشکیل جلسه داد، به این دلیل که وایمار شهر آرامی محسوب میشد و از لحاظ نظامی نیز به راحتی قابل محافظت بود.
همچنین به خاطر شهرت تاریخی وایمار از لحاظ فکری و فرهنگی، این تمایل وجود داشت که سرنوشت آلمانِ جدید به نوعی به این شهر گره زده شود. با این وجود تصویب قانون اساسی جدید (ملقب به قانون وایمار)، مهمترین و دشوارترین وظیفه این مجمع ملی به شمار نمیرفت. بلکه تصمیمگیری در خصوص موافقت یا مخالفت با امضای قرارداد صلح ورسای مهمترین موضوع مورد بحث در این اجلاس بود، قراردادی که در آوریل سال 1919 به عنوان قراردادی نهایی به صورت اولتیماتوم به آلمان ارائه شده بود.
هنگامی که در ماه مه سال 1919 پیش نویس قرارداد ورسای مشخص شد، مفاد آن برای مردم آلمان، مجمع ملی و همچنین دولت آلمان بسیار غیر منتظره بود و ضربه سنگینی به حساب میآمد؛ واگذاری مناطقی در شرق، غرب و شمال، خلع سلاح تقریباً کامل، غرامتهای سنگین و عدم برخورداری از مستعمره از جمله مفاد اصلی این پیش نویس قرارداد بودند.
ضمن اینکه لحن این پیش نویس به گونهای بود که در آن با آلمان نه به عنوان کشوری شکست خورده در جنگ که همچنان عضوی از جامعه جهانی است، بلکه به عنوان متهمی که حکم محکومیت خود را دریافت میکرد، برخورد میشد. اولین واکنش در مورد این پیش نویس در بین مردم، در مجمع ملی و در دولت این بود که نباید چنین قرارداد صلحی به تأیید برسد.
اما چه اتفاقی میافتاد اگر چنین قراردادی مورد موافقت قرار نمیگرفت؟ در این صورت هیچ تردیدی وجود نداشت که نیروهای متفقین خصومت و دشمنی خود را سر میگرفتند، وارد خاک آلمان میشدند، و در صورتی که با مقاومت خاصی از سوی آلمانیها مواجه نمیشدند، این کشور را به تصرف خود در میآوردند، البته در ابتدا تا رودخانه وِزِر. سرانجام تحت فشارِ اولتیماتوم نظامی و پس از مبارزاتی هولناک و یک تغییر در دولت، این قرارداد صلح به امضاء رسید.
در صورت اشغال آلمان توسط متفقین، دولت آلمان و همچنین اکثریت اعضای مجمع ملی نگران تجزیه کشور آلمان بودند. در حقیقت این ترس وجود داشت که متفقین با انعقاد قراردادی ویژه با برخی از ایالتهای جنوبی آلمان و همچنین ایالتهای پروسیِ شمال آلمان، اقدام به ایجاد دو کشور مجزا و جدید نماید و به این ترتیب امپراتوری آلمان به دو بخش تقسیم شود.
بخشی در غرب زیر نظر نیروهای متفقین و بخشی در شرق و شمال شرق واقع در زاکسن و پروس قدیمی. امروزه با در نظر گرفتن نتایج جنگ جهانی دوم، این پرسش مطرح میشود که آیا چنین اتفاقی میتوانست تا این حد که در آن زمان تصور میشد، وحشتناک باشد؟
این مسئله در نهایت به اتفاقی منجر میگشت که بعد از جنگ جهانی دوم روی داد، تشکیل کشوری در مناطق غربی آلمان که دیر یا زود مجبور بود به قدرتهای غرب ملحق شود و تشکیل کشوری در ایالتهای شرقی آلمان و پروس قدیمی که البته پیشبینی سرنوشت آن دشوار بود، چون گمانه زنی در مورد ورود نیروهای متفقین به خاک آلمان و عبور آنها از رودخانه وزر چندان آسان نبود.
آیا نسبت به آمادگی ایالتهای غربی جهت پذیرش این قرارداد و تشکیل کشوری جدید اطمینان کامل وجود داشت؟ آیا در صورت باقی ماندن دولت آلمان در برلین، متفقین تصمیم به تصرف شرق آلمان نمیگرفتند؟ آیا تشکیل کشوری یکپارچه در آلمان به انضمام ایالتهای شرقی که تحت تصرف قدرتهای غربی باشد، راه حل مناسب تری نسبت به اتفاقاتی که بعد از جنگ جهانی دوم برای آلمان روی داد، به حساب نمیآمد؟ البته با توجه به اینکه متفقین سرانجام مجبور به تشکیل دولتی مستقل در آلمان میشدند، چنین وضعیتی چندان طولانی باقی نمیماند.
این موضوعات همه پرسشهای بیپاسخی هستند. آلمانیها به احتمال زیاد در صورت امضا نکردن قرارداد ورسای در سال 1919 نیز از فرصت لازم برای باقی نگهداشتن امپراتوری آلمان، برخوردار میگشتند. اما در آن زمان برای دولت آلمان مشخص بود که با امضای این قرارداد در میان مدت و بلند مدت از نظر قدرت سیاسی از وضعیت مناسب تری برخوردار خواهند شد.
چون نظام صلح پاریس که پیمان صلح ورسای صرفاً بخشی از آن بود، در قسمتهایی که به صورت مستقیم به آلمان مربوط میشد، در صورتی که به طور دقیق مورد بررسی قرار میگرفت، برای آلمان به عنوان یک قدرت بزرگ چندان نامناسب نیز نبود.
به طور قطع با خلع سلاح و جبران خسارات ناشی از جنگ دو بار سنگین به آلمان تحمیل میشد، غرامتهایی که زمانی باید پرداخت میگردید. با این حال به تدریج مشخص شد با وجود اینکه بر اساس این نظام صلح جدید، موقعیت آلمان در اروپا ضعیف میشد، اما همچنان موضع و موقعیت آلمان قدرتمندتر از قبل از سال 1914 بود.
قبل از سال 1914 و شروع جنگ جهانی اول، امپراتوری آلمان بنا بر یک اصطلاح متداول «محاصره» شده بود. آلمان در آن زمان در بین چهار قدرت بزرگ انگلیس، روسیه، فرانسه و پادشاهی اتریش – مجارستان قرار داشت که از بین آنها روسیه، انگلیس و فرانسه در جریان جنگ جهانی اول بر ضد امپراتوری آلمان با یکدیگر متحد شده بودند.
از بین این چهار قدرت بزرگ، پادشاهی اتریش – مجارستان به طور کامل دچار فروپاشی شده بود و دیگر وجود نداشت و به جای آن کشورهای ضعیفی به وجود آمدند که به تنهایی هرگز نمیتوانستند به قدرت حائز اهمیتی تبدیل شوند، کشورهایی که مجبور بودند دیر یا زود تحت نفوذ قدرتی که در نزدیکی آنها واقع شده بود، قرار گیرند و آن قدرت آلمان بود.

بعد از جنگ جهانی اول روسیه به عنوان اتحاد جماهیر شوروی خارج از سیستم اروپا قرار داشت و به نوعی همانند آلمان طرد شده بود. به همین دلیل این روسیه مطرود تمایل داشت به جای ارتباط برقرار کردن با قدرتهای غربی با سایر کشورهای به اصلاح طرد شده، از جمله آلمان ارتباط داشته باشد.
آلمان به این ترتیب از موقعیت مستحکم تری نسبت به قبل از جنگ جهانی اول برخوردار شده بود، چون تغییرات فراوانی به نفع این کشور روی داده بود.
این استحکام مواضعِ آلمان با توجه به نتایج جنگ جهانی اول و همچنین مفاد پیمان صلح قطعی و غیر قابل برگشت بود، مگر اینکه جنگ جدیدی اتفاق میافتاد. تضعیف آلمان از طریق خلع سلاح و پرداخت غرامت برخلاف ماهیتی که داشت، موقتی بود.
در حقیقت ده یا بیست سال پس از پایان جنگ هیچ کشوری قادر نبود با به راه انداختن جنگی جدید، آلمان را به ادامه پرداخت خسارت مجبور نماید و جلوی تجهیز دوبارۀ نظامی و تسلیحاتی آلمان را بگیرد. به این ترتیب در طولانی مدت نتایج حاصل از جنگ جهانی اول سبب تقویت و نه تضعیف موقعیت آلمان میشد.
از طرف دیگر قدرتهای غربی از ابتدا هرگز با یکدیگر اتفاق نظر نداشتند، آنها با دشواری فراوان توانستند بر سر مفاد پیمان صلح به توافق دست یابند. البته بعدها قدرتمندترین عضو متفقین یعنی آمریکا از این پیمان صلح خارج شد؛ این کشور عهدنامه ورسای را تصویب نکرد، از امور مربوط به کشورهای اروپایی فاصله گرفت و از حفظ ضمانتی که قول آن را به فرانسه داده بود، امتناع ورزید.
به این ترتیب معاهده ورسای تنها از سوی دولتهای فرانسه و انگلیس به اجرا درآمد. این دو کشور همانطور که در جریان جنگ جهانی اول نیز به اثبات رسیده بود، به دشواری توانستند در برابر آلمان ایستادگی نمایند و برای طولانی مدت موفق به پایین نگه داشتن آلمان نشدند.
البته خیلی زود تضادی بین منافع دو دولت انگلیس و فرانسه ایجاد شد. انگلیس از معاهده ورسای راضی بود. ناوگان دریایی آلمان به دلیل شرایط آتش بس به انگلیس تحویل داده شده بودند و بر طبق معاهده ورسای آلمانیها اجازه ساخت کشتیهای بزرگ جنگی را نداشتند، مستعمرات آلمان نیز تحت سلطه انگلیس قرار گرفته بودند و حتی انگلیس بخشهایی از این مستعمرات را نیز به تصرف خود درآورده بود. در مجموع میتوان مدعی شد که انگلیس به اهداف جنگی خود دست یافته بود.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب از بیسمارک به هیتلر