پروپاگاندای هر دو نظام جهموری دموکراتیک آلمان و آلمان نازی، شرّ را خیر و خیر را شرّ مینامیدند و کمتر کسی جرئت نه گفتن داشت.
پروپاگاندا
در مقام مقایسه، ابعاد شرّی که ناسیونال سوسیالیسم آلمان مرتکب شد بسیار عظیمتر از جمهوری دموکراتیک آلمان بود، اما جمهوری دموکراتیک آلمان بخشی از یک سیستم بزرگتر بود که 100 میلیون نفر را به قتل رساند.
مناقشهای که بر سر کتاب سیاه کمونیسم به راه افتاد، گواهی جالب است که نشان میدهد، از نظر برخی، قربانیان مارکسیسم-لنینیسم بیشتر از قربانیان ناسیونال سوسیالیسم «قابلدفاع» هستند و بهنوعی میتوان گفت مرگ آنها شرارت محسوب نمیشود زیرا مارکسیسم- لنینیسم اهدافی والا را دنبال میکرد؛ اما مارکسیسم- لنینیسم در بیشتر اوقات آن اهداف را با استفاده از روشهای مشابه جهانبینی رقیب خود تعقیب میکرد.
هر سیستمی که ادعا میکند حقیقت را در مشت خود دارد، از ترمیم شرّی که تولید میکند عاجز خواهد ماند. آنها با این اعتقاد که میتوانند نوع جدید و متحدالشکلی از انسان را بسازند، انسانهای موجود را به نابودی کشاندند. نامۀ پاپ ژان پل دوم در سال 1993 با عنوان شکوه حقیقت دقیقاً به همین نکته اشاره میکند:
«ریشۀ توتالیتاریسم مدرن را باید در نفی کرامت متعالی شخص بشر جستجو کرد که تصویر مرئی خدای نامرئی است؛ بنابراین بشر به دلیل سرشت خود دارای حقوقی است که هیچکس – هیچ فرد، گروه، طبقه، ملت یا دولتی – نمیتواند آنها را نقض کند.»
هر دو نظام انسانها را نه بهمثابه موجوداتی منحصربهفرد و ذاتاً ارزشمند، بلکه بر اساس سودمندیشان برای عقیدۀ حاکم میسنجیدند.
آنها با ناکامی در تصدیق رازگونگی و ارزش ذاتی زندگی بشر، در مقام ادیان جایگزین شکست خوردند. در خمکردن پشت، نظامهای توتالیتر سرشت انسان را بهدرستی درک نکردند و بدترین انسانهای عتیق را بهجای بهترین انسانهای جدید به وجود آوردند.
در این زمینه: جهان بینی جمهوری دموکراتیک آلمان
برگرفته از کتاب کمرهای خمشده