اومانیسم و رنسانس
آنچه اومانیسم رنسانس نامیده میشود یک پدیده همایند، خصیصه پیوسته و یکپارچه بخشی از تفکر رویهم رفته کلیسایی، فلسفی، حکومتی و سیاسی شایع عصر خود بود، توجیه کافی وجود دارد.
بدین ترتیب تأثیر بسزایی که اومانیسم رنسانس در کل بر جامعه گذاشت قابل درک میشود، زیرا تنها حرکت هایی که مشروط به تاریخ باشند میتوانند به چنین نفوذ عمیق و دقیقی دست یابند.
اومانیسم رنسانس یک حرکت اروپایی بود که در گذشته خود لنگر داشت و سیمای منحصر به فرد آن دوره و عصور بعدی را پرداخت کرد. نمیتوان آن را به «آموزش» یا زبان شناسی «آرمانی» پرورش یافته در نثر و سبک یک زبان مرده محدود کرد.
اومانیسم رنسانس یک تولد دوباره واقعی و به همین دلیل یک پدیده بینهایت غنی، بارور و مثمر ثمر قادر به تحول در جهات مختلف بود. زیرا این یک تجربه تاریخی مشترک است که تمام جنبشهای با نفوذ همچنین رسوم با وضعیت و شرایط اجتماعی ربط فینفسه دارند، چندان که «آرمانهای» فرهنگی، «اصلاحات» و «برنامهریزیها» صرفاً واکنشی نسبت به اقتضائات جامعه و ساطع از آن میدانند.
در غیر این صورت میتوان «اومانیستها» را به خاطر حضور در حاشیه جامعه، حکومت و مسائل روز (که در حقیقت بدان جلب شدند و نقش ارزندهای در آن بازی کردند) ملامت کرد و گفت که آنها در خلاء واقعی زندگی میکردهاند، همانطور که وویگت آنها را قهرمانان فصاحت و بلاغت اما گوشهنشین نامید.
همچنین تمرکز بر وجوه محدود و معین اومانیسم رنسانس این خطر را در خود دارد که سایر چشماندازهای حیاتی آن نادیده گرفته شود. آوازه، ایده و دلالت ضمنی بشریت humanitas– واژهای با تبار عالی- به خودی خود باید نشانگر این باشد که معنای اصلی آن بنا بر تعریف اش وسیع و فراگیر است.
هنرها، زبان، قانون و امثالهم تنها بخشی از تظاهرات بشریت کامل انساناند. در حقیقت ایده «بشریت» کل انسان را در آغوش میگیرد و بر تواناییهای طبیعی و استعدادهای نهانی او حساب باز می کند ،همانطور که «اومانیستهای» قرن چهاردهم و اوایل قرن پانزدهم بسیار واضح و برجسته صحه گذاشتند.
نگاه به هنرها (artes) یا مطالعات انسانی studia humanitatis از منظر تنگ فصاحت و بلاغت دستور زبان بطور قطع نمیتواند غنا، فراگیرندگی و حاصل خیزی ایده بشریت را منصفانه داوری کند. نمود ظاهر صورت نباید با ذات یا ماده نهفته اشتباه گرفته شود.
اومانیسم رنسانس مرکب از اجزای بسیاری بود، کرانههای متنوعی در بر می گرفت و از منابع گوناگونی تغذیه می شد. آوازه آن مدتها پیش باید توجه را به محیط تاریخیای که در آن رشد کرد جلب میکرد: زیرا هسته این پدیده تولدی بود که با آن نوزایی که پیچیدگی و چشمانداز و معنا و ظاهر خاصی به دوران قرون وسطی داد، رابطه تنگاتنگی داشت و آن نوزایی غسل تعمید بود.
معنای باطنی غسل تعمید باز خرید انسانی بود که در اصل به نقش خداوند آفریده شده بود. این رستگاری به تغییر شکل و تولد دوباره هستی انسان منجر شد. از طریق نوزایی غسل تعمید، بشریت معمول و طبیعی و اصلاح نشده انسانْ بصورت مجازی با آب غسل تعمید شسته و تطهیر گردید و در نتیجه «مخلوق نوینی» سر برآورد.
این نظر پولس قدیس بود که بیشمار بیان گردیده بود و آموزه و به دنبال آن عملی است که در سرتاسر دوره پدران کلیسا و قرون وسطی دیده میشود.
تا آنجا که به عموم و زندگی اجتماعی مربوط بود، این «مخلوق نوین»، انسان غسل داده شده، در کلیسای برپا شده الهی به هم میپیوست: مسیحیانْ طبیعی بودن خود را پوست انداخته بودند، طبیعتی که پولس قدیس آنرا بشریت حیوانی یا فرتاش نامیده بود.
حال چنانکه گویی او به یک تراز دیگری متفاوت از بشریت «اصلاح نشده» میرود زیرا او اینک طبق گفته پولس زندگی نوینی را که به وسیله جلال پدر طراحی شده آغاز کرده است (با استفاده از واژگان پولس. رم 4:6).
بنابراین نتیجه اصلی نوزایی تعمیدی، کلیساشناختی به معنای، کنش، زندگی، تفکر، استدلال بر حسب تظاهرات عینی مسیحیت همین کلیسا بود که به عنوان جمع غسل داده شدهها یا انسان های دوباره تولد یافته عمل میکرد.
همانطور که خواهیم دید، به تحقیق این یک ضابطه با ابعاد کیهانشناختی واقعی بود: تمام متعلقات آینده جهان با برنامه معین، ساختار و عاقبت را در خود داشت. این شخصیت نوین بطور نمادین با نامگذاری غسل تعمید که در اصل جایگزین اسم «طبیعی» شد نشان داده میشود (و هنوز هم میشود). در مسیحیت آغازین نماد تغییر شخصیت این نوچه تازه غسل داده شده، عریان کردن و سپس لباس سفید پوشاندن بود.
ما بیشتر در برگه ای دیگر در مورد بخشی از این کتاب مطلب گذاشتهایم
برگرفته از کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس