مفهوم جامعه
من با مفهوم امر اجتماعی به مثابه “جامعه” آغاز میکنم. وقتی نخست وزیر پیشین انگلستان، مارگارت تاچر سخن مشهور خود را اظهار نمود که “هیچ چیزی بهعنوان جامعه وجود ندارد”، جامعهشناسان وظیفه پیشگامی در نقد ادعای او را به عهده گرفتند.
آنها بیان میکردند که به وضوح چیزی به عنوان جامعه وجود دارد و اینکه ادعای تاچر نشان دهنده نامناسب بودن سیاستهای او که مبتنی بر تلاش در جهت تقلیل دادن امر جامعهای به منافع آنچه او”تک تک مردان وزنان وخانوادههایشان” نام مینهاد، میباشد.
در این کتاب من قصد ندارم تاچر را بهعنوان چهرهای برجسته در نظریه اجتماعی فردگرا در نظر بگیرم (دیدگاههای او به مسامحه از هایک سرچشمه گرفته اند.) اما واکنش تند و متکبرانه به تاچر از سوی اجتماع جامعهشناسان بریتانیایی قابل توجیه نبود.
در واقع روشن نیست که منظور از واژه “جامعه” دقیقا چیست. اگر چه در زندگی اجتماعی چیزی بیشتر از “تک تک مردان و زنان وخانوادههای آنها” وجود ندارد، اما به شکل دقیق روشن نیست که این چیز افزون تر چیست. اکثرجامعهشناسان در مورد ماهیت این چیز اضافهتر توافق نظر ندارند.
با این همه این امر به شکل خاصی مطایبه آمیز است. زیرا اگر جامعهشناس صاحب مفهومی محوری باشد، این مفهوم (حتی زمانی که کلمات بدیلی همچون کشور، ساختار اجتماعی، ملت یا صورت بندی اجتماعی به کارگرفته میشوند) بهطور قطع، جامعه است.
لذا من در مرحله اول استدلال میکنم که مفهوم جامعه برای گفتمان جامعهشناسی محوری بوده است. سپس نشان میدهم که اگر شکلی از توافق بر سر مفهوم جامعه وجود دارد، این امر از درون برداشتهایی از دولت ملت، شهروندی و جامعه ملی نشات میگیرد که از طریق یک “ملی گرایی متداول” عمل میکند.
پس از آن من نشان میدهم که همین برداشت از “ملت-دولت-جامعه” است که تحرکهای جدید آن را در معرض تردید قرار میدهد و خاطرنشان میسازد تاچر زمانی که میگفت چیزی بهنام جامعه وجود ندارد ممکن است بهطرز عجیبی بر حق بوده باشد. اما تاچر همزمان کاملاً در اشتباه بود زیرا او فرایندهای متعدد “مابعد جامعه ای” که فراسوی تکتک مردان و زنان قرار دارد را نادیده میگرفت.
از جمله این فرایندها، بهخصوص فرایندهای مربوط به داد و ستد جهانی است. او همچنین از توجه به قدرت ایدئولوژیکی دیر پای ملت غفلت مینمود، احتمالاً بدان دلیل که این قدرت را بهعنوان امری “طبیعی” و نه “جامعه ای” در نظر میگرفت. من این نکات را به تفصیل مورد بررسی قرارخواهم داد.
گفتمان جامعهشناسی در واقع مبتنی بر “جامعه” بهعنوان” موضوع مطالعه” خود بوده است.
این امر بهخصوص از دهه 1920به بعد یعنی از زمانی که جامعهشناسی بهویژه درون دانشگاههای آمریکایی نهادینه شد صادق است. در کتاب مشهور مک لور و پیج تحت عنوان” جامعه: یک تحلیل مقدماتی” آنها نشان میدهند که جامعهشناسی درباره روابط اجتماعی، شبکه روابطی که ما جامعه مینامیم، میباشد. گولدنر که فردی رادیکال است، در کتب “بحران در جامعهشناسی غرب” از تاکید جامعهشناسی دانشگاهی بر تاثیرگذاری جامعه و اطاعتپذیری انسانها از جامعه سخن میگوید.
شیلز در “دائره المعارف علوم اجتماعی” می گوید دانش جامعهشناسی از طریق مطالعه کل و اجزاء جامعه”حاصل میآید. در حالی که کورن بلام جامعهشناسی را بهعنوان “مطالعه علمی جامعههای انسانی و رفتار انسانی در گروههای متعددی که جامعه را تشکیل میدهند تعریف مینماید. والرشتاین نظریه پرداز نظام جهانی، وضعیت کلی را چنین خلاصه میکند: “هیچ مفهومی فراگیرتر از جامعه در علم اجتماعی مدرن وجود ندارد”.
این ساخت گفتمان جامعهشناسی بر حول مفهوم جامعه تاحدی از استقلال نسبی جامعه آمریکایی در سرتاسر قرن بیستم نشات میگیرد. بدین ترتیب این امر نمایانگر مطلق سازی تجربه آمریکایی از جامعه است.
تالکوت پارسونز نظریه پرداز ایالات متحده آمریکا بهعنوان الگوی اصلی جامعه مدرن، جامعه را بهعنوان نوعی نظام اجتماعی تعریف میکند که بهوسیله بالاترین سطح خودکفایی نسبت به محیط اش و از جمله دیگر نظامهای اجتماعی مشخص میشود.
این جامعههای خودکفا البته به لحاظ تجربی نادر هستند. آنها عموماً متکی بر سلطهشان بر محیطهای اجتماعی و مادی اطراف خود و مبتی بر مصونیتی هستند که حاصل ترجیحات اعضایشان میباشد؛ این موارد بهنحوی بسنده برای کارکردی ساختن جامعه موثرند.
والرشتاین نیز استدلال میکند که هیچ مفهومی بیشتر از جامعه بهشکل غیر متفکرانه مورد استفاده نیست (1987:315). این امر میتواند بهوسیله بررسی “دیدگاههای نظری” درون جامعهشناسی و از طریق بازسازی برداشت از جامعه در هر یک از این دیدگاهها ملاحظه شود.
ما بیشتر ایننجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب جامعه شناسی فراسوی جامعه ها