این یک واقعیت مبرهن است که انقلاب‌ها انقلاب و تمامیت‌خواهی - نشر پیله

انقلاب و تمامیت‌خواهی

کتاب فلسفه سیاسی تاملاتی بر مکتب محافظه کاری
Rate this post

انقلاب

این یک واقعیت مبرهن استکه انقلاب‌ها نه از پایین توسط مردم، بلکه از بالا، و به نام مردم، و به دست نخبگان جاه‌طلب رهبری می‌شوند.

برای مثال، انقلاب فرانسه کار وکلا، افراد مجرب و نجیب‌زادگان اقلیت بود، که برای کسب قدرت سیاسی در جامعه‌ای بی‌تاب بود که مناطق بالاترش پر بودند از گربه‌های چاق بی‌مصرف.

انقلابیون، با شعار آزادی، برابری و برادری، به نام مردم دست به اقدام زده و آگاهانه خود را یک طبقه روشنفکر جا زدند، که با درک بالایشان حق بسیج کردن مردم برای کمک به خود را به دست آوردند. شعارها و آموزه‌های آن‌ها صرفاً رنجشان را موجه نکرد بلکه هدفشان استفاده از رنج دیگران بود.

هم‌اکنون حرف من این است که ایدئولوژی‌های تمامیت‌خواه همواره دارای آن ویژگی هستند.

آن‌ها رنج یک نخبه را توجیه می‌کنند، همزمان رنج کسانی را افزایش می‌دهند ‌که به حمایت آن‌ها در دستیابی به منافع کنونی دور از دسترس نیاز دارند. نخبگان هویت خود را با ردّ نظم قدیمی به اثبات می‌رسانند. و این مسئله خود را در نقش چوپان، به‌عنوان رهبر و معلم مردم، نشان می‌دهد.

نظریه و نگرش‌ آن‌ها حالت مکاشفاتی را دارند، که به نظام طبقاتی کشیشی قدرت می‌بخشد. اما آن‌ها نیز دشمن مشترک را می‌شناسند، و مردم می‌توانند در نابودی این دشمن مشتاقانه شرکت کنند. نخبگان کسب قدرت خود را با ارجاع به همبستگی‌شان با کسانی‌که به ناحق حذف شده‌اند توجیه می‌کنند.

از این پس آن‌ها حذف خواهند شد، اما منصفانه- زیرا حذف آن‌ها به نام مردم، و به نام خودشان، خواهد بود.

همه ما نسبت به کسانی‌که موفقیت‌شان به ناحق بوده یا به هزینه ما به دست آمده، رنج می‌کشیم.

هیچ شر طبیعی در این مسئله وجود ندارد، حتی اگر اخلاق مسیحی ما را به عفو دشمنان و قبول حقارت‌های‌مان با روح فداکارانه مسیح ملزم کند. در واقع، مقداری رنج لازم است، اگر مردم از یکدیگر فاصله گرفته و با غریبه‌ها محترمانه برخورد کنند.

من از خطرات رنج آگاهم، و می‌کوشم از تحریک آن اجتناب کنم. من به مردم حقشان را می‌دهم، ناکامی را با همدردی درمان می‌کنم، می‌کوشم به نیازمندان کمک کنم و نمایش وقیحانه‌ای از موفقیت‌هایم نسازم.

به گفته شاک، من ترفندهای “حسادت‌پرهیزی” را ترویج می‌کنم، با وقوف بر این نکته که من نیازمند پذیرش خود در میان غریبه‌ها هستم، و این‌که من و آن‌ها به حسن‌نیت متقابل وابسته‌ایم.

رنج ابزار متعادل‌کننده‌ای است که جامعه غریبه‌ها را متعادل نگه می‌دارد، از طریق مجازات کسانی‌که قوانین همبستگی را نقض می‌کنند و، در نبود آن، تشویق کسانی‌که به خیر عمومی کمک می‌کنند.

با نگاه متکبرانه ابرمرد نیچه، رنج چه‌بسا پسماندهای تلخ “اخلاق برده‌داری” به نظر برسد، یعنی از دست دادن روح تحلیل رفته‌ای که زمانی بروز می‌کند که مردم به تخریب دیگران تا اثبات خود راضی‌ترند.

اما این روش اشتباهی برای نگریستن به آن است. احساس رنج چیز خوبی نیست، چه برای موضوع و چه برای هدف آن.

اما کار جامعه پیشبرد زندگی اجتماعی‌ ماست به‌طوری‌که رنج بروز نکند: زندگی بر پایه همکاری و شادکامی مشترک، نه طوری‌که همه شبیه به هم و در حد متوسط شوند، بلکه طوری‌که همکاری دیگران به دستاوردهای کوچک‌مان جلب شود.

ما با زندگی به این شیوه مجراهایی ایجاد می‌کنیم که رنج از طریق آن از مسیر خود تخلیه می‌شود: مجراهایی همچون آداب و رسوم، هدیه دادن، مهمان‌نوازی و حقوق عرفی، که همگی بلافاصله پس از قدرت گرفتن تمامیت‌خواهی متوقف می‌شوند.

رنج برای مردم حکم درد برای بدن را دارد: احساس ناخوشایندی است، اما توانایی احساس آن خوب است، زیرا شما بدون این توانایی زنده نخواهید ماند.

ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب فلسفه سیاسی تاملاتی بر مکتب محافظه کاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *