طبیعت و انسان، تحقیقات فیزیکی و جنبش های اتمی بدن انسان - نشر پیله

طبیعت و انسان، تحقیقات فیزیکی و جنبش های اتمی بدن انسان

کتاب چیزی که من اعتقاد دارم
Rate this post

انسان جزئی از طبیعت و نه در مقابل آن می باشد.

افکار و حرکات فیزیکی آن از قانون مشابهی پیروی می کند که حرکات ستاره ها و جنبش اتم ها را توصیف می نماید. جهان فیزیکی در مقابل انسان بسیار گسترده است، بسیار وسیع تر از آنچه که در زمان دانته بود اما نه آنقدر گسترده که صد سال پیش به نظر می رسید.

هرچند کم و زیاد علم به نظر می رسد که از مرز محدودیت ها گذشته است. علم نشان می دهد که جهان گستره ای محدود در فضا بوده که نور می تواند در چند صد میلیون سال یک دور گرد آن بچرخد. این ایده شامل الکترون ها و پروتون هایی با اندازه ای بسیار کوچک می شود که ریزترین ذرات در این جهان هستند.

احتمالا همان طور که تصور می شود تغییرات آنها مداوم نیستند اما ناشی از جنبشی می باشند که هرگز کمتر جنبش حداقل قطعی نیست. قانون چنین تغییراتی، ظاهرا در تعداد کمی اصول کلی خلاصه شده که گذشته و آینده جهان را تعیین می کنند، زمانی که هر بخش کوچک تاریخ آن مشخص گردد.

بنابراین علوم فیزیکی هنگامی به این مرحله می رسند که آن کامل شود و بنابراین دیگر فایده ای ندارد. به غیر از قانون کنترل جنبش الکترون ها و پروتون ها، بقیه صرفا جغرافیایی بوده، مجموعه ای از قوانین خاص که از توزیع شان به‌وسیله ی بخشی از تاریخ جهان می گوید.

مجموع کلی حقایق جغرافیایی مورد نیاز برای تعیین تاریخ جهان احتمالا محدود بوده و از لحاظ تئوری آنها را می بایست در کتابی بزرگ بنویسند و در سامرست هاس با ماشین های حساب متصل به آن حفظ نمایند تا محقق بتواند با محاسبات لازم، به حقایق ثبت نشده در دیگر زمان ها دست یابد.

بسیار مشکل است که چیزی نه چندان جالب یا بسیار متفاوت از لذت کشف ناقص را تصور کرد. این مانند بالا رفتن از کوه و نیافتن هیچ چیزی در بالای قله به جز رستورانی است که آبجوی زنجفیلی می‌فروشد با مه پوشیده شده و دارای وای فای می باشد.شاید در زمان اهم جدول ضرب بسیار جذاب بوده است.

این نوع جهان فیزیکی، به خودی خود جالب نیست و انسان جزئی از آن می باشد.

بدن انسان مانند دیگر مواد از الکترون ها و پروتون هایی تشکیل شده که طبق آنچه ما می دانیم از قانونی مشابه با آنهایی پیروی می کند که اجزای حیوانات و گیاهان را تشکیل نمی دهند. برخی باور دارند که فیزیولوژی هرگز نمی تواند از فیزیک تبعیت کند اما استدلال های آنها خیلی متقاعد کننده نیستند و به نظر می رسد بسیار محتاطانه فرض را بر این می گذارند که ممکن است در اشتباه باشند.

کتاب چیزی که من اعتقاد دارم
بدن انسان الکترون ها و پروتون ها

آنچه که ما افکار می نامیم به شیارهای ساختار مغز وابسته هستند، مانند سفرها که به جاده ها و راه ها بستگی دارد. انرژی که برای تفکر مصرف می شود منشا شیمیایی دارد به عنوان مثال کمبود ید، انسانی باهوش را به احمق تبدیل می کند و به نظر می رسد پدیده های ذهنی متصل به ساختار مادی هستند.

اگر این چنین باشد ما نمی توانیم فرض کنیم که الکترون یا پروتون به تنهایی می توانند فکر کنند. همان طور که نمی توانیم انتظار داشته باشیم بازیکنی به تنهایی فوتبال بازی کند. همچنین این فرض که تفکر فردی نوعی مرگ فیزیکی است در حالیکه ساختار مغز را نابود کرده و انرژی را هدر می دهد که لازمه ی ساختار مغز می باشد.

خدا و فناناپذیری که از اعتقادات مذهبی اصلی دین مسیحیت هستند مورد حمایت علم واقع نشده اند. این را هم نمی توان گفت که چنین اصولی برای دین ضروری می باشند زیرا آنها در بودیسم وجود ندارد با توجه به فناناپذیری این عبارت ممکن است گمراه کننده باشد، ولی با وجود تحلیل آخر صحیح به نظر می رسد.

اما ما در غرب آنها را به عنوان حداقل غیر قابل رد خداشناسی در نظر می گیریم. بدون شک افراد به پذیرفتن این اعتقادات ادامه می دهند، زیرا برای آنها خوشایند می باشند، دقیقا همانند لذت از اینکه بگویند ما دیندار هستیم و دشمنان مان گناهکار هستند.

اما تا آنجا که به من مربوط می شود نمی توانم جایگاهی برای آن در نظر بگیرم. نمی خواهم تظاهر کنم که می توانم عدم وجود خدا را اثبات نمایم. همان طور که نمی توانم افسانه بودن ساتان را اثبات کنم. خدای مسیحیت و بنابراین خدای المپ مصر باستان و بابل شاید همه وجود داشته باشند.

اما هیچکدام از این فرضیه ها، محتمل تر از دیگری نیست. آنها فراتر از دانش احتمالی هستند و بنابراین هیچ دلیلی برای در نظر گرفتن هیچکدام آنها نیست. در اینجا به این موضوع  بیشتر نمی پردازم زیرا در جایی دیگر به طور مفصل در مورد آن بحث کرده ام.

موضوع فناناپذیری انسان وضعیت مختلفی دارد.

بنا به شواهد اینجا چنین چیزی امکان پذیر است. اشخاص جزئی از جهان روزمره هستند و این با علم ثابت شده، همچنین شرایط تعیین کننده وجود آنها قابل کشف می باشند. قطره آب فناناپذیر است و می تواند در اکسیژن و هیدروژن حل شود.

بنابراین اگر قطره آب آنها را حفظ کند، دارای کیفیت آب بوده و خاصیت تجزیه خود را حفظ می کند و ما هم دچار شک می شویم. به همین شیوه ما در می یابیم که مغز فناناپذیر نیست و آن انرژی ساختار یافته بدن زنده همان طور که بود به حالت مرگ در می آید و بنابراین برای عملکرد جمعی در دسترس نیست.

تمام شواهد حاکی از این هستند که آنچه ما به عنوان زندگی فکری و مغزی در نظر می گیریم با ساختار مغز و انرژی بدن سازمان یافته پیوند خورده است. بنابراین منطقی به نظر می رسد که فرض کنیم، زندگی فکری و مغزی زمانی به پایان می رسد که زندگی فیزیکی متوقف شود. این استدلال تنها یک احتمال است، اما به اندازه آنهایی اعتبار دارد  که مبنای  اکثر نتیجه گیری های علمی هستند.

از جهات مختلف این نتیجه می تواند مورد انتقاد قرار گیرد. تحقیقات فیزیکی ادعا می کنند که شواهد علمی واقعی در مورد ابقا دارند و بدون شک روش آنها اصولا از لحاظ علمی صحیح می باشد. شواهد آن احتمالا به قدری فشارآور هستند که هیچ کس با دلیل علمی نمی تواند آنها را رد کند.

با این حال اهمیت و اثر این شواهد قطعا به احتمال پیشین فرضیه ابقا وابسته است. همیشه شیوه های مختلفی برای بررسی هر مجموعه پدیده وجود دارند و از بین آنها ما باید راهی را ترجیح دهیم که کمتر بعید به نظر می رسند.

کتاب چیزی که من اعتقاد دارم
انسان میل به جاودانگی دارد

آنهایی که فکر می کنند ما مرگ را ابقا می کنیم آماده این هستند که چنین نظریه ای را به عنوان بهترین توضیح پدیده فیزیکی در نظر بگیرند. آنهایی که دیدگاه های دیگری دارند، این نظریه را نامحتمل می دانند و به دنبال توضیحات دیگری می باشند.

از سهم خودم، شواهدی را در نظر می گیرم که تاکنون با تحقیقات فیزیکی حامی ابقا شده اند، آنهایی که ضعیف تر از شواهد فیزیکی طرف مخالف هستند. اما کاملا قبول دارم که این می تواند در هر لحظه قوی تر گردد و در این مورد قبول نداشتن ابقا، غیر علمی خواهد بود.

با این حال ابقای مرگ فیزیکی موضوع مخالف از فناناپذیری است، این تنها می تواند به معنای به تعویق انداختن مرگ فیزیکی باشد. این فناناپذیری است که انسان تمایل به باور آن دارد. معتقدان فناناپذیری، به استدلال های فیزیکی مانند این ها معترض هستند.

من باور دارم که روح و جسم کاملا از هم جدا هستند و روح چیزی کاملا متفاوت از نمود تجربی از طریق اعضای بدن ما است. همچنین، باور دارم که این چیزی بیش از یک خرافه متافیزیکی نیست. ذهن و ماده از لحاظ اهداف مشخصی شبیه هستند، اما واقعیت های غایی نمی باشند.

الکترون ها و پروتون ها مانند روح افسانه های منطقی بوده و هر کدام واقعا یک تاریخ یک سری حوادث و نه وجودی ماندگار هستند. در مورد روح، همه چیز از حقیقت رشد، کاملا واضح و مشخص است.

هر کسی که بسته شدن نطفه، آبستی و دوره رشد را در نظر بگیرد، نمی تواند به طور جدی معتقد باشد که روح در عین قابل مشاهده نبودن، از طریق این مرحله کامل و درست است. کاملا واضح می باشد که رشد آن مانند جسم بوده و اینکه از منیدانه و تخمک حاصل شده و بنابراین نمی تواند غیرقابل مشاهده باشد. این ماده گرایی نیست، بلکه صرفا تشخیص این است که هر چیزی جالب، جوهره تشکیلات و نه ماده اولیه می باشد.

دانشمندان علوم ماورا طبیعی، استدلال های جدید بی شماری برای اثبات این موضوع دارند که روح به طور حتم فناناپذیر است. با آزمایشی ساده تمام این استدلال ها رد می شوند. تمام آنها به طور مشابه اثبات می کنند که روح می بایست در تمام فضا پخش شود.

اما همان طور که ما خیلی مشتاق فربه بودن نیستم تا عمر طولانی داشته باشیم، هیچ کدام از دانشمندان علوم ماورا طبیعی مورد بحث، هرگز توجهی به کاربرد استدلال هایشان نکردند. این نمونه ای از قدرت شگفت آور تمایل برای اغفال انسان های توانمند با سفسطه هایی است که در غیر این صورت در لحظه اول واضح هستند. اگر ما از مرگ هراس نداشته باشیم، نمی توانیم باور کنیم که ایده فناناپذیری هیچ وقت مطرح شود.

ترس مبنای اصول مذهبی

ترس مانند بسیاری از چیزهای دیگر در زندگی انسان است. ترس انسان به طور فردی یا جمعی، بر زندگی اجتماعی ما تسلط دارد اما  این ترس طبیعت است که از دین ناشی می شود. همان طور که دیدیم تضاد ذهن و ماده کم و بیش غیر واقعی است. اما تضاد دیگری وجود دارد که بسیار مهم تر می باشد و آن بین چیزهایی است که تحت تاثیر تمایل ما قرار می گیرند و آنهایی که نمی توانند خیلی تاثیر بپذیرند.

فاصله بین این دو نه چندان زیاد و نه تغییر پذیر می باشد، زیرا همان طور که علم پیشرفت می کند، چیزهای بیشتر و بیشتری تحت کنترل انسان درمی آیند. با این وجود، چیزهایی هم باقی می مانند که تحت کنترل نیستند.

در میان آنها، حقایق گسترده جهان وجود دارند، نوعی حقایق که به طالع بینی مربوط می شوند. حقایق کمی در مورد سطح زمین وجود دارند و می توانیم آنها را  تا حدی در الگویی قرار دهیم که با تمایلات ما سازگار شوند. حتی در سطح زمین، قدرت ما خیلی محدود است. علی الخصوص ما نمی توانیم از مرگ جلوگیری کنیم، تنها گاهی می توانیم آن را به تعویق اندازیم.

سعی دین بر آن است تا بر این تناقض فائق آید. اگر جهان تحت کنترل خدا می باشد و خدا توسط عبادت کنندگان حرکت هایی را انجام می دهد، ما سهمی در قدرت مطلق به دست می آوریم. زمان های قدیم معجزاتی در پاسخ به عبادت کنندگان رخ می داد و همچنان در کلیساهای کاتولیک هم وجود دارند اما مذهب پروتستان دیگر چنین قدرتی ندارد.

هرچند امکان باطل کردن معجزه وجود دارد از زمانی که مشیت الهی حکم داد که عملکرد قوانین طبیعی بهترین نتایج ممکن را فراهم می نمایند. در نتیجه اعتقاد به خدا، همچنان به عنوان انسانی کردن جهان طبیعت به کار می رود و موجب می گردد تا انسان فکر کند که نیروهای فیزیکی واقعا کمک کننده به آنها هستند.

به همین شیوه فناناپذیری وحشت از مرگ را از بین می برد. افرادی که باور دارند پس از مرگ به لذتی بی پایان پس از مرگ دست می یابند، دیگر مرگ برایشان ترسناک نیست. هرچند خوشبختانه همه پزشکان اینگونه فکر نمی کنند. با این حال آن باعث آرام کردن ترس انسان در زمان هایی می شود که نمی تواند همراه همه آنها باشد.

کتاب چیزی که من اعتقاد دارم
ادیان ابراهیمی در یک قاب

زمانی که دین خودش منبع ترس می باشد به بعضی از ترس ها شان و مقام خاصی می دهد و موجب می گردد که افراد فکر کنند روسوایی آور هستند. این موجب زیان فراوان  برای انسان می گردد زیرا تمام ترس ها بد هستند.

من اعتقاد دارم که وقتی می میرم جسمم فاسد می شود و چیزی جزء روح من باقی نخواهد ماند. دیگر جوان نیستم، اما زندگی را دوست دارم. ولی احساس حقارت خواهم کرد، اگر از ترس نابودی لرزه بر تنم بیفتد.

با این وجود شادی، همان شادی حقیقی است، زیرا می بایست به پایان برسد و اگر اینگونه نباشد. عشق ارزش خود را از دست می دهد به دلیل آن که ابدی نیست. بسیاری از افرادها با افتخار به این چهارچوب ها بزرگ می شوند و به طور حتم چنین غروری باید به ما بیاموزد که تا در مورد جایگاه صحیح انسان در جهان به درستی بیاندیشیم.

اگرچه علم دردسترس در ابتدا موجب وحشت ما، بعد از احساس خوبی می گردد که ناشی از افسانه های سنتی انسان گرایی است، در نهایت هوای تازه توان و قدرت می بخشد و فضاهای وسیع دارای شکوه و جلال خودشان هستند.

فلسفه طبیعت یک چیز است و فلسفه ارزش چیزی کاملا متفاوت از آن می باشد.

اشتباه گرفتن این دو موجب ضرر خواهد بود. آنچه که ما خوب می پنداریم، آنچه که ما دوست داریم، هیچ ربطی به فلسفه ارزش ندارند و اینها به فلسفه طبیعت مرتبط هستند. از طرف دیگر، ما نمی توانیم همانند غیر انسان ها برای برخی چیزها ارزش قائل نباشیم و یا برخی چیزها را تحسین و تمجید کنیم به دلیل اینکه قانون طبیعت است.

بدون شک ما جزئی از طبیعتی هستیم که تمایلات خواسته ها و ترس های ما را بر طبق قانونی ایجاد می کند که فیزیکدان ها در حال کشف آن هستند. با این تصور که ماجزئی از طبیعت هستیم و  به آن وابسته می باشیم، پس نتیجه قوانین طبیعت و قربانی آنها در طولانی مدت خواهیم بود.

فلسفه طبیعت نباید بی جهت دنیوی باشد به همین دلیل زمین صرفا یکی از کوچکترین سیاره ها و ستاره های کهکشان راه شیری است. احمقانه خواهد بود که فلسفه طبیعت را منحرف کنیم تا به نتیجه ای برسیم که برای اقلیت هایی در این سیاره کم اهمیت رضایت بخش باشد.

حیات گرایی و تکامل گرایی به عنوان فلسفه، فقدان ارتباط منطقی و قیاس را نشان می دهند. آنها حقایق زندگی را نشان می دهند که به طور شخصی برای ما جالب هستند، زیرا دارای جذابیت کیهانی و نه جذابیت منحصر به سطح زمین می باشند.

نیک بینی و بد بینی به عنوان فلسفه خوش بینی، انسان گرایی ساده لوحانه مشابهی را نشان می دهد مبنی بر اینکه وقتی به جهان وسیع از دید فلسفه طبیعت نگاه کنیم نه خوب است نه بد و خوشحال کردن یا نکردن ما را در نظر نمی گیرد. این دست فلسفه ها همگی ناشی از خودبزرگ شماری هستند و به خوبی با کمی طالع بینی تصحیح می شوند.

اما در فلسفه ارزش وضعیت بر عکس است، طبیعت تنها بخشی از آنچه بوده که ما تصور می کنیم و هر چیزی چه واقعی یا غیر واقعی را می توانیم ارزیابی کنیم و هیچ استاندارد خارجی برای نشان دادن این وجود ندارد که ارزیابی ما اشتباه است.

کتاب چیزی که من اعتقاد دارم
فلسفه طبیعت نباید بی جهت دنیوی باشد

ما غایی و حکم تکذیب ناپذیر ارزش هستیم و در جهان ارزش طبیعت تنها جزئی از آن است. بنابراین دراین جهان ما بزرگتر از طبیعت می باشیم. در دنیای ارزش، طبیعت به خودی خود نه خوب  است نه بد بلکه خنثی بوده و نه استحقاق تکریم و نه سرزنش را دارد.

این ما هستیم که ارزش را ایجاد می کنیم و تمایلات ما اعطاکننده ارزش می باشند. در این حوزه، ما پادشاه هستیم و مقام شاهی را پایین می آوریم اگر در مقابل طبیعت زانو بزنیم. این بر عهده ما و نه طبیعت بوده که زندگی خوب را تعیین کنیم  و نه حتی طبیعتی که آن را خدا می نامند.

برگرفته از کتاب چیزی که من اعتقاد دارم

نوشته‌ی برتراند راسل / ترجمه‌ی شادی فروتنیان

44500تومان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *