علم به کشف عمومی قوانین علاقه دارد فلسفه علم با نگاه فیلسوفانه برتراند راسل... - نشر پیله

علم به کشف عمومی قوانین علاقه دارد

کتاب هنر فلسفه پردازی
Rate this post

وقت آن است که در مورد روش علمی چیزی بگوییم.

علم به کشف عمومی قوانین علاقه دارد و عمدتا به  دنبال حقایق خاص به عنوان مدارکی برای یا مخالف چنین قوانینی می باشد. جغرافیا و تاریخ، به خودی خود به حقایق خاص علاقه مند می باشند،

اما هیچ کدام دانش نیستند، مگر در مواردی که قادر به کشف قوانین کلی باشند. باید بدانیم در جهانی بدون قوانین کلی زندگی می کنیم، جایی که یک روز نان و فردا سنگ می خورند، جایی که گاهی اوقات نیاگارا به جای پایین سرازیر شدن به سمت بالا می ریزد و کتری گاهی اوقات روی اجاق گاز یخ می زند.

همه اینها عجیب هستند، اما از نظر منطقی غیرممکن نخواهند بود. خوشبختانه دنیای ما متفاوت است. زمانی که انسان برای اولین مشغول تفکر شد، به پدیده هایی مانند روز و شب، تابستان و زمستان، زمان کاشت و برداشت و غیره  عادت کرد.

بنابراین، با توجه به پدیده هایی که غیرمنظم به نظر می رسیدند، مانند رعد و برق، دو فرضیه در ابتدا امکان پذیر بود. شاید اینها پدیده ایی منظم بسیار پیچیده ای بوده اند که به راحتی قابل کشف نیستند یا ممکن است که چنین پدیده هایی ناشی از خدایان دمدمی مزاج باشند.

دیدگاه دوم به طور جهانی توسط انسان های اولیه اتخاذ شد و در میان کشیشان بوستون تا زمان بنجامین فرانکلین باقی ماند. این مردان شایسته معتقد بودند که هادی صاعقه کافران بودند که باعث برافروختن خشم خداوند و افزایش زمین لرزه ها شدند. با این حال، جهان علیه آنها تصمیم گرفته است.

به تدریج  برای همگان جا افتاد که همه پدیده های طبیعی توسط قوانین عمومی اداره می شوند، اگرچه این قوانین، در مورد انتقال ذرات کوانتومی، فقط آماری است. کشف قوانین عمومی گاهی اوقات بسیار دشوار می باشد اما ثابت کرد که در  سیستم مطالعه خورشیدی بسیار ساده خواهد بود.

کپلر ثابت کرد که مریخ به دور خورشید در مداری بیضوی می چرخد و دلایلی نه چندان قطعی برای این تصور فراهم کرد که سیارات دیگر نیز همین کار را می کنند. سپس نیوتن قانون گرانش را کشف کرد که بدون اصلاح بیش از 200 سال ماندگار شده است.

اختلافات ناچیز انیشتین را به سمت تغییر سوق دادند که در عمل ناچیز ولی از لحاظ تئوری بسیار انقلابی بودند. قانون نیوتن که اکنون پذیرفته شده، دقیقاً درست نبود و خطاهای موجود در پیش بینی های آن تنها در چند مورد کشف گردید، ولی پس از آن بالاترین دقت در اندازه گیری را دارد.

این پیشرفت ممکن است به عنوان نمونه و مدل روش علمی باشد. فرضیه و مشاهده متناوب بوده و هر فرضیه جدید نیاز به مشاهدات جدید دارد و در صورت پذیرش باید واقعیت ها را بهتر از فرضیه های قبلی با هم مطابقت دهد. اما این همیشه ممکن است و اگر احتمالاً  نباشد،  شاید برخی فرضیه های دیگر  برای توضیح مشاهدات بیشتر نیاز باشند.

فرضیه های جدید دلیلی برای غلط بودن قدیمی ها نیستند، بلکه تنها نشان می دهند که آنها تقریبی خیلی دقیق نبوده اند و این چیزی است که دانشندان علم همیشه می خواهند.

کتاب هنر فلسفه پردازی

فیلسوف در جستجوی دانش ، هنگامی که قانونی علمی را پیدا می کند که به طور کلی پذیرفته شده باشد و  ممکن است آن را اتخاذ کند، زیرا احتمال می دهد که این قانون تقریباً صحیح  می باشد. فرضی بیش از این ناخوشایند خواهد بود.

تاکنون جنبه مثبت آموزش مقدماتی یک فیلسوف را در نظر گرفته ام؛ اما حالا زمان در نظر گرفتن جنبه منفی است. وقتی که پسری پانزده ساله بودم، تصمیم گرفتم به تمام اعتقاداتم بپردازم تا  اگر به نظر می رسد که بنیاد و اساسی به جز سنت یا تعصبات خودم ندارند، همه را کنار بگذارم.

این نکته سنجی ارزش داشت، قصد داشتم هر روز با یک احتمال دردناک روبرو شوم و با این احتمال شروع کردم که چقدر بهتر بود اگر نبرد واترلو در انگلیسی گم شده بود. بعد از در نظر گرفتن این فرضیه برای مدت طولانی، به یکی از استدلال های ناپلئون رسیدم که گفته بود اگر او پیروز می شد، انگلیس سیستم اعشاری را به دست می آورد.

من خیلی زود به موارد مهمتری مانند جزم های دین مسیحی دست یافتم و سعی کردم کاملا بی طرفانه آنها را بررسی نمایم، علیرغم میل شدیدی که برای حفظ ایمانم داشتم. من فکر می کنم چنین روندهایی برای کسانی مفید هستند که مایلند فیلسوف شوند.

در صورت لزوم انجام کار آسان تر می شود، اگر استدلال هایی را علیه تعصبات خودتان اختراع نکنید، بلکه آنها را فردی به شما ارائه دهد که به آنها اعتقاد دارد. این امر تحسین برانگیز خواهد بود، اگر در تمام مدارس ما درصدی دانش آموز مسلمان و بودایی وجود داشت آنها به دفاع از مذهب خود علیه اکثر دانش آموزان مسیحی تشویق می شدند. این ممکن است قدرت اعتقاد غیر منطقی هر دو طرف را کاهش دهد.

یکی دیگر از عناصر مهم در آموزش منفی، تاریخ عقاید غیرمنطقی انسان است. ارسطو ادعا كرد كه زنان دندان هاي كمتري نسبت به مردان دارند، اگرچه او مردی متاهل بود. تا آغاز دوران مدرن، همه فکر می کردند که حیوانی بنام سمندر وجود دارد و در آتش زندگی می کند.

شکسپیر این خرافات را تکرار می کند که در سر وضع جواهر وجود دارد. اما با این سوالات احساسات مردم برانگیخته نشد، پس چقدر بیشتر از این می توان انتظار داشت که در مورد موضوعاتی که انسان ها دارای تعصب شدید بودند، خطایی پیش بیاید؟ در قرن شانزدهم، همه به جادوگری اعتقاد داشتند، احتمالاً حتی انسان های فقیر به خاطر آن محکوم شدند.

تاریخ در معجزات به اثبات رسیده ای فراوان است که برای هیچ انسان مدرن قابل قبول نیستند. البته من به موضوع معجزات انجام شده توسط مقدسین کاتولیک اشاره نمی کنم، اما برای معجزات دیگر، به همان اندازه ضمانت اخلاقی وجود دارد که توسط آریان، یا نسطوری، بدعت گذاران مونوفيزيت و یا حتی کافران اجرا می شدند.

هیچ چیز شگفت انگیز نمی تواند در شواهد تاریخی پذیرفته شود، مگر اینکه شواهد دارای قدرت کاملاً غیرمعمول باشند. انسان ها همیشه مستعد اعتقاد داشتن به آنچه بودند که عصرهای بعدی باطل بودن آنها را ثابت کرد و زمان ما نیز از این قاعده مستثنی نیست.

آموزش احساسات نیز به اندازه آموزش عقل به منظور ساختن فیلسوف مهم است و این که بتوانیم انسان را به عنوان محصول شرایط بدانیم. با توجه به این که انواع خاصی از انسان ها عاقل تر از دیگران هستند، این سؤال علمی پیش می آید که انواع عاقل تر چگونه معمولی تر می شوند.

دیدگاه ارتدوکس این است که با موعظه چنین چیزی انجام شود، اما تجربه از این نظریه به طور جدی پشتیبانی نمی کند. انواع علل مانند، آموزش نادرست، رژیم غذایی اشتباه، نگرانی های اقتصادی و غیره ممکن است منجر به این شوند که از انسان رفتار بدی سر بزند.

کتاب هنر فلسفه پردازی

این اتلاف انرژی است، اگر از دست مردی عصبانی شوید که رفتار بدی دارد ، دقیقاً همانطور که حرکت نکردن اتومبیل موجب عصبانیت تان می گردد. تفاوت در این است که شما می توانید ماشین تان به درون گاراژ هل دهید، اما نمی توانید هیتلر را وادار کنید که به روانپزشک مراجعه کند.

با این وجود می توانید کاری در مورد هیتلرهای بالقوه جوان انجام دهید که در همه جا وجود دارند و همچنین شهروندان بالقوه مناسب و معقولی هستند. شما هیچ کار عاقلانه ای در مورد این جوانان انجام  نمی دهید، اگرآنها را “گناهکار” بدانید.

این مهم است که بیاموزید با شنیدن نظرات متفاوت با خودتان خشمگین نشوید، بلکه تلاش کنید تا بفهمید آنها چگونه به این عقاید رسیده اند. اگر بعد از درک این موضوع، آنها هنوز هم به نظرتان اشتباه هستند، سپس با آنها بسیار مؤثرتر مبارزه کنید، حتی اگر ادامه دادن موجب وحشت شما می شود.

من پیشنهاد نمی کنم که فیلسوف نباید بدون احساس باشد؛ انسانی که هیچ احساسی ندارد، اگر چنین انسانی وجود داشته باشد، هیچ کاری نمی کند و بنابراین به هیچ چیزی نمی رسد. هیچ کس نمی تواند امیدوار باشد که به فیلسوف خوبی تبدیل می شود، مگر اینکه احساس خاص و متفاوت با بقیه داشته باشد.

او باید تمایل شدیدی به درک جهان داشته باشد، تا جایی که ممکن است و به خاطر درک بیشتر، او باید مایل به غلبه بر چشم اندازهایی محدود باشد که درک درست را غیرممکن می کنند. او باید یاد بگیرد که فقط به عنوان یک انسان و نه عضوی از این یا آن گروه، فکر کند و احساس داشته باشد.

اگر بتواند، او خود را از محدودیت هایی دور خواهد کرد که به عنوان یک انسان در معرض آنها قرار دارد. اگر می توانست جهان را به عنوان یک مریخی یا ساکن شباهنگ تصور کند، اگر می توانست خود را به عنوان موجودی ببیند که به نظر می رسد برای یک روز زندگی می کند و یا به عنوان موجودی که برای یک میلیون سال زندگی می کرد، او فیلسوف بهتری می شد.

اما او  نمی تواند این کار انجام دهد، زیرا به جسم با اندام های ادراک انسانی پیوند خورده است.  تا چه حد می تواند بر این ذهنیت انسانی غلبه کند؟ آیا می توانیم دریابیم که جهان چیست و نه اینکه چگونه به نظر می رسد؟ این همان چیزی است که  فیلسوف آرزوی دانستن آن را در سر دارد و برای رسیدن به همین هدف است که باید چنین تمرینی بی طرفی طولانی را پشت سر بگذارد.

تاکنون من نگران موضوع آموزش فلسفی قبل از فلسفه بودم و حالا به سؤالاتی رسیده ام که کاملا فلسفی هستند، وقتی آموزش خود را در منطق و علم تمام کردید، چه کارهایی باید بکنید تا آموزش های تان متمرکز بر روی مشکلاتی باشند که باعث می گردند شما بخواهید به یک فیلسوف تبدیل شوید؟

اگر از استاد پیر خود بپرسید، او می گوید شما باید افلاطون، ارسطو، کانت و هگل را بخوانید و اگر کمی روشنفکرتر باشد دکارت، اسپینوزا و لایبنیتس؛ همچنین، به عنوان انتخاب های بد، لاک، بارکلی و هیوم را پیشنهاد می دهد.

اگر توصیه های او را دنبال کنید، قادر خواهید بود در امتحانات دانشگاهی قبول شوید که “فلسفه” نام دارد. شما با مشکلات قابل توجهی، دانش زیادی در مورد آنچه کسب می کنید که این بزرگواران در موضوعات مختلف فکر کردند.

اما در هنگام خواندن نظرات و تفکرات این فیلسوفان “بزرگ” باید کاملاً هوش خود را رها کنید. شما نباید فکر کنید چیزی را کشف کرده اید که پاسخ سؤالات فلسفی خواهد بود. برای شما آشکار خواهد شد که نظرات تعداد زیادی از این مردان بزرگ هیچ ارزشی ندارند و متعلق به جو ذهنی پیش از علم می باشند.

بخشی از گفته های شان مغرضانه و بخشی دیگر کار هوشمندانه است. به وضوح، اگر می خواهید مشکلاتتان حل شود، باید خودتان کاری انجام دهید.

ممکن انسان به خاطر مشکلات به سمت فلسفه هدایت شود. حالا به مشکلی می پردازیم که چندلحظه پیش ذکر کردیم: آیا می توانیم دریابیم که جهان چیست و نه اینکه چگونه به نظر می رسد؟ 

بگذارید ابتدا ببینیم این مشکل چگونه بوجود می آید. ما همه چیز را با چشمان‌مان  می بینیم و به تصور کردن ادامه می دهیم تا زمانی که تأمل کنیم و همه امور اینگونه هستند. اما حیوانات همه چیز را متفاوت  می بینند؛ آنها نمی توانند از تصاویر قدردانی کنند شاید اگر می دانستیم چگونه، می توانستیم از قدردانی کردن آنها عکس بگیریم، هرچند که نباید این کار را انجام دهیم.

مگس ها چشمان بسیار تیزبینی دارند و همین باعث می شود که جهان را متفاوت از ما ببینند. هرچه را که برای یادگرفتن نکته ای جدید می بینیم یا می شنویم به نظر ما اکنون اتفاق می افتد، اما باید بدانیم که نور و صدا برای انتقال نیاز به زمان دارند. رعد، به عنوان یک پدیده فیزیکی، همزمان با برق  رخ می دهد، اگرچه بعداً آن را می شنویم.

هنگامی که غروب خورشید را می بینید، آن واقعاً هشت دقیقه قبل غروب کرده است. هنگامی که ستاره ای جدید در آسمان ظاهر می شود که گه گاهی رخ می دهد، ممکن است هزاران سال پیش اتفاق افتاده باشد.

باز هم: فیزیکدانان با ما هم عقیده اند که وقتی رنگ ها را تجربه می کنیم ، فقط برداشت ما هستند؛ آنچه در دنیای بیرونی با رنگ در برداشت ما مطابقت دارد، امواج عرضی هستند که مقوله ای کاملاً متفاوت می باشند. دنیای فیزیکدان تنها دارای نقاط خاص مشترکی با جهان حواس است. اگر قرار باشد که دنیای حواس در خارج از ما وجود داشته باشد، تا حد زیادی توهم است.

کتاب هنر فلسفه پردازی

اگر می خواستید این مشکل را با کمترین ارتباط ممکن با حس مشترک حل کنید، آن را چگونه بیان می کردید؟ شما به عنوان یک فیزیکدان مشاهده خواهید کرد و در نهایت همه ما در یک دنیای مشترک زندگی می کنیم.

مگس ها ممکن است حواس عجیب و غریبی داشته باشند، اما در نهایت گردکوزه عسل جمع می شوند. به تعبیری، تعدادی از افراد و حیوانات می توانند یک واقعه مشابه را درک کنند، هر چند آنها آن را متفاوت درک می کنند.

اختلافات باید ذهنی باشند و آنچه برای همه به عنوان درک مشترک حاصل می گردد، ممکن است متعلق به خود رویداد باشد و مستقل از سیستم ادراکی ما است. این تقریباً همان چیزی است که فیزیکدان فرض می کند و به نظرم فرضیه ای منطقی می باشد.

این فرضیه را نمی توان بعنوان یقین قلمداد کرد، از زمانی که فرضیه های دیگر همه حقایق شناخته شده را به خود اختصاص می دهند.

اما این شایستگی را دارد که نمی توان آن را رد کرد و این نمی تواند منجر به پیامدهای اشتباه گردد، در حالی که به عقاید ساده و بی تکلف ما مانند هر فرضیه ی قابل انکار دیگر نزدیک است.

اگر می خواهید به طور کامل به این مشکل بپردازید، در این مرحله متوقف نخواهید شد. شما سعی خواهید کرد که روش تدوینی برای همه فرضیات پیدا کنید تا با تمام حقایق قابل تشخیص سازگار باشند.

اینها همه باید پیامدهای قابل اثبات مشابهی داشته باشند و بنابراین، برای اهداف عملی تفاوتی نداشته باشد که از کدام فرضیه را اتخاذ می کنید. اگر بتوانید تا مرحله از  کار را انجام دهیم، پس هر آنچه ممکن بوده را به ثمر رسانده اید.

اگر به نظریه ای نرسیدید که باید صحیح باشد، شما نشان داده اید که این غیرممکن  بوده و تمام تئوری هایی را که بیان کرده اید شاید درست باشند. بیشتر از این، چیزی نمی توانیم از فیلسوف بپرسیم.

حال به مسئله فلسفی دیگری می پردازیم: رابطه روح و بدن، یا به طور کلی تر، رابطه ذهن و جسم. عقل سلیم این دوگانگی را منطقی در نظر می گیرد و برای همه ی بدیهی است که بدن و ذهن داریم.

با این حال، فیلسوفان معمولاً مخالف این دوگانه گرایی هستند. برخی با گفتن اینکه بدن منظر ایجاد شده توسط ذهن است، می خواهند از این دوگانه گرایی جلوگیری کنند و در دسته “ایده آلیست ها” قرار می گیرند، در حالی که دیگران می گویند ذهن چیزی جز نحوه رفتار بدن نیست و آنها “مادی گرا” هستند.

تمایز ذهن و بدن همیشه وجود نداشته، اما در درجه اول به نفع دین ایجاد شده است. اول از همه افلاطون ادعا كرد كه روح جاودانه بوده ولی بدن اینگونه نیست. این ایده در اواخر دوران باستان مورد قبول همگان قرار گرفت و نخستین بار توسط نئوپلاتونیست ها و بعد توسط مسیحیان توسعه یافت.

همچنین نوشته های سنت آگوستین به طور جامع به آن پرداخته است. قابل توجه است که نظریه ای صرفا فلسفی و با منشأ دینی عمیقا در فکر عوام نفوذ کرده به طوری که کاملاً بدیهی به نظر می رسد.

با این حال فکر می کنم که فیلسوف آینده ما به طور ثمربخش تمایز جدید را بررسی کند و اگر این کار را انجام دهد، آنچه که عموماً تصور می شود را بسیار کمتر بدیهی می شمارد.

در نگاه اول شاید واضح به نظر برسد که وقتی فکر می کنم، این یک واقعه در ذهنم است، اما وقتی بازوهایم را حرکت می دهم، این یک اتفاق در بدنم می باشد. اما منظور من از “فکر کردن”  و “حرکت دادن بازوها ” چیست؟ هیچکدام روشن نیست.

اول در مورد “فکر کردن”. من لذت و درد را تجربه می کنم، چیزهایی را می بینم، می شنوم، لمس می کنم، به یاد می آورم ، احساسات دارم و تصمیم گیری می کنم. همه اینها به عنوان حوادث “ذهنی” قلمداد می شوند و به تعبیر بهتر، فکر کردن نامیده می شود.

مطمئناً چنین حوادثی رخ می دهند و بنابراین ما توجیه می شویم که فکرکردن وجود دارد. با این حال نتوانستیم مانند دکارت بپذیریم، چیزی وجود دارد که فکر می کند و این چیز ذهن ما است.

تصور اینکه افکار به یک اندیشمند احتیاج دارند با دستور زبان گمراه شده است (یا به اصطلاح نحو). افکار را می توان درک کرد ، اما متفکر را نه، او مانند تکه چوب متافیزیکی غیر ضروری می باشد.

در مورد حرکت بازوها چطور؟ همه ما تا زمانی که به این سؤال نپردازیم تصور می کنیم که بدانیم “حرکت” چیست و می توانیم بازوی خود را در حال حرکت ببینیم. اما این اشتباه است. حرکت پدیده ای جسمی است و ما باید به سراغ علم  فیزیک برویم تا بفهمیم آن چیست.

فیزیک به ما داستان فوق العاده پیچیده ای را می گوید که طبق آن، اگرچه تغییراتی وجود دارند ولی چیزی به عنوان حرکت وجود ندارد، زیرا این دلالت بر جابه جایی “چیز” دارد و در فیزیک کوانتومی “همه چیزها” ناپدید می شوند.

ما به جای آنها ، رشته های وقایع را به یکدیگر با روش های خاص مربوط می کنیم؛ چنین رشته ای از وقایع همان چیزی است که به اشتباه به عنوان یک “چیز” در نظر گرفته می شود. در مورد بازوها در علم فیزیک، ما فقط چکیده ای از قوانین ریاضی خاص را می شناسیم و آنقدر کم می دانیم که نمی توانیم بگوییم آیا وقایعی که در بازوها رخ می دهند مانند افکار بوده یا بر خلاف آنها است.

بنابراین همه آنچه می توانیم بگوییم این است که ذهن و بدن از هم جدا نیستند و یک سری رویدادهایی به نام “افکار” وجود دارند. آنها به گونه ای هستند که بعدی می تواند قبلی را به یاد داشته باشد.

اگر فیزیک اشتباه نکرده باشد، مجموعه ای از وقایع وجود دارنپ که معمولاً به عنوان بازوها در نظر گرفته می شوند؛ اما این که آیا چنین وقایعی در سری فیزیکی مانند افکار هستند یا بر خلاف آنها، فهمیدنش غیر ممکن است. 

این بدان معنی نیست که اطمینان دارم تمام گفته هایم صحیح هستند؛ من فقط می گویم که به نظرم محتمل می باشند. در هر صورت، روشن است که سوال “ذهن” و “جسم “در شرایط سنتی نمی تواند مورد بحث قرار گیرد، اما فقط شرایط است که این مسئله را کاملاً متفاوت می سازد.

این استدلال که آیا روح جاودانه است، در حالی که هیچ تصوری از معنای “روح” نداریم، بدیهی است که بیهوده خواهد بود. به این ترتیب، سوالات نسبتا خشک و بی روح از مقدمات ضروری بحث درباره موضوعات علاقه عاطفی زیاد هستند.

اما شاید بگویید: من می خواهم فیلسوف شوم، زیرا فکر می کنم که فیلسوفان هدف زندگی را می دانند و می تواند به من بیاموزند که چگونه باید زندگی کنم.

مسیری که تاکنون در آن کسی به من کمکی نکرده است. آیا فلسفه حرفی برای گفتن در مورد چنین چیزهایی دارد؟

این سوال سزاوار پاسخ است، اما جواب نمی تواند بسیار ساده باشد. از نظر تاریخی، فلسفه واسطه بین علم و دین می باشد؛ در نظر یونانیان،  فلسفه “روش زندگی” بود، اما بیشتر به عنوان راهی برای دنبال کردن دانش قلمداد می شد.

برخی از فیلسوفان بر جنبه های دینی فلسفه و سایرین بر جنبه های علمی آن تأکید کرده اند؛ اما همیشه هردو کمی بیشتر یا کمتر وجود داشتند.

یک فیلسوف تمام عیار، در ذهن خود تصورات اهدافی را می پروراند که زندگی وقف آنها می شوند و در این معنا چنین اهدافی مذهبی هستند.

اما او علمی هم رفتار می کند، زیرا فکر می کند که جستجوی دانش بخش مهمی از بهترین زندگی بوده و اینکه باور دارد، دانش برای دستیابی به بیشتر چیزهایی ارزشمند برای او ضروری است. از این رو، زندگی اخلاقی و فکری او در هم تنیده است.

فیلسوف باید به طور کلی فکر کند، زیرا مشکلات او کلی هستند و  باید بی طرفانه فکر کند ، زیرا او می داند که این تنها راه رسیدن به حقیقت است.

کلیت و بی طرفی در اندیشه نیز از اهداف فیلسوف می باشد: اهداف اساسی او اگر یک فیلسوف اصیل باشد ، بزرگ خواهند بود و به عنوان یک کل،  انسانیت را در بر می گیرند. او در هیچ زمان و مکانی تنگ نظرانه عمل نمی کند؛ افراد دیگر مناطق با سنین مختلف در خیال پردازی او حضور خواهند داشت.

عدالت در امور عملی با کلیت در امور فکری همبستگی دارد. اگر شما به فکر کردن در مورد نژاد بشر عادت کنید، به سختی می توانید خیرخواهی خود را به بخشی از آن محدود کنید. استوایی ها به این اصل تا جایی وفادار بودند که همه ی محبت های خاص را محکوم می کردند،

اما در این مورد آنها اشتباه قدم برداشتند. اگر شما هیچ کسی را به طور خاص دوست نداشته باشید، عشق شما به انسان سرد و انتزاعی است. از طریق محبت خصوصی است که عشق به انسان گرم و زنده می شود.

اگر وقتی از ظلم می خوانید، تصورات خود را روی همسر یا فرزندان یا دوستانتان پیاده کنید، وحشت آنها را احساس می کنید و این برای انسانی که عاشق همه انسانها است، کاملا غیر ممکن خواهد بود.

فیلسوف نباید احساس کند که در مقایسه با دیگر انسان ها کمتر نسبت به دوستان یا کشور خود مسئول است، بلکه او باید در تخیل یاد بگیرد که احساسات خود را تعمیم دهد و به دوستان و مردمان كشورش اجازه دهد تا در ارزش های او شریک باشند. 

تامل از فاصله بسیار زیاد و در امتداد گسترده ای از زمان که فیلسوف باید به آن عادت کند، قادر است تأثیر خالص سازی واضحی بر احساسات داشته باشد. برخی از چیزهایی که درباره آنها هیجان داریم در رابطه با  جهان، بی اهمیت و مسخره به نظر می رسند.

دیگر موارد، گرچه ممکن است کمتر از آنچه فکر کرده بودیم ، مهم به نظر برسند ولی بی ارزش نیستند. کردار انسان چندان اهمیت کیهانی ندارد که بتوان آنها را به زمان

نجوم بطلمیوس نسبت داد، اما آنها هنوز هم همه چیزهایی هستند که ما از خیر و شر می دانیم. به دنبال عظمت و بزرگی شخصی بودن، مانند اوزیماندیاس پادشاه پادشاهان ، چیزی مسخره  است، زیرا بزرگترین قدرت یا شهرت قابل دستیابی توسط یک انسان همچنان ناچیز است، آنقدر که حتی ارزش کمی تلاش هم ندارد.

ولی اهداف غیر شخصی مانند سعی در درک بیشتر جهان، ایجاد زیبایی، یا افزایش خوشبختی انسان، اصلا خنده دار به نظر نمی رسند، زیرا آنها بهترین کاری هستند که ما می توانیم انجام دهیم.

و از همان دانش بسیار بی اهمیت ما، می توان نوع خاصی از صلح را به دست می آورد که ممکن است تحمل خوشبختی بدون شکوه و جلال و  بدبختی بدون امید را سهل تر سازد.

برگرفته از کتاب هنر فلسفه پردازی

نوشته‌ی برتراند راسل

ترجمه‌ی شادی فروتنیان

51000تومان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *