فهم و ادراک
اما آیا «فهمیدن» و «اعتقاد داشتن» واقعاً فرآیندهایی ذهنی و «ذهن» و «روح»، اشیائی ذهنی هستند؟ یا اینکه چنین کلماتی تنها از سوی اشکال زبان ما این گونه مورد استفاده قرار میگیرند، چون کلمات مربوط به فعالیت اغلب بر فرآیندها و کلمات اصلی بیشتر بر اشیاء دلالت میکنند؟ ویتگنشتاین معتقد به دومین مورد بود و این گونه استنباط میکرد که شرایط ذهنی، چیزی همانند فرآیندهای درونی و عینها هستند که به عنوان تخیل دستور زبانی پنداشته میشوند و فلسفهای که وی از اواسط دهه 1930 بر روی آن کار میکرد، وظیفه داشت ذهن انسانی را از چنین تخیلی رها نماید.
برای این منظور میبایست «همه زبان را شخم زد»، دیدی کلی درباره عملکرد واقعی آن به دست آورد و تفاسیر فلسفه سنتی را به عنوان سوء تفاهماتِ منطق زبان محکوم نمود. چون همان گونه که در «نسخه تایپی بزرگ» آمده است، «نتایج فلسفه، کشف برخی مهملات ساده است که فهم هنگام مخالفت کردن با محدودیتهای زبان به آن مبتلا شده است».
نشان دادن تخیلات دستور زبانی که سنت متافیزیکیِ فلسفه اروپایی همواره فریب آن را خورده است و رها کردن فریب خوردگان (ناشی از قیاسهای اشتباه) از فشار تفکر فلسفی، به هدف اصلی فلسفه ورزیدن ویتگنشتاین تبدیل میگردد، موضوعی که در تفاسیر جدید از ویتگنشتاین نه به اشتباه گاهی به عنوان «هدف درمانی» از آن یاد میشود.
ویتگنشتاین در «نسخه تایپی بزرگ» در این زمینه مینویسد: «وظیفه فلسفهای که من به آن میپردازم، مرتفع نمودن برخی نگرانیها و اضطرابهایی است که از سوی مشکلات مبهم فلسفی در ذهن انسان ایجاد میگردند، […] مشکلات به معنای واقعی همانند حل شدن شکر در آب، از بین میروند.»
بنابراین موضوع پرداختن به مسائل قدیمی با نظریههای جدید مطرح نیست، چون در فلسفه هیچ پیشرفتی وجود ندارد، تا چه رسد به اینکه راه حلی وجود داشته باشد، حتی اگر به دلایلی متفاوت با آنچه که برخی فیلسوفان اعتقاد دارند.
«همواره این نکته شنیده میشود که فلسفه در واقع هیچ پیشرفتی نمیکند، چون ما همچنان درگیر مسائل فلسفی مشابه با آنچه که یونانیان باستان را به خود مشغول کرده بوده، هستیم. کسانی که چنین ادعایی دارند، از هیچ درکی در مورد اینکه چرا باید این گونه باشد، برخوردار نیستند. دلیل آن این است که زبان ما دچار تغییری نشده و همیشه ما را به پرسشهایی مشابه اغوا میکند.
تا وقتی که فعلی مثل «بودن» وجود خواهد داشت که به نظر همانند «خوردن» و «آشامیدن» عمل میکند، تا زمانی که صفتهایی نظیر «یکسان»، «درست»، «اشتباه» و «ممکن» وجود خواهند داشت، تا زمانی که صحبت از جریانِ زمان و تعمیم مکان مطرح خواهد بود و غیره، تا آن زمان انسانها همچنان با دشواریهای مرموز و معما گونه یکسانی مواجه خواهند بود و به چیزی خیره خواهند شد که به نظر نمیتوانند هیچ توضیحی برای آن داشته باشند».به همین دلیل از یک چنین سنتی تنها میتوان به صورت بنیادی جدا شد.
همان گونه که ویتگنشتاین با شباهتی کاملاً مشخص با نیچه مینویسد. «آنچه که فلسفه (به معنای فلسفه متأخر ویتگنشتاین) میتواند انجام دهد، نابود کردن خدایگان است. و این به معنای خلق نکردن خدایی جدید، در غیاب خدا است»، «فلسفه» همان گونه که اکنون ویتگنشتاین آن را درک میکند، به همین دلیل «صرفاً همه چیز را بنا میکند و توضیحی نمیدهد و نتیجه گیری نمیکند.»
فلسفه میخواهد به جای وارد کردن اصطلاحات و نظریههای جدید، تنها استفاده روزمره از کلمات را به صورت واضحی متذکر شود و از این طریق برداشت و تفسیر سنتی متافیزیکی آنها را به عنوان استفاده یک جانبه و اغلب تصنعی قابل تشخیص نماید. ویتگنشتاین البته به خوبی میدانست که چنین مسئلهای قائدتاً هرگز آسان نیست. چون «فلسفه ورزیدن یعنی رد کردن استدلالهای اشتباه و بازگرداندن لغات از استفاده متافیزیکی آنها به استفاده صحیح و روزمره آنها در زبان.» اما فلسفه مجاز نیست، به آنچه که در یک زبان به طور معمول مورد استفاده قرار میگیرد، به هیچ وجه لطمهای وارد کند، «فلسفه در پایان تنها میتواند توصیف کند، چون فلسفه نمیتواند استدلال نماید»، فلسفه هرگز نمیتواند اثبات کند که استفاده فلسفی از لغات روزمزه، مناسبتر از استفاده فلسفی- متافیزیکی از لغات است.
متناسب بودن بیان لغات یک زبان تنها از این طریق به اثبات رسانده میشود که این نوع بیان، یک مسئله فلسفی که مدتها به عنوان یک مسئله عذاب آور تلقی میشد را، در عمل از بین ببرد. به کسی که فلسفه در این زمینه کمک نکند، وی همچنان اصراری نخواهد داشت که برای مثال کلمه «فکر کردن» میبایست چیزی مثل جریانی در داخل آگاهی را مشخص نماید، و توصیفهای ارائه شده از استفاده لغات در زبان روزمره را در بسیاری از موارد به عنوان راه حلی برای مشکل خود بپذیرد.
همان گونه که برای ویتگنشتاین روشن بود، چنین موضوعی چندان به ندرت اتفاق نمیافتد. چون در واقع «انسانها عمیقاً در آشفتگیهای فلسفی […] و دستور زبانی نهاده شده اند»، آشفتگیهایی که زبان آنها را به ما تحمیل میکند. «آزاد نمون انسانها از چنین شرایطی مستلزم این است که آنها از ارتباطات بسیار گوناگونی که در آن اسیر شده اند، بیرون کشیده شوند. در واقع میتوان گفت که باید از ابتدا به زبان انسانها نظم و ترتیب داد.» تنها در این صورت، تحت شرایط خاصی میتوان برای آنها سوء تفاهمات و سوء تعابیرشان را روشن نمود.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کردهایم
برگرفته از کتاب ویتگنشتاین و پیامدها