با احساسِ محدودشدن، خویشتنِ دیگر یا ایگو مستعدِ آسیبپذیری و ناامنی میشود و بنابراین درصدد دفاع از خود برمیآید. این انگیزۀ در پسِ واکنشپذیریِ عاطفی است، کوششیست برای بازگرداندن تعادلی که وضعیت طبیعیِ هستی یا خویشتن ذاتی ماست.
آسیب خویشتن
وقتی خویشتنِ دیگر یا ایگو آسیبپذیر میشود، اعتماد به نفس خود را از دست میدهد و احساس حقارت و راندهشدن میکند و برای تثبیت شکوهِ فطریِ نهفته در ماهیت حقیقی ما تلاش میکند خود را بزرگ جلوه دهد. این همان انگیزۀ در پسِ بیشتر شکایتها، عیبجوییها و داوری هاست.
درضمن، وقتی خویشتنِ دیگر یا ایگو احساس نقص میکند، به حسِ بیکفایتی و ضعف و نارضایتی میرسد و برای دوباره بهدست آوردنِ وضعیت طبیعیِ تمامیت و یکپارچگی خود تلاش میکند با دستیابی به اشیا، ثروت، فعالیتها، حالتهای ذهن یا رابطهها به کمال و رضایت برسد. بهاینترتیب، خویشتنِ دیگر یا ایگو در زندگی همیشه حالت کمبود دارد. این حسِ همیشگی و فراگیرِ بیکفایتی با دورههای افسردگیِ شدید درطول زندگی شدت پیدا میکند. این رنج پیامدِ گریزناپذیرِ نادیدهگرفتن و فراموشکردن خویشتن حقیقی ماست.
شدت و عمق رنج به میزان فراموشی بستگی دارد، یعنی، به درجهای بستگی دارد که اجازه میدهیم احساس یا تجربۀ کنونی، صلح و شادی را در وجودمان پنهان کند. وقتی رنج برای خویشتنِ دیگر یا ایگو گریزناپذیر میشود، پایداری و تلاش-بهعنوان دو فعالیت- بهمیدان میآید تا اندیشهها، احساسها، فعالیتها و رابطههای ایگو را کنترل کند. مشروط به اینکه ایگو بخواهد و بکوشد صلح و شادی فطری را بازگرداند. خویشتنِ دیگر تشخیص نمیدهد آنچه واقعاً آرزویش را دارد دفاعکردن یا خرسندشدن از موجودی نیست که گمان میکند خودش است، بلکه رهایی از محدودیتهای ظاهری خود و بازگشت به وضعیت طبیعی خود است.
در این زمینه: حس خودم بودن
برگرفته از کتاب من بی من

