سن
دوست داشتن این نیست که به هر قیمت غیرمنطقی، دنبال راضی کردن فرزندانتان یا همسر خود باشید.
راسل میگوید، اعتماد به نفس عمومی در زندگی، بیشتر از هر چیز دیگر، از این مسئله ناشی میشود که ما با توجه به نیاز خود تا چه حد از نوع صحیح محبت برخوردار گشتهایم. او اشاره میکند که این محبت در زمان کودکی، از پیوند ویژه کودک و والدین شروع میگردد.
کودکی که به هر دلیل این محبت از او دریغ شود، احتمال دارد کمرو و گوشهگیر به بار آمده، وجود او مملو از ترس و دلسوزی نسبت به خود بوده، و ناتوان از برخورد با جهان در یک حالت کاوشگرانه شاد باشد.
بخشی از آن به این خاطر است که جهان جایی درهم و برهم است و اگر بخواهیم آن را اکتشاف کنیم، هم روی خوشش را به ما نشان خواهد داد و هم روی بدش را. اگر ما، خیلی راحت طلب و بچه ننه بار آمده باشیم در این صورت، موانع برای ما فاجعهبار خواهند بود. البته اگر اصلاً حاضر بشویم که در این مورد خطرپذیر باشیم.
اما چه اندازه محبت، محبت بیش از حد محسوب میشود؟ وقتی که ما به کودکان خود محبت میکنیم، به دنبال آن نیستیم که آنها آنرا تٲیید کنند، بلکه در تلاشیم به رشد آنها کمک کرده و با بکار بردن کلماتی مثل ‘نه’ از آنها حمایت کنیم. اگر آنها احتمالاً پاسخ منفی منطقی ما را با جواب ردی که ناشی از احساسات است یکی بدانند.
بعدها، هنگامی که پدر و مادرشان در بین آنها نیستند، ممکن است به هر عملی دست دهند تا با پرهیز از هر نوع ستیزی، از آن احساسات دوری نمایند. اما، حتی اگر بتوانیم روی نظر والدین خود اثر بگذاریم، ما نمیتوانیم کل جهان را کنترل نماییم و آن نه شنیدنها، همانگونه که اجتناب ناپذیر هستند فاجعهبار نیز خواهند بود.
بنابراین اینجا اخطار راسلگونه ما به مادرانی که لیلی به لالای کودکان خود میگذارند، این است که، مادر یا پرستار خجالتی که پیوسته در مورد بلاهای احتمالی به کودکان خود هشدار میدهد، یا فکر میکند که هر سگی گاز میگیرد و هر گاوی، گاو نر شاخ زن است، ممکن است به همان اندازه خودش، موجب خجالت و کمرویی کودک خود شود.
و در مورد مرد بزرگسالی که با این حقیقت کنار نیامده است که بزرگ شده و دیگر بچه نیست: آنها از همسر خود چیزی را طلب میکنند که قبلاً از مادر بیخرد خود می گرفتند، و اگر همسرانشان با آنها همانند بزرگسال کودک رفتار نمایند، این باعث تعجب آنها خواهد شد.
بیایید در مورد این موضوع بیاندیشیم: ما اغلب از اصطلاح ‘همسر استپفورد’ ( بر اساس رمانی از ایرا لوین، که در آن زنها با رباتهای مشابهی عوض میشوند) به عنوان اصطلاحی که نشان گر سوء استفاده از همسری است که تماماً و بصورت غیر منطقی خود را وقف خوشبختی شوهرش کرده است، استفاده میکنیم.
با این وجود، هدف اولیه کتاب اصلی، مردان استپفورد هستند که ظاهراً قادر نیستند با زنانی ازدواج کنند که خود را تماماً وقف لذت و رضایت آنها نکرده باشند.
وقتی که ما یک زوج استپفورد را که میشناسیم مسخره میکنیم، نباید وقت خود را فقط صرف ایراد گرفتن از زن نماییم. شاید ما باید از شوهر بپرسیم که آیا ازدواج با زنی دیگر، که حق داشت با او مخالفت کند، برایش غیر قابل تحمل نمیشد.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب برتراند راسل فتح خوشبختی