از جان کیج (1992-1912 م.) به عنوان شخصیتی منحصر به فرد و مبتکری بینهایت خلاق یاد شده، که اگرچه عمده شهرت خود را به واسطه حضور در عرصه موسیقی و آهنگسازی کسب کرده، امّا از فعالان حوزه شعر، نظریهپردازی، فلسفه و همینطور نقاشی نیز به شمار میآید، که به واسطه بهرهبرداری از شانس، عدمِ تعیُّن کمینهگرایی، بداهه، تئاتر و تجربهگرایی، علاوه بر فرارَوی از سنّتهای گذشته و مرزهای متعارف آن و بهرهگیری از طیف گستردهای از نوآوریها و ابتکارات، در شکلگیری جریان پَسامُدرن و جهان هنرهای پس از آن، نظیر موسیقی، رقص، نقاشی، گرافیک، هنر ویدئو، چیدمان و … ایفاگر نقش بهسزایی بوده است به طوری که نفوذ وی در سرتاسر جهان، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم تاکنون، نه تنها قابل توجه بوده، بلکه اغلب توسط مخالفانش نیز اذعان شده است. ریچارد کستلانتز در مقاله خود، نمیخواهم چیزی درباره جان کیج بگویم، به انحاء مختلف از زبان افراد بسیاری چون مورتون فلدمن، باکمینستر فولر، دیک هیگینز و … این نفوذ را به تصویر میکشد. چنانچه از نگاه باربارا رُز در کتاب نقاشی آمریکایی: قرن بیستم می نویسد:
«اگر بخواهید تاریخ اخیر هنر آمریکا را به طور موجز ترسیم کنید، بایستی در آن سه نقاش، یک منتقد و یک آهنگساز-زیباییشناس را در نظر بگیرید. البته نقاشان، جکسون پولاک، پیت موندریان، و هنری ماتیس؛ منتقد کلمنت گرینبرگ … و آهنگساز-زیباییشناس، جان کیج، پیشوای پاپ و میکس مدیا، و ترکیب کننده داد و ذن، سازگار با جنبههای قطعی مفهوم نقاشیِ کُنشی دادامحور هارولد روزنبرگ، میباشد.
به برکت کیج، عرصه هنر مجوز ادغام با عرصه زندگی را یافت، چنانچه حرکات حقیقی در هپنینگها و تئاتر کُنشی، جایگزین حرکات استعاری نقاشی کُنشی شد. گرینبرگ و کیج، اگرچه نقاش نبودند، امّا بیتردید، نه بهخاطر قدرت و اصالت ایدههایشان، بلکه بهخاطر وضوح و اصراری که از آن طریق بیان میکنند، بر نقاشی تأثیر گذاشتند، که دلیلش مستعد بودن زمان به پذیرش سلیقه کلاسیک گرینبرگ، و همچنین آمادگی برای آنتیکلاسیسیسم و اولویت خودبیانگری آنارشیستی و تجربه پرتلاطم کیج بر روی هر مجموعه از هنجارهای سزاوارسنجی زیباییشناختی، بود.
در سال 1961، هم مقالههای گردآوری شده گرینبرگ، هنر و فرهنگ، و هم سخنرانیهای کیج، سکوت، منتشر شده بودند. آنها به کتاب مقدس دهه شصت بدل شدند. اثر هیچ هنرمند یا منتقدی در این دوره بیتأثیر از یکی یا دیگری یا هر دو یافت نخواهد شد» (به نقل از Kostelanetz, 1993: 172-173).
علیرغم عمده شهرت کیج مبتنی بر موسیقی و نوآوریهای وابسته بدان نظیر تصنیفاتش برای آنسامبل پرکاشن، پیانوی دستکاری شده (تغییر سونوریته ساز با قراردادن اشیای گوناگون میان سیمهای آن)، نوار و موسیقی الکترونیک زنده، نُتنویسی گرافیکی و ساخت قطعه معروف و بحثبرانگیز چهار دقیقه و سی و سه ثانیه (1952) معروف به سکوت و اجرای قطعه بدون عنوانی در همان سال در کالج بلک مونتین، شناخته شده به عنوان اولین هپنینگ، کتابهای بسیاری را نیز به رشته تحریر در آورده که انعکاس دهنده نوع جهانبینی اوست، نظیر سکوت (1961)، یک سال از دوشنبه (1967)، ام: نوشتارها (1973)، واژگانِ تهی (1979)، تمها و واریاسیونها (1982)، ایکس (1983)، و یک-چهار (1990)؛ و همچنین نویسندۀ همکار با کاتلین در کتابِ هوور، میرجیل تامپسون (1959)، سردبیر با آلیسون ناولز در کتاب نُتاسیون (1969)، و نویسندۀ کتاب کودکان کتابِ گِلی (1982) که توسطِ لوئیس لانگ تصویرسازی شده است.
همچنین، در طول دوران حرفهایش مفتخر به کسب جوایز و افتخارات معتبری از جمله کمک هزینۀ تحصیلی گوگنهایم و جایزه از آکادمی آمریکا و مؤسسۀ هنر و ادبیات (1949)، انتخاب برای آکادمی آمریکا و موسسۀ هنر و ادبیات (1968)، انتخاب برای آکادمی هنر و علوم آمریکا (1978)، دریافت نشان سفیر هنر و ادبیات از وزیر فرهنگ فرانسه (1982) و دریافت جایزة کیوتو (1989) نیز شده است.
با تمام این تفاسیر از دستاوردهای کیج در عرصههای گوناگون، شاهد حجم قابل توجهی از آثار تجسمیاش در دو دهة آخر زندگیش،از سال 1978 تا زمان مرگش در 1992، هستیم، که بیش از 670 چاپ در کراو پوینت پرس، 150 طراحی و 114 نقاشی آبرنگ را دربر میگیرد، که عمدتاً به همان شیوههای مبتنی بر شانس در ساخت قطعات موسیقیاش متکی است، که علیرغم آنکه تعداد مجموع آنها بیش از آثار موسیقایی کیج، در حدود 250 اثر، میباشد، امّا سهم بسیار ناچیزی از پژوهشها را به خود اختصاص داده است.
از اینرو، پژوهش حاضر درصدد معرفی و آشنایی با آثار تجسمی کیج و مبانی فکری و فلسفی شکلدهی به آن در سیری تاریخی است، که تا حدود زیادی به چگونگی نگرش وی به جهان خارج و درک زیباییشناسانهاش از آن باز میگردد، که در آن، درهمتنیدگی انکار ایدههای زیباییشناختی غربی دادائیستی و اعتقادات آسیایی مبنی بر هماهنگی با طبیعت و محوشدگی در آن، که حمایت وی از سرنگونی اساسی برتری برقراری ارتباط با احساسات فردی یا حالات روانی را در پی داشت، مشهود است.
او با از میان برداشتن مرز میان هنر غربی و مدرنیستی با زندگی روزمره، در جستجوی ایجاد هماهنگی هنرها با واقعیتهای پدیداریای بود که با هر دوی هنرمند و مخاطب معنا یافته و انکار چهارچوبهای مفهومی و اولویتهای شخصی از لزومات آن برشمرده میشد.
شکلدهی ابتدایی به این امر، در اواخر دهه 1940، صورت گرفت، زمانیکه کیج برای شیوههای زیباییشناختیاش، به ایدههای آسیاییای روی آورد که به طورکلّی، هدف هنر را، در این جمله گیتا سارابای، موسیقیدان هندی، «متعادلسازی ذهن و مستعدپذیری آن به نفوذ الهی» (Cage, 1961: 121) و آناندا کوماراسوامی، مورخ هنر سریلانکایی، «تقلید هنر از طبیعت در روش عملکردش به جای ظاهرش» (Coomaraswamy, 1956: 11) جستوجو میکرد. کیج هرگز از این دو ایدۀ کلّی منحرف نشد، اگرچه تعاریفش از آنها به طور اساسی دستخوش تغییراتی شد که این درک تازه از آنها، در آخرین مجموعه از آبرنگها و چاپهایش به اوج میرسد.
، آثار تجسمی کیج از آن جهت اهمیت دارد که علاوه بر کاربست سیستم عملکردهای شانسی، نگرش فرایندی به ساخت هنر و خلق آنها تحت شرایط مشارکتی در کراون پوینت پرس و مونتین لیک با استفاده از موادهای متنوع و گوناگون و انعکاس تأثیراتش از ذن، دوشان و ثورو، نشانگر درک بالغ وی از «نحوه عملکرد طبیعت» و خود دگرگونی شکلیافتهاش است که در دیگر آثار پیشین وی بدینگونه یافت نمیشود.
به ویژه در آثار خلق شده به وسیله عناصر طبیعی و ترسیم پیرامون سنگها، تلاش در یکپارچگی میان خود و جهان طبیعت در فرایند ساخت هنر و نتیجه اثر مشهود است، که امکان هر تغییری را در درک مخاطب از واقعیت پدیداری به واقعیت متعالی نشان میدهد. کیج در راستای این تلاشها درصدد بازتعریف هنر و یکپارچهسازی ساختارهای فرهنگی جداگانه، برای دستیابی به حقیقتی جهانی و بینشی مشترک بود. هرچند این امر در هنرهای تجسمی وی، علیرغم نمایش و جمعآوری گسترده آنها، آنچنان که درخورش بوده، به رسمیت شناخته نشده است.
از نمایشگاههای برگزارشده کیج میتوان به نمایش پارتیتورها و چاپهای او در سال 1982 در موزه هنر فیلادلفیا؛ نمایشگاه جان کیج و مدرن در سال 1991 در پیناکوتک مدرن مونیخ؛ نمایگاه جان کیج: آبرنگهای رودخانه نو در سال 1990، برگزار شده هم در مجموعه فیلیپس واشنگتن و هم در موزه هنرهای زیبای ویرجینیا در ریچموند؛ نمایشگاه کارگاه مونتین لِیک: هنرمندان محلی در سال 1996 در گالری آندرسون ریچموند، شامل آبرنگهای بزرگ کیج سنگهای رودخانه نو و دود و سنگهای رودخانه نو و آب مرکب؛ نمایشگاه برگزار شده در کاخ کالیفرنیا در لژیون افتخار سانفرانسیسکو و کراون پوینت پرس در سال 2001؛ نمایشگاه گروهی برگزارشده در ساله 2002، توسط کونستال برِمن آلمان و موزه مرکز بینالمللی گلاس هنر معاصر، تاکوما، واشنگتن، تحت عنوان اصوات چشم باطنی، از آثار مارک توبی، موریس گریوز و جان کیج، شامل پاتیتورها، چاپها، طراحیها و آبرنگهایش، اشاره کرد.
همچنین آثار کیج در بسیاری از موزهها و مجموعههای خصوصی در سرتاسر جهان یافت میشود. برای نمونه، دو آبرنگ بزرگ کیج با عناوین سنگهای رودخانه نو و آب مرکب و سنگهای رودخانه نو و دود در مجموعه منیل هاستون قرار دارد و گالری ملی هنر بنیاد آکنباخ، موزه های هنرهای زیبای سان فرانسیسکو، موزه هنر مدرن هیوگو پرفکچر کوبِ ژاپن و موزه کلن آلمان، نیز دارای مجموعههای قابل توجهی از آثار گرافیکی کیج هستند.
دستاوردهای شناخته شده کیج، به ویژه در زمینه موسیقی، آثار تجسمیاش در کلیات مجموعه آثار و میراثش، جانبیتر باقی مانده است؛ در راستای کوشش برای پوشاندن این خلاءها، میتوان به نوشتههای کاتان براون در این زمینه نظیر مقالههای کاتالوگ موسیقی، صوت، زبان، تئاتر: اتچیگها از کراون پوینت پرس، شامل آثار کیج پیش از 1980، و جان کیج: اتچینگها، 1978-1982، ارائه بینش مستمر از آثار خلق شده در کراون پوینت پرس و همچنین کتابش با عنوان جان کیج: هنر تجسمی: اعتدال و آرامش ذهن، مروری جانبی بر آبرنگهایش، اشاره کرد. به طور کل، توضیحات وی پیرامون خلق چاپها و شیوه کار کیج در کراون پوینت پرس ارزشمند است.
همچنین مقالههای ری هاس شامل مقاله کاتالوگ کارگاه آموزشی مونتین لیک برای موزه فیلیپس در 1988، و آبرنگهای رودخانه نو برای نمایشگاه موزه هنرهای زیبا ویرجینیا و دفترچه خاطرات: کارگاه مونتین لیک کیج، 8 تا 15 آوریل، 1990، که توصیفات مفصلی از تجربه خلق آبرنگهای کیج و کاربردهای سیستم عملکردهای شانسی و انتخابهای خاص مستقل از این سیستم در نقاشیهایش، ارائه میدهد.
هاوارد ریساتی نیز در کارگاه مونتین لیک: هنرمندان محلی، به طور نقادانه به ارزیابی آبرنگهای کیج پرداخته و آنها را درون زمینه تجارب هنری مشارکتی که عمدتاً توسط کاس در مونتین لیک شکل گرفته، قرار میدهد.