جامعه
جامعهای است که خواهان کردار خوب است و بر اساس تکانهای استوار نشده است که با نبودش به دردسر بیفتد، بنابراین، چنین جامعهای نظر مساعد عدۀ زیادی از افراد را برای فرمانبرداری از تمدن به خود جلب میکند تا به دنبال ذات و ماهیت خود نروند.
جامعه یا پیشبرد این موفقیت به خودش اجازه میدهد تا با قرار دادن حد امکان ضروریات اخلاقی به گمراهی کشیده شود و اعضای جامعهاش را وامیدارد تا فراتر از تمایلات احساسیشان روند. بنابراین، احساساتشان مداوم سرکوب میشود و این فشار به طور چشمگیری به صورت (مکانیسم) واکنش وارونه و (مکانیسم) جبران خود را نشان میدهد.
تحقیق این نوع سرکوب در حوزۀ جنسی بسیار دشوار است و به رفتار کنش منجر میشود که به بیماری روانرنجوری (عصبی) شناخته میشود. این فشار تمدن در دیگر رشتهها هیچ نوع نتیجه آسیبشناختی را نشان نداده است اما در ویژگیهای تحریفشده و در اشتیاق مداوم در بازداری تکانهها، خود را برای تقویت ارضا در فرصت مناسب نشان میدهد.
بنابراین هر کسی در برابر دستورات اخلاقی پیاپی مجبور به واکنش میشود، دستوراتی که بیانگر زندگی تکانهای فرد نیستند و از دیدگاه روانی, حتی فراتر از آناند و شاید فرد به طور عینی دورو و ریاکار توصیف شود، خواه کاملاً از این تفاوت آگاه باشد خواه نباشد.
نمیتوان انکار کرد که تمدن معاصر از این نوع دورویی و ریاکاری به طور فوقالعاده زیادی طرفداری میکند. حتی ممکن است با جرات تأکید کند که با همین ریاکاری شکل گرفته است و اگر بخواهد بر اساس حقیقت روانشناختی زندگی را بپذیرد باید به تغییر بزرگی تن دهد.
ازاینرو، عدۀ ریاکاران متمدن از افراد فرهیخته بیشتر است و حتی میتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا برای حفظ تمدن، وجود تعداد مشخصی از این ریاکاران متمدن ضروری است یا خیر، زیرا قابلیت سازگاری فرهنگی انسان که از قبل ترتیب یافته است شاید برای وظیفه زندگی بر اساس حقیقت کافی نباشد.
همچنین، حفظ تمدن حتی با چنین دلایل مشکوک، این امید را میدهد که با هر نسل جدیدی، با تبدیل تکانههای بسیار بیشتری بتوان زمینه را برای تمدن بهتر فراهم کرد.
قبلاً مباحثی این تسلی را به ما داده بودند که نگرانی و ناراحتیمان از گزارش رفتارهای غیرانسانی هموطنانمان در این جنگ غیرموجه است.
آنها به توهماتی متوسل شده بودند که ما از آن توهمات دست کشیده بودیم. در حقیقت، آنها به شدتی که ما ترسیدیم نابود نشدند، زیرا بهاندازهای که باور داشتیم هرگز پیش نرفتند.
همانطور که انتظار داشتیم وقتی دولتها و نژادها به محدودیتهای اخلاقی متقابل خود پایان دادند، موجب شد آنها برای مدتی از فشار زندگی تمدن (مدنیت) خارج شوند و ارضای زودگذر را برای تکانههای سرکوبشده مجاز بدانند.
با این کار، احتمالاً اخلاق نسبی آنها در محدودۀ زندگی عمومیشان دچار ازهمگسیختگی نشده بود.
درک عمیق از جامعه
اما همچنان میتوانیم به درک عمیقتر تغییراتی پی ببریم که این جنگ در هموطنان پیشین ما به وجود آورده است و درعینحال که درس عبرت بگیریم دربارۀ آنها نیز بیانصاف نباشیم. ویژگی خاصی را که تکامل و تحول روانی نشان میدهد در هیچ فرایند تکوینی دیگری نمیتوان یافت.
وقتی شهرکی به شهر و کودک به انسان بالغ تبدیل میشود، شهرک و کودک در شهر و انسان بالغ ناپدید میشود.
فقط حافظه قادر است ویژگیهای قدیمی را در تصویرهای جدید ترسیم کند؛ در حقیقت، اطلاعات و رفتارهای جدید جایگزین اطلاعات و رفتارهای قدیمی میشوند.
البته تکامل روانی بسیار متفاوت است. فقط وقتی میتوان این مسائل خاص را توصیف کرد که گفته شود، مراحل تکامل قبلی با حفظ خود، بهتدریج مراحل تکاملی بعدی را شکل داده است، به عبارتی جانشینی, مشروط بر همزیستی است، یعنی موضوعات با وجود مجموعه کاملی از تغییرات به همان شکل بهجا ماندهاند.
وضعیت روانی جدید شاید برای سالها خودی نشان ندهد اما به حیاتش ادامه میدهد، بهطوریکه شاید روزی دوباره به شکلی درآید تا مقصود نیروهای روانیاش را نشان دهد، گویی تنها وضعیت این است که پیشرفتهای بعدی باطل شده و موجب مکانیسم بازگشت یا واپسزنی شدهاند.
این انعطافپذیری خارقالعاده در رشد روانی، بدون محدودیت جهتش نخواهد بود؛ میتوان آن را توانایی خاصی برای اقدام یادزدودگی پسگستر یا مکانیسم بازگشت توصیف کرد، زیرا گاهی اتفاق میافتد که نمیتوان مرحله بعدی و بالاتر رشد رهاشده را دوباره به دست آورد. اما شرایط اولیه همیشه قابل بازسازی است: به معنای دقیق، وضعیت روانی اولیه از بین رفتنی نیست.
اصطلاح بیماری روانی وقتی به کار میرود که این بیماری آنقدر بر فرد تأثیر میگذارد که زندگی روحی و روانیاش را به نابودی میکشاند. در حقیقت، نابودی فقط به دستاوردها و پیشرفتهای بعدی مربوط است.
ماهیت بیماریهای روانی، شامل بازگشت به شرایط قبلی زندگی عاطفی و عملکرد آن میشود. نمونه عالی از این انعطافپذیری در زندگی روانی، مرحله خواب است که هر شب همگی محاکمه میشویم.
وقتی بدانیم چگونه حتی غیرمعقولترین و گیجکنندهترین خوابها را تفسیر کنیم، میتوانیم هر موقع که به خواب میرویم، اخلاقی را که بهسختی به دست آوردهایم مانند لباسهای رسمی از تن درآوریم و کنار بگذاریم تا فردا صبح آن را دوباره بپوشیم.
به طور یقین این رهاشدگی بیضرر است، زیرا ما در مرحله خواب فلج هستیم و محکوم به بیفعالی هستیم.
فقط رؤیا میتواند ما را در بازگشت به زندگی عاطفیمان در مرحله رشد اولیه تحتالشعاع قرار دهد. برای نمونه، شایان ذکر است که همۀ رؤیاهایمان با انگیزههایی کاملاً خودخواهانه اداره میشوند.
یکی از دوستان انگلیسیام یکبار این نظریه را در جلسه علمی در آمریکا مطرح کرد، سپس خانمی اظهار داشت شاید این موضوع در مورد اتریشیها صدق کند و با شهامت تمام در مورد خودش و دوستانش تأکید داشت که همیشه حتی در خواب احساس نوعدوستانهای دارند.
دوستم خودش انگلیسیتبار بود و بر اساس تجربهاش در تجزیه و تحلیل خواب وظیفه داشت که به طور قاطعانه با آن خانم مخالفت کند و با قدردانی از وی ابراز داشت که در خواب، نجیبزادگان آمریکایی به اندازۀ نجیبزادگان اتریشی خودخواهاند.
بنابراین، تحول تکانههایی که به قابلیت سازگاری فرهنگی ما متکی هستند، میتوانند به طور موقت یا دائم موجب پسروی شوند. بدون شک، تأثیر جنگ نیروهایی را در برمیگیرد که میتوانند چنین مکانیسم بازگشت را به وجود آورند.
پس نباید قابلیت سازگاری فرهنگی نیروهایی را انکار کنیم که میتوانند موجب چنین رفتار غیرمتمدنانهای شوند و انتظار داشته باشیم که اصلاح و بهبود تکانهها در دوران صلح ادامه یابد.
ما بیشتر در برگه ای دیگر در مورد بخشی از این کتاب مطلب گذاشتهایم
از کتاب تاملاتی درباره جنگ و مرگ
نوشتهی زیگموند فروید
ترجمهی افسانه دبیری