تفکر اجتماعی و فرهنگ غربی
“هژمونی بینایی” تفکر اجتماعی و فرهنگغربی را طی چند قرن اخیر متمایز ساخته است. این امر نتیجه تعدادی از تغییرات در سرتاسر اروپا است. تغییرات مزبور شامل دگرگونی در شیوههای کلیسایی معماری دوره میانه بود که بهنحوی فزاینده اجازه میداد به میزانی گسترده نور از پنجرههای دارای شیشههای رنگی عبور کند.
شیفتگی عصر میانه به نور و رنگ و همچنین در رشد نسبشناسی بهعنوان یک رمز بصری پیچیده که دلالت بر تعیین هویت و وفاداری شوالیهای داشت، مشاهده میشود. در قرن پانزدهم توسعه منظرگراییخطی، فضای سه بعدی را قادر ساخت تا در یک طرح دوبعدی نمایانده شود.
علم نورشناسی نیز گسترش یافت و به موازات آن فریبندگی آیینه هم بهعنوان شیء و هم به مثابه استعاره افزایش یافت. حقوقدانان بهعنوان ” آیینههایی” معرفی میشدند که منعکس کننده خوبیها یا بدیها برای جامعهاند، بنگرید به یک نظام حقوقی بهنحو فزاینده “تماشایی” از طریق لباسهای رسمی رنگی و دادگاهها تشخص یافت. مهمترین آنها، ابداع مطبوعات چاپی بود که تا حد قابل توجهی قدرت نسبی حس شفاهی/ گفتاری را کاهش داد و اهمیت دیدن کلمات نوشته شده و نیز دیدن تصاویر و نقشهها را افزایش داد.
بهعلاوه بینایی بهعنوان شریفترین حواس در نظر گرفته شده است و به مثابه بنیان معرفتشناسیمدرن محسوب میشود. آرنت بهطور خلاصه بیان میکند:”از همان ابتدا، در فلسفه رسمی، تفکر در قالب دیدن تصور شده است.” رورتی به شناختهشدهترین شکل نشان داده است که تفکر ما بعد دکارتی بهطور کلی برای باز نمودهای ذهنی که همان” از چشم ذهن دیدن” است، یعنی انعکاس آیینهوار جهان خارج در ذهن، مزیت قائل شده است.
درک غالب فلسفه آن بوده که ذهن را بهعنوان یک آیینه بزرگ تصور نماید که به میزانهای متفاوت و در قالب بنیانهای معرفتشناختی مختلف به ما اجازه میدهد تاجهان عینی را “ببینیم.”
بینایی همچنین نقشی حیاتی در تاریخ تخیلی فرهنگغربی بازی کرده است. جی بهدستهای از انگارهها همچون خورشید، ماه، ستارگان، آیینهها، شب و روز و مانند آن اشاره میکند که ما را احاطه کردهاند و بیان میدارد که چگونه تجربه اساسی بصری به تلاشها برای محسوس ساختن امور مقدس و نیز امور دنیوی کمک نموده است. او بهطور خلاصه به اهمیت حس بینایی درون جریان گسترده تفکرغربی اشاره میکند: “با برآمدن علم مدرن، انقلاب گوتنبرگ در چاپ و تاکید آلبرتی بر منظرگرایی در نقاشی، بینایی از نقشی بسیار قدرتمند در عصرمدرن برخوردار شد.” فابیان این دیکتاتوری چشم را بهعنوان “رویت محوری” متمایز ساخته است.
وقتی مارشال مک لوهان استدلال میکند: “عصر ما همچنان که بهسوی گذشتهای با خصلت شفاهی و شنیداری میلغزد، ما آشکارا از پذیرش غیر منتقدانه استعارهها و مدلهای بصری در طی قرون متمادی اخیر آگاه میشویم” ؛ او در واقع میگوید که برای اینکه چیزی واقعی باشد باید رویتپذیر باشد.
نیچه آن ابعاد بصری را مورد تاکید قرار میدهد که جزء جدا نشدنی برداشتهای تفکر انتزاعیاند (نظیر وضوح، روشنگری، لفافه، منظر)، همچنان که به این امر میپردازد که چرا حس بینایی بهنحوی فزاینده نسبت بهحواس دیگر اولویت یافته است.
برگرفته از کتاب جامعه شناسی فراسوی جامعه ها
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم