حق شهروندی
در تاریخ جهان هیچگاه مهاجران به این زیادی نبودهاند و تقریباً همه آنها از مناطقی مهاجرت میکنند که ملیت در آنجا نسبت به دولتهای ریشهدار غربی ضعیف است یا وجود ندارد.
آنها به این دلیل مهاجرت نمیکنند که احساسات نهفته گذشته عشق یا وفاداری نسبت به مللی را کشف کنند که در سرزمینشان به دنبال آنها هستند، بلکه معدودی از آنها وفاداری ملی خود را و تقریباً هیچیک از آنها به کشوری که در آن زندگی میکنند، ابراز میکنند.
آنها بهدنبال شهروندی کشوری هستند که به آن مهاجرت میکنند- که موهبت اصلی حوزههای قدرت ملی، و ریشه صلح، قانون، ثبات و رفاهی است که هنوز در غرب حاکم است.
شهروندی رابطهای است که بین دولت و افراد وجود دارد زمانیکه هرکدام کاملاً نسبت به یکدیگر مسئولند. این مسئله شامل شبکهای از حقوق و تکالیف متقابل است، که حاکمیت قانونی که بالاتر از هر حزبی است آن را تقویت میکند.
اگرچه دولت مجری قانون است، اما آن را کاملاً علیه خود و شهروندانش اعمال میکند. شهروند واجد حقوقی است که دولت مسئول تأمین آن است و نیز تکالیفی که دولت حق اعمال آن را دارد.
از آنجاییکه قانون این حقوق و تکالیف را تعریف و مشخص میکند، شهروندان مفهوم روشنی از جایی که آزادیشان به پایان میرسد، دارند. درجاییکه شهروندان قدرت اجرایی را به دولت تفویض میکنند، نتیجه حکومت “جمهوری” است.
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب فلسفه سیاسی