ویتگنشتاین فیلسوف
در واقع از نظر ویتگنشتاین جوان، فلسفه چیزی به غیر از تحلیل منطقی نیست، در حالی که «تحلیل منطقی» عبارت است از اینکه: وقتی جملهای معنا دارد، یعنی اینکه جمله یک وضع موجودِ ممکن را بیان میکند. و ویتگنشتاین معتقد بود که «یک و تنها یک تحلیل کامل از جمله وجود دارد»، تحلیلی که یک جمله گویا از زبان روزمره را ناشی از یک جمله نشانه با یک ساختار داخلی میداند، ساختاری که به طور مستقیم یک واقعیت امر را به تصویر میکشد.
ویتگنشتاین جملهای یه این معنا به طور کامل تحلیل شده را به عنوان یک «جمله بنیادی» قلمداد میکند و آن را به عنوان «یک ارتباط یا یک زنجیره از نامها» توصیف میکند. نامهایی که با زنجیرهای از اشیاء در یک واقعیت امر، از رابطه مستقیم تصویری برخوردار هستند.
ویتگنشتاین در این میان فرض کرد که در یک جمله بنیادی همه نشانههای عملگرهای منطقی نظیر نفی، حروف ربط یا مقایسه (بزرگتر از، کوچکتر از یا برابر و غیره) حذف میشوند. چون «امکانِ جمله، مبتنی […] بر اصل جانشینی اشیاء از طریق نشانهها است»، با این وجود بر طبق «ایده اصلیِ» ویتگنشتاین، «ثابتهای منطقی» غیر قابل جانشینی هستند. «منطقِ واقعیت در جملات جانشین پذیر نیستند»، چون ساختارهای منطقی وجودی همانند اشیاء ندارند، بلکه فقط از طریق شیوه زنجیره شان در واقعیت امر ساخته میشوند.
به همین دلیل در یک جمله بنیادی به طور کامل تحلیل شده میبایست همه نشانههای عملیاتی محو شوند و روابط منطقی به تنهایی از طریق نظم و ترتیب نامها نشان داده شوند. جمله روزمره «a از b بزرگتر است» را نمیتوان در یک تحلیل کامل معادل «a ˃ b» نوشت، بلکه میبایست آن را به صورت «A b» در نظر گرفت. در زمان اتمام «رساله منطقی- فلسفی» در سال 1918 ویتگنشتاین معتقد بود که وظیفه فلسفه، پرداختن به چنین شفاف سازیهای تحلیلی است و هدف از فلسفه را «شفاف سازی منطقی اندیشه» میدانست.
بنابراین «فلسفه آمورزه نیست، بلکه یک فعالیت است و نتیجه آن نه جملات فلسفی، بلکه روشن شدن جملات است» است. جذابیت این برنامه شفاف سازی برای همعصران ویتگنشتاین و برخی معاصرین را زمانی میتوان درک کرد که بتوان جنبش رادیکال «ضد متافیزیکی» مرتبط با آن را شناخت. جنبشی که بیش از دو هزار سال قبل قول غلبه بر فلسفه اروپایی را داده بود. «متافیزیک» از دوران یونان باستان در سنت فلسفه اروپایی به بالاترین اصول و آخرین دلایلِ هر آنچه که در جهان وجود دارد، پرداخته است.
نظریههای متافیزیکی از این حیث، نه در مورد واقعیتهای حاضر در جهان، بلکه در مورد جهان به عنوان یک کلیّت صحبت میکنند. همان طور که ویتگنشتاین معتقد بود، شفاف سازی منطقی فلسفه در رابطه با چنین نظریههایی به اثبات میرسانند که «بیشتر جملات و مسائلی که در مورد موضوعات فلسفی نوشته شده اند، نه اشتباه، […] بلکه بیمعنی هستند» تحلیل منطقی نشان میدهد که بیشتر جملات سنت فلسفی تنها در سطح صحتِ جمله بندی آنها از لحاظ دستور زبانِ معمولی، هدفمند و معنادار به نظر میرسند، اما در واقع هیچ تصویر معناداری از واقعیت امورِ حقیقی یا ممکن در جهان به دست نمیدهند و از این رو بیمحتوا هستند.
به همین خاطر میتوان به پرسشهایی در سنت فلسفی نظیر اینکه آیا خدا وجود دارد یا قابل اثبات است، چه چیز خوب، چه چیز نیک، چه چیز عادلانه یا چه چیز معقول است و پرسشهای شبیه به اینها «اصلاً پاسخ نداد، بلکه بیمعنایی آنها را ثابت کرد». به این ترتیب در نهایت میتوان نتیجه گیری کرد که «عمیقترین مشکلات بشریت در حقیقت، مشکل نیستند».
از نظر ویتگنشتاین جوان چنین حکمی در مورد پرسشها و مسائلی که به طور سنتی در اخلاق به آنها پرداخته میشود نیز برقرار است. چون از این حیث که اخلاق میخواهد بگوید (همانطور که ویتگنشتاین در سخنرانی خود با عنوان «در باب اخلاق» توضیح داده است) که چه چیز فی نفسه «خوب» است، چه چیز «ارزش» دارد، چه چیز واقعاً «مهم» است، «چه چیز زندگی را ارزشمند میکند» و «طریقه درست زندگی کردن چگونه است»، از طریق فرآیند شفاف سازی فلسفی نشان داده میشود که اخلاق سعی میکند چیزی را جمله بندی و تدوین نماید که فی نفسه وصف ناپذیر و غیر قابل بیان است.
هنگامی که در اخلاق از امر خوب صحبت به میان میآید، بر طبق نظر ویتگنشتاین از کلمه خوب نه در معنای روزمره – نسبی، بلکه در معنای مطلق استفاده میشود. استفاده روزمره – نسبی از کلمه بدون اشکال است، «هر قضاوت نسبی در مورد ارزش تنها یک اظهار نظر درباره امر واقعی است و به همین خاطر میتواند این گونه بیان شود که این اظهار نظر و همچنین شکل آن شبیه به یک قضاوت در مورد ارزش به نظر نمیرسند، این مرد یک دونده خوب است، صرفاً و به سادگی به این معنا است که وی میتواند مقدار مسافت مشخصی را در مدت زمان مشخصی طی کند».
در مقابل اینکه در اخلاق منظور از «خوب» به معنای مطلق چیست، ناشی از اظهار نظری در مورد واقعیتی مشخص در جهان دانسته نمیشود، چون «هیچ اظهار نظری در مورد امر واقع نمیتواند قضاوتی مطلق در مورد ارزش ارائه دهد یا منظور گرداند». در اینجا هنگامی که گفته میشود، نوع دوستی و فداکاری (یا هر ارزش دیگری) «فی نفسه خوب» یا «ارزشمند» هستند، آن ارزش بیشتر در معنایی فراگیر به عنوان چیزی که برای عموم معتبر است، مطرح میگردد.
اگر معنا دار بودن جملات عبارت باشد از اینکه یک جمله بتواند به عنوان یک تصویر (درست یا غلط) از شکل بندی اشیاء در واقعیت امور تعبیر گردد، در آن صورت چنین قضاوتهای مطلقی درباره ارزش را میبایست بیمعنا دانست. «فی نفسه خوب» یا «مطلقاً خوبِ» مورد نظر در اظهار نظرهای اخلاقی، خود شیء یا واقعیت امری در جهان محسوب نمیشود. «به همین خاطر در اخلاق هیچ جملهای وجود ندارد، جملات نمیتوانند امور والاتر را بیان کنند» و «به همین دلیل واضح است که اخلاق چیزی برای گفتن ندارد»
ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب ویتگنشتاین و پیامدها