هر کس که در پی استدلالی برای بازیابی ارزشها باشد، دیر یا زود با این ایراد مواجه میشود که انسان نمیتواند به عقب برگردد، یا بسان این جملهی معروف، “نمیتوان زمان را به عقب برگرداند.” بدین ترتیب این ایراد با فرض آنکه ما زندانی زمان هستیم، به خوبی موضع فلسفی مدرنیسم را آشکار میکند.
انسان و زمان
- از دیگر سو باورمند به حقیقت، تخت بند این عقیده است که گذر زمان بر چیزهای واجد والاترین ارزشها تاثیر نمیگذارد؛ چرا که در غیر این صورت مفهوم حقیقت ناممکن خواهد شد.
ما با بیان آنکه خواهان اعادهی ایدئالها و ارزشهای از دست رفته هستیم، نظر به سوی قلمرویی هستیشناختی داریم که همانا بیزمانی است. تنها نسبیگرایی مطلق است که اصرار دارد گذر زمان برخی ایدئالها را از دسترس ما خارج و برخی دیگر را بر ما تحمیل میکند.
بنابراین کسانی که تصور میکنند ما میتوانیم به یکپارچگی مد نظر خود دست یابیم، و کسانی که برعکس فکر میکنند، در ایدهی واقعیت بنیادین دچار اختلافند، زیرا گروه دوم اولویت را به زمان و مکان میدهند. و این همان اختلافی است که ما را از داشتن جهانی واحد محروم میسازد.
بازگشتی که ایدئالیستها مدعی آنند، نه سیری معکوس در زمان که بازگشت به مرکزیتی است که باید به شکلی متافیزیکی یا الهیاتی درک شود. آنان در پی آن مرکزیتی هستند که پایدار میماند، نه آن بسیارانی که متغیر و گذرا هستند، و این جستجو را تنها میتوان به عنوان جستجوی حقیقت توصیف کرد.
- آنان همان اظهار کهن را باز میگویند که همه چیز حول مرکزی قرار دارد، و آنان خاطرنشان میکنند که تمام مشخصات گسست مدرن، گذاری است از این مرکز به سوی حاشیه.
همچنین میتوان آن را به صورت حرکتی از وحدت به سوی فردیت بیان کرد. هر قدر انسان به پوستهی بیرونی متمایل شود، به همان نسبت در جزئیات غرق میشود، و هر چه بیشتر انسان درگیر جزئیات شود، کمتر میتواند آنها را بفهمد.
بازیابی دیدگاههای همسو با گذشته، بازیابی فهم همسو با گذشته نیز هست، و این امر در سیر زمان ممکن است، مگر آنکه بپذیریم ما درماندگانی هستیم در برابر حرکت جبرگرایانهی زمان. خلاصه آنکه، انسان برای درک بیزمانی نیاز به چشمانداز به خصوصی ندارد. به یاد آورید که خشم مدرن، اساساً مفهوم حقایق جاوید را برنمیتابد.
در این زمینه: مدرنیته و کلیشه های سنتی
برگرفته از کتاب ایده ها پیامد دارند