مبنـای مـدرنـیته شوپنـهاور منبـع الهـامی برای اندیشـه‌های فلسـفی قرنِ شوپنهاور، قرنی تشنه - نشر پیله

مبنـای مـدرنـیته شوپنـهاور منبـع الهـامی برای اندیشـه‌های فلسـفی

کتاب شوپنهاور تاملات و تاثیرات
Rate this post

مبنای مدرنیته

با وجود اینکه شوپنهاور در محیط‌های دانشگاهی چندان مورد توجه قرار نگرفته، اما تأثیر فلسفی وی بسیار فراتر از حد معمول است. شوپنهاور در شکل گیری تصویر فلسفی از انسان و جهان در قرن بیستم نفوذ بسیار عمده‌ای داشت و تأثیر این فیلسوف در همه زمینه‌ها قابل مشاهده است، هر چند در روانکاوی تأثیر وی غیر قابل انکار است.

قرنِ شوپنهاور، قرنی تشنه علم و تاریخ بود، قرنی که حول محور «پیشرفت علمی» به نوعی متحد شده بود. هگل و مارکس در نیمه اول این قرن برای روح زمانه تکانه‌ای فرجام شناختی قائل شده بودند. تحقق آزادی و عقل در دی ان ایِ تاریخ، ثبت شده به نظر می‌رسید.

تاریخ جهان به حصول رستگاری دنیوی شده تبدیل گردید، همانطور که کارل لوویت بعدها آن را به درستی تشخیص داد. با شکوفایی علوم تجربی به نظر می‌رسید که اعتقاد به پیشرفت مبانی تزلزل ناپذیری یافته است. کنت و اسپنسر همانند هگل و مارکس به آینده‌ای روشن، بر طبق قاعده اجتناب ناپذیری می‌نگریستند، آینده‌ای در آن مشکلات مادی و اخلاقی بشریت حل شده هستند.

برزیلی‌ها همچنین با الهام از نقل قولی از کنت شعار «نظم و پیشرفت» را برای نقش بر روی پرچم خود برگزیدند. در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی نیز تاریخ گراییِ بسیار غالب که به سبک هگل به مقابله با هر گونه ساختار متافیزیکی تاریخی و فلسفی می‌پرداخت، به جهان از طریق عینکی تاریخی می‌نگریست؛ به این معنا که انسان و جهان همان هستند که در طول تاریخ بوده‌اند.

افکار شوپنهاور در روحِ این سدۀ اشباع شده از اندیشه‌های پیشرفت رسوخ کرد. برای شوپنهاوری‌ها بیش از همه این بدبینی بوده که دید آنها را به جهان و تاریخ مختل و کدر کرده است. با این حال در طولانی مدت، تصویر از جهان مورد نظرِ شوپنهاور مؤثرتر بوده است؛ به این صورت که به عقل یک بُعد ژرفِ غیرمنطقی تعلق می‌گیرد که دید واقعی ما را به میزان چشمگیری بسط می‌دهد.

فلسفه شوپنهاور به این نحو به طور فزاینده‌ای از دهه‌های 1860 به بعد، اندیشه حاکم بر قرن نوزدهم میلادی را متزلزل کرد و به مخمری تعیین کننده برای مدرنیتۀ در حال شکوفایی تبدیل شد. فلسفه اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مبنایی شوپنهاوری دارد که تأثیر آن تا حال حاضر ادامه دار بوده است.

بلافاصله بعد از مرگ شوپنهاور اشخاصی ظهور پیدا کردند که می‌توان آنها را به عنوان اولین پیشگامان چنین تحولی به حساب آورد، کسانی که به قول ریشارد رشیکا به «پسران وحشی شوپنهاور» نیز شهرت یافته‌اند. آنها به معنایی دقیق تر این گونه از حامیان شوپنهاور متمایز می‌شوند که اگر چه به شوپنهاور استناد می‌کنند، اما کوشش‌های فلسفی مستقلی را نیز به ثمر رسانده‌اند.

آنها خود اندیشانی در درون «مکتب شوپنهاور» محسوب می‌شوند. یولیوس بانزن، فیلیپ مایلندر و ادوارد فون هارتمن سه تن از مهمترین به اصطلاح «پسران وحشی شوپنهاور» هستند که اگر چه بدبینی اراده گرایانه شوپنهاور را پذیرفتند، اما به افکار زمان پریشِ وی اعتقاد چندانی نداشتند.

هارتمن و مایلندر طرحی کلی از اراده را به تبعیت از روح زمانۀ هگلیانی، در یک چشم انداز تکامل تاریخی قرار دادند. تأثیر آنها در ابتدا محدود به همعصرانشان بود و از لحاظ تاریخ فلسفه در رده دوم اهمیت قرار می‌گرفتند، با این وجود آنها اولین اشخاصی بودند که میراث فکری شوپنهاور را از لحاظ فلسفی به طور مستقل پردازش کردند.

نُه سال بعد از مرگ شوپنهاور کتابی حجیم از ادوارد فون هارتمن به نام «فلسفه ضمیر ناخودآگاه» منتشر شد. کتاب پرفروشی که جایی بر روی میزِ چای قشر فرهیخته و تحصیل کرده جامعه پیدا کرد و موفقیت آثار شوپنهاور را تحت‌الشعاع قرار داد. شوپنهاور در این اثر با ساختار غایت شناختیِ افکارِ تاریخی هگلی پذیرفته شد؛ در این اثر اراده شوپنهاوری، به عنوان روح ناخودآگاه درک شده و همسفر قانون مندی هگلی گردید و ضمیر ناخودآگاه به عامل تعیین کننده و به همان اندازه غیرمنطقی رویداد‌های جهان تبدیل شد. چون جهان دارای موازنۀ لذتی منفی است، ضمیر ناخودآگاه، عاقلانه در تلاش برای خود ابطالی جهان در «هیچ» است. به این ترتیب افکار شوپنهاور در اندیشه‌های غایت‌شناختی نفوذ نموده و شروع به در هم کوبیدن دژهای هگلی کرد.

فیلیپ مایلندر همانند اتفاقی که بعد‌ها برای نیچه روی داد با آثار شوپنهاور در یک فروشگاه عتیقه فروشی در شهر لایپزیش آشنا شد. وی زندگی نسبتاً کوتاه خود را وقف کار بر روی کتابی دو جلدی به نام «فلسفه رستگاری» نمود که به افکار و ایده‌های شوپنهاور می‌پرداخت. مایلندر نیز این شناختِ بدبینانه شوپنهاور که «بهتر بود، اگر جهان وجود نداشت» را پذیرا شد.

با این وجود وی نیز همانند هارتمان مبتلا به روح تاریخی است که از ایده تکامل پیروی می‌کند. جهان مایلندر، همانطور که ریشارد رشیکا بیان می‌کند، یک «ماشین خود ویرانگر غول آسا» است که خود را بر طبق قانون آنتروپی تا زمان فروپاشی در «هیچ»، تضعیف می‌کند، به این ترتیب هستی از خودش رهایی می‌یابد.

ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب شوپنهاور و تاملات و تاثیرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *