نظریه زیبایی‌شناسی لوکاچ نظریه زیبایی‌ شناسی لوکاچ - نشر پیله

نظریه زیبایی‌ شناسی لوکاچ

کتاب زمینه هنر شناسی
Rate this post

نظریه زیبایی‌شناسی لوکاچ، در پرداخت نهایی آن، بر تفسیر تازه‌ای از فلسفه مارکسیسم با تاکید بر آزاداندیشی و انسان دوستی استوار است. اساس طرح بزرگ نظری او را می‌توان در چند گزاره اصلی خلاصه کرد: زیبایی‌شناسی یکی از عرصه‌های شناخت واقعیت به شیوه خاص است. هنر وسیله‌ای برای خودآگاهی و تبیین دیالکتیکی واقعیت زندگی انسان است. زیبایی‌شناسی مارکسیستی نیاز به پیوند با دیگر مکتب‌های زیبایی‌شناسی دارد.

لوکاچ

زیبایی‌شناسی باید تقابل موجود میان زیبایی‌شناسی ایدالیستی و ماتریالیستی، و روابط میان درون‌گرایی و برون‌گرایی را روشن کند. در چارچوب این نگرش هنر نه‌تنها روشی برای شناسایی واقعیت بلکه وسیله‌ای برای رهایی انسان از قیدوبندهای اجتماعی و مبارزه با ناآگاهی و نابرابری است.

  • به نظر لوکاچ در جامعه سرمایه‌داری معاصر انسان بیش از پیش گرفتار سلطه نظام طبقاتی، از خودبیگانگی و پدیده «شیئی شدگی» شده است. از این‌رو امروزه نیاز بیشتری به هنرهای انتقادی و آگاهی‌بخش و بسیج کننده داریم.

لوکاچ در میان هنرهای مختلف بیشتر به ادبیات علاقه داشت و بیشتر درباره آن به پژوهش و تحلیل می‌پرداخت. به ویژه به هنر رمان بسیار اهمیت می‌داد و رمان را «حماسه دنیای مدرن» می‌دانست. او در دورانی کم‌وبیش طرفدار «رئالیسم سوسیالیستی» بود و دیگر مکتب‌های هنری و ادبی رایج در جامعه بورژوایی را ضد واقع‌گرایی و ارتجاعی می‌دانست.

اما پس از سال‌های زندگی در شوروی و آشنایی بیشتر با نارسایی‌های رئالیسم سوسیالیستی به بازنگری در مفهوم واقع‌گرایی و بازتعریف آن روی ‌آورد. لوکاچ در کتاب «معنای رئالیسم معاصر» (1957) تفسیر بازتری از مفهوم رئالیسم به دست داد که در آن زمان جهشی بزرگ و رو به جلو به شمار می‌رفت.

او در این کتاب می‌گوید که ادبیات بورژوایی قرن بیستم را می‌توان، از نظر سبک، متعلق به دو جریان عمده دانست: نخست «مدرنیسم» و دیگری «رئالیسم انتقادی». ویژگی مدرنیسم وسواس بیمارگونه در نوآوری‌های صوری، توجه به شگردها و صناعات ادبی، به بهای نادیده انگاشتن محتوای روایت، و ذهن‌گرایی افراطی و شدیدی است که در نتیجه انسان‌ها را از نظر ذاتی موجوداتی منزوی و بیگانه از هم تصویر می‌کند.

  • هنرمند مدرنیست تفسیری بسیار یاس‌آمیز از «وضعیت بشر» ارائه می‌دهد که گویی هیچ امکانی برای تغییر و تحول آن وجود ندارد، در حالی که این وضعیت زاده شرایط جامعه سرمایه‌داری است که ناگزیر به تغییر و تحول است.

لوکاچ نوشته‌های کسانی چون«فرانتس کافکا»، «جیمز جویس» و «ساموئل بکت» را تجسم هنری نگرش مدرنیسم می‌داند. در مقابل منظور او از رئالیسم انتقادی شیوه‌ای است بسیار نزدیک به آثار نویسندگان قرن نوزدهم ]بالزاک، دیکنس، تولستوی، والتر اسکات و …[ که نمونه برجسته آن در قرن بیستم «توماس مان» نوسنده آلمانی است.

بنابراین لوکاچ ارزش ادبیات بورژوایی را براساس تعهد آن به رئالیسم انتقادی تعیین می‌کند. یعنی دامنه آگاهی انتقادی نوسنده به سازوکارهای کلی جامعه

در این زمینه: هربرت مارکوزه

برگرفته از کتاب: زمینه هنر شناسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *