نوزایش شهروند محور در میانه قرن سیزدهم هیچ فلسفه اجتماعی به غیر از فلسفه ارسطو - نشر پیله

نوزایش شهروند محور

کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس
Rate this post

اصول شهروندی

در میانه قرن سیزدهم هیچ فلسفه اجتماعی به غیر از فلسفه ارسطو نمی‏توانست بر خاکی چنین پاسخده هبوط کند. به محض اینکه ترجمه آثارش به زبان لاتینِ کافی و قابل در دسترس قرار گرفت، آرایش همه جا را فرا گرفت. این لزوماً در اثر شایستگی درونی اندیشه‌هایش نبود، زیرا فرض پذیرش آموزه‌های جدید اینست که آنها به گوش‌های شنوا فرود آیند و در وعای ذهنِ آمادۀ مناسبْ کوک شوند.

این واقعیت مخصوصاً به زمینه فعلی ربط دارد. کیهان‏شناسی ارسطو به معنای واقعی انحصاراً این  -جهانی بود؛ دقیقاً یک نظام یکپارچه مربوط به جهان فیزیکی بود که مثل شالوده‌ای برای برپایی روبنای فلسفی و اخلاقی خدمت کرد. جانِ کلامْ مفهومِ طبیعت بود که حقیقتاً از هر حیث با نظارت مسلم سنتی مسیحی کلیساشناختی در تضاد بود. بدین ترتیب پیشروی و موفقیت مضمون‌های ارسطو در قرن سیزدهم، آماده بودن فکری پذیرشِ مبادی و پیامدها و دلالت‌هایش را بخوبی ثابت می‏کند.

در واقع، واکنشْ نشان داد که پیش شرط‌ها به اندازه کافی فراهم بوده است. نظریه‌های ارسطو را می‌توان به مثابه انسجام عقلانی اصول و فرضیات و بدیهیات دید، کوتاه سخن نظریه ای ­­­ برای انسجام مقدمات مفصل‌بندی نشده است، مثل نمونه‌های گوناگون سکولار که اندکی پیش بررسی کردیم. دیدگاه بنیادی فهمیده می‌شد: «فیلسوف» خیلی قبل از مسیحیت یا کلیساشناسی درس داده و سخن گفته و آنچه را که معاصرین قرن سیزدهم عملاً و عیناً انجام می‌دادند قبلاً مفهومی و انتزاعی معلوم ساخته بود.

به طورخلاصه، ارسطو یک تئوری منسجم ساخت و آنرا در یک نظام دقیق استدلالی و خوش بافت در دسترس قرار داد. آنچه که به ظاهر ویژگی‌های عرف منزوی، غیرمرتبط و پراکنده پنداشته می‌شد اینک در یک کل خوش بنیه و منتظم جا افتاد. اینک معاصرین هوشیار هر یک از تجلیات سکولار به ظاهر غیرمرتبط را صرفاً صدور یک نظام یا یک جهان‌بینی یا نظام عالم وجود مشخص که بر مقدمات فیزیکی یعنی طبیعی استوار بود می‌دیدند.

دستگاه ارسطو آنچه را که بسیار آشکار در واقعیت عمل می‌شد با تئوری محکم تر کرد. واقعاً یک نظریه مفید، کاملاً مستقل از شرایط و وضعیت‌های زمانه بود و آنچه را که بطور عینی وجود داشت بطور فلسفی با اصطلاحات تجریدی اثبات و عرضه کرد. سهولت و تسریعی که فرضیات او پذیرفته و در مکاتب مختلف فکری به کار گرفته شد، مصدق حاصلخیزی خاکی است که این تزها در آن کشت شدند.

یکی باید ناچاراً شرایط امور دو یا سه نسل پیش را در ذهن مجسم کند تا متوجه شود که به چه اندازه خاک برای پذیرش نظرات او لم یزرع بوده است: آنها به سختی می‌توانستند حرکتی مواج بوجود آورند. دامنه اگر نگوئیم اهمیت موفقیت او را می‌توان با پذیرفته شدن‌اش در کیهان‏شناسی‏ای که در بعضی وجوه بنیادی با دیدگاه بنیادین او کاملاً بیگانه بود اندازه گرفت، زیرا به نظر می‏رسد که کلیساشناسی سنتی و طبیعت‌گرایی ارسطویی به سختی می‏توانستند پهلو به پهلوی هم بزنند.

جذب مضمون‌های ارسطویی، کیهان‌شناسی‌ای پرداخت کرد که همزمان کهنه و نو، در آن واحد پیشرو و پسرو، انقلابی و ارتجاعی هم زایا هم باززایا، مترقی و قهقرایی بود. نیروهای فکری را که تا آن زمان به کما رفته بودند با سادگی مفرط‌اش و « بی‌تکلفی» و هم­نوایی‌اش با حالت‌های «طبیعی»، شور و شوق بخشید و به حرکت درآورد.

همانطور که دیدیم، ساختارهای حکومت دنیوی شده بود و دنیویت تمام موقعیت‌های اجتماعی و تمام بخش‌های پیگیر اندیشگی را تعیین حدود می‌کرد. تا جایی‌که به جامعه مربوط بود، کتاب ارسطو مناسبت فوری داشت، چون نشان داد که مفهوم آنچه را که حکومت و دیگران بی‌نتیجه دنبال‌اش می‌گشتند از قبل وجود داشته است: جامعه‌ای که بر پایه‌های طبیعی استوار بود. سیاست تبلور سیاسی و اجتماعی نظم جهان متصور فیزیکی بود. مفهوم طبیعت ارسطو شاه کلید لازم درک طرز کار این جامعه (طبیعی) بود، نظریه‌ای که در میانه قرن سیزدهم بطور قاطع در قلمرو نظر اگر نه همچنین در  عمل، کامیاب شده بود.

برای ارسطو طبیعت قوانین خودش داشت؛ بر اساس اصول خودش کار می‌کرد و دنبال غایت خودش بود؛ اصل و ماهیت خودِ انسان بود. طبیعت بود که «غرایز اجتماعی را در انسان القا می‌کرد» (سیاست 15 و2.I و بعد)؛ سازنده نیروی پویای انسان بود؛ هسته حیوانی انسان هر چند بهره‌مند از عقل را توضیح می‌داد. نشان می‌داد که چرا انسان در میان سایر آفریدگان طبیعی جایگاه خود را دارد، ثابت می‌کرد که گیاهان و جانوران به خاطر انسان خلق شده‌اند (12 و8.I و بعد). بنابراین انسان از نظر طبیعت حیوانی سیاسی است و لزوماً بنا به شعور طبیعی‌اش هم جزء و هم شریک دراجتماع خودش، یعنی دولتشهر (State)است.

برای ارسطو، شهر(polis) مثل انسان  آفریده‏ای طبیعی است. همانطور که قبلاً گفته شد، اینجا ترجمه‌های اولیه از یونانی به لاتین ارتباطی مهم با فلسفه و اندیشه یونانی برقرار کرد. ترجمه نمسیوس سریانی توسط بورگاندیو نه فقط مردمان اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم را با طبیعت انسان آشنا کرده بود (خود عنوان کتاب هم طبیعت انسان بود)، بلکه تعریف ارسطو از انسان به عنوان «حیوان سیاسی»- اصل یونانی politikos- را در قطعه زیر ترجمه کرد:

انسان بنا به طبیعتْ حیوانی سیاسی و گروه‌زی ساخته شده است زیرا یک نفر به تنهایی از عهده تمام مسائل بر نمی‌آید. بنابراین روشن است که شهرها بخاطر باهم‏کنش انسان‌ها و حفظ نظم تشکل دایر شده‌اند.

درک اینکه پژواک این ایده‌ها به چه اندازه باید نسل قرن سیزدهم را برانگیخته باشد زیاد سخت نیست. همین نامگذاری انسان به «حیوان» «سیاسی» (یا «اجتماعی») مطمئناً انعکاس شدیدی داشت و در عین حال با کمترین هزینه ممکن- فقط با یک کلمه- مقوله فکری‌ای متعلق به یک نظمی که تاکنون ناچیز یا اصلاً فهمیده نشده بود عرضه کرد: نظم سیاسی ای که انسان وابسته آن بود و او را از سایر حیوانات متمایز می‌کرد و به انسان فعال در این نظم سیاسی وظیفه‌ای خاص محول می‌کرد: شهروندی.

کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس

ظاهراً به یکباره انسان حیوانِ پُل قدیس به ذهن خطور می‌کند، ولی در حالی‌که برای پولس و تعالیم بعدی مسیحیت مخلوق طبیعی («انسان حیوانی») باید با «انسان نوین» برآمده از نوزایی غسل تعمید جابجا شود، در منظومه ارسطو این مخلوق طبیعی به موجب طبیعی بودن‌اش نقش محوری به عهده می‌گیرد. اتخاذ، انتصاب و استعمال این مفهوم ارسطویی توسط انسان قرن سیزدهمی- همانطور که خواهیم دید- درگیر بازگرداندن و رستاخیز یا نوزایش این انسان طبیعی شد، طبیعتی که غسل تعمید به پس زمینه رانده و خنثی کرده اگر نگوئیم کاملاً حذف کرده بود.

 این «انسان حیوان» پولس، انسانِ سیاسی ارسطو بود. «نیروی ضرباهنگ ارسطو در طبیعت‌باوری و انسان‌گرایی اصیل‌اش نهفته است… بنابراین او با رهیافتی کاملاً تازه به انسان نزدیک شد،

ظهور دوباره یا نوزایش یا تجدید حیات انسان طبیعی یا آنچه که اوژینو گارن در بافتی متفاوت با بیشترین افتخار «اعاده حیثیت انسان در محیط زمینی خودش»نامید، لزوماً جانشین انسان احیا شده از فیض الهی نشد، بلکه فقط انحصار او را از بین برد: او باید مقام خود را با انسان طبیعی بازیافت و نو زاده شده به اشتراک می‌گذاشت.

می‌توان گفت که تجدید حیات انسان طبیعی، تا آنجایی‌که به نظم عمومی یا نظم عرفی یا نظم دنیوی ربط داشت، دلالت بر تقدس‏زدایی یا دوباره انسان کردن «مخلوق نوین» پولس می‌کند. انسان طبیعی، هومو اینمالیس، یک نوزایی تجربه کرد و مقامی که تاکنون بنا به اصول از آن برخوردار نبود، ولی با تظاهرات طبیعی بشریت‏اش کاملاً وفق داشت، به او داده شد. اعاده انسان طبیعی اینک یک اعتبار برحقْ برساخته از مقدمات انحصاراً دنیوی، عرفی و طبیعی داشت.

ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس

145000تومان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *