هدایت معنوی انسانها نمیتواند بر عهدهی حاکم باشد، زیرا حتی اگر مجازاتها و قوانین میتوانستند عقیدهی انسانها را تغییر دهند، باز هم دخالت حاکم هیچ فایدهای برای هدایت معنوی انسانها نداشت.
هدایت معنوی
حتی اگر تنها یک حقیقت و تنها یک راه به سوی بهشت وجود داشته باشد، چه امیدی است که افراد بیشتری به سمت حقیقت یگانه هدایت شوند، اگر آنها مجبور باشند از نور عقل خودشان فاصله بگیرند، از احکام وجدانشان سر باز زنند، کورکورانه مطیع ارادهی فرمانروایان باشند و خدا را به همان شکلی بپرستند که در قوانین زادگاهشان تعیین شده است؟!
اگر اینگونه بود، با این همه تنوع عقاید دینی، راه رسیدن به بهشت آنقدر باریک میشد که تنها به روی شهروندان یک سرزمین باز میماند و اینکه فرد به سعادت اخروی برسد یا شقاوت ابدی، به این وابسته میشد که او کجا به دنیا آمده است.
چنین چیزی کاملاً احمقانه است و شایسته خدا نیست. میتوانستم ملاحظات دیگری را هم در این مورد ارائه کنم که به همین نتیجه میرسند، اما به نظر من همینها کافی است تا نشان دهیم که قدرت حاکم مدنی تنها به منافع عمومی مربوط و فقط به اداره امور دنیوی معطوف است و هیچ ربطی به آخرت ندارد.
در این زمینه: جدایی کلیسا از جامعه مدنی
برگرفته از کتاب رساله ای درباره رواداری