اومانیسم سیاسی مفهوم جدید دولت به عنوان واحدی زنده، خودکفا و مستقل - نشر پیله

اومانیسم سیاسی

کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس
Rate this post

اومانیسم

مفهوم جدید دولت به عنوان واحدی زنده، خودکفا و مستقل، ترجمان جمع شهروندِ منفرد بود. دولت آنطور که ما اصطلاح کردیم شهروند در مقیاس بزرگ بود. در اینجا خوب است بخاطر داشته باشیم که ایده نوزایی یا تجدید حیات را نمی‌توان به‌درستی در مورد دولت به‌کار گرفت، چون در دوران گذشتة اروپا چیزی مشابه این واحد مستقل وجود نداشت.

دولت اینک مثل یک«مخلوق نوین» (واژه پل قدیس)، به مثابه یک سازمان مشترکِ نظم سیاسی قانونی ظاهر شده بود. این ظهور نتیجه به حال اول برگرداندن و نوزایی قامت کامل انسان طبیعی قادر به ایفای نقش شهروند بود. ظاهراً وظیفه خطیر معاصرین در چرخش قرن سیزدهم به چهاردهم، ساماندهی و انتظام این «مخلوق جدید» بود.

این یکی از دلایل چرایی حیاتی شدن مفهوم واژه خوش قریحه politizare – سیاست ورزی- ارسطو بود. برای شهروندْ سیاست همان اخلاق انسانی طبیعی در حوزه شخصی‏اش و مذهب برای مسیحی بود.

آستانه قرن سیزدهم به چهاردهم، چگونگی کمک مؤثر مفهوم ملت (nation) در جست‏وجوی هویت دولت را مشخص و روشن می‌کند. سیاست در عمل و نظر تحت تسلط این مفهوم در آمد. یکبار دیگر زبان خود را به عنوان افزاری بسیار مهم ثابت کرد.

زیرا عقیده داشتند- نزدیکترین طرفدار این دیدگاه توماس آکوئینی بود- که واژه natio در واقع ریشه‌اش از nasci یعنی زاده شدن است و این اشتقاق زبان‏شناختی روشن کرد که رویدادهای طبیعی مانند زایمان طبیعی، مستلزم پیامدهای بسیار مهم در بخش قانون عمومی است.

همین‌که انسان از تبار مشترک، زبان مشترک، آداب و رسوم و آینده مشترک آگاهی بدست آورد، تولد طبیعی (generatio) – در واقع هم راستای دقیق نوزایی فراطبیعی (نوزایی غسل تعمیدی در شکل به اصطلاح (regeneratio)) بر روی پای خود ایستاد. و درست به همان ترتیبی که انسان در درون کلیسا حل و از طریق این  «اصلاح» عضوی از آن نهاد شده بود، به همین ترتیب انسان طبیعی از طریق تولد طبیعی (generation) جای خود را در ملت محکم کرد.

در پیوستگی با مفهوم جدید دولت در آستانه این قرن به بعد، ملت ‌توانست عنصر عملیاتی شود و واقعاً هم شد. ترکیب مفهوم تجریدی دولت با هستی واقعی گروه‌های «ملی» بود که واحدی بسیار نیرومند به نام دولت ملی درست کرد.

به خاطر می‌آورید که به موجب نوزایی تعمیدی، عوامل فیزیکی مانند زبان، اقوام، زیست‌شناسی، جغرافیا و بسیاری دیگر دقیقاً به علت منشأ طبیعی نمی‌توانستند در سازمان کلیساشناختی نقشی بازی کنند. آن‌ها بخش‏های مهمی بودند، ولی نه چیزی بیش از بخشی از نظم جهانی کلیسا و این آن چیزی بود که اهمیت داشت.

از این‌رو مفهوم جامعیتِ نظام عالم وجودِ مسیحیت که توضیح دهنده نقش ناچیز تعلیمی  و هم‏چنین عملی پادشاهی است، غالب می‏شود. ولی اکنون به موجب شخصیت‏پردازی قانونی و عملیاتی ملت‌ها، پادشاهی‌ها واحدی با هویت و پیرنگ خود، به عبارت دیگر، دولت­ ملت‏(ها) شدند.

یک چنین پادشاهی عناصر سازنده سرزمینی و پرسنلی خود را داشت و می‌رفت که حاکمیت خودش را پی‌ریزی کند. ملت با تبار مشترکِ­زبان، فرهنگ، عادات اجتماعی وغیره شخصیت‏پردازی می‌شد، دولت در پهنه‌ای فیزیکی با محدوده‌ای جغرافیایی که در دورن آن ویژگی‌های شخصی قابل مشاهده بود، هویت می‌یافت. با این وجود هر دو این بنیادها در عصر گذشته هم وجود داشتند ولی به حالت کما رفته بودند: بهم پیوستن این دو با تلاقی مفهوم مجرد دولت و واقعیت زنده و عینی ملت میسر گردید. برای تکمیل تصویر، باید بیاد بیاوریم که در گردهمایی بزرگ کلیسایی و دانشگاهی قرن سیزدهم به ملت اهمیت خاص داده شد. در هر دو مورد رأی گیری براساس ملیت انجام شد.

ترکیب عناصر شخصی و ملی ـ سرزمینی چون در قانون رم ریشه داشت، اتحادی نیرومند و تأثیرگذار ساخت. از نظر قانون رم، شاه به عنوان قاضی فهمیده می‌شد و مانند هر اسقف قرون وسطایی دیگر، حوزه قضایی‌اش محدودیت ارضی داشت.

اما تا آنجا که به پادشاهی ربط داشت، محدودیت فیزیکی واقعی قلمرو، محدودیت اعمال قانون نیز شد. سرزمین به اصطلاح شخصیت حقوقی بدست آورده بود یا به عبارت دیگر حاکمیت شخصی پادشاه جسمیت یافت یعنی به خود سرزمین پیوند خورد.

اگر ما معنای اصلی شاه در سرزمین خودش امپراتور است را بخاطر بیاوریم، به سرعت می‌توانیم قدرت فراگیری که اینک به پادشاه به عنوان ریاست فائقه دولت ملت داده شده بود به‌خوبی درک کنیم. این در واقع تحول فرانسه در آستانه قرن سیزدهم به چهاردهم، زمان ظهور نفوذ پرزور حقوقدانان رمی دانشگاه‌های جنوبی بود.

در این زمینه، ملاحظه سومی وجود دارد. درست در همان زمان که دولت ملت پدیدار و عملیاتی شد، نوزایی شهروند نیز به شکل گروهی جدید در دولت یا اگر بتوان گفت، طبقه‌ای جدید که میدان خود دولت را پهنایی قابل ملاحظه بخشید ظاهر شد.

این طبقه سوم بود که جای خود را در کنار طبقه نجبای روحانی و طبقه نجبای غیرروحانی تسخیر کرد. اعضای آن با اینکه عضو دو گروه دیگر نبودند شهروندان بودند (یا حداقل ادعا می‌شد). می‌توان گفت که از آن به بعد ارکان دولت بر سه طبقه استوار شد.

از حیث قانونی ظهور طبقه سوم- بورژوازی، نجبای فرو‌تر، تجار ثروتمند یا اسامی مشابه این- در سیاست وقفه‌ای اساسی انداخت زیرا مردمی که تاکنون فرصت مشارکت نداشتند را درگیر اداره دولت کرد. این ویژگی تقریباً هم زمان در انگلستان و فرانسه و هم‏چنین آلمان نمایان شد گرچه کمون های شمال ایتالیا از این نظر خیلی جلوتر بودند.

این عوام بود که به پیش آمد و ادعای سهم خواهی فزاینده در موضوعات عمومی کرد. طبقه سوم می‌رفت که چشم‌انداز سیاسی اجتماعی را برای قرن‌ها تغییر دهد. از همه مهم‌تر، طبقه سوم عاملی قدرتمند بود که به پهناورکردن دیدگاه اومانیست‌ها بسیار کمک کرد و بدین ترتیب موجب برتری روش حکومت صعودی بر حکومت نزولی شد. از حیث عدد طبقه سوم به مراتب بیشتر از دو «رکن» دیگر دولت بود.

ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس

145000تومان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *