پیشرفت و دورنمای اومانیسم آموزشی و فرهنگی که مسلماً از قرن چهاردهم آغاز شد - نشر پیله

پیشرفت و دورنمای اومانیسم

بنیادهای اومانیسم رنسانس
Rate this post

اومانیسم

درک بسنده و رسای رونق مجدد آثار ادبی، آموزشی و فرهنگی که مسلماً از قرن چهاردهم آغاز شد، بدون بروبرگرد ناچار است از این مقدمه عزیمت کند که آثار مورد مشورت- خواه مکشوف خواه بازیافت شده باشد در این زمینه تفاوتی ایجاد نمی‌کند- برای اغراض مناسب انسان طبیعی دوباره متولد شده و بخصوص وظیفه او به‌مثابه یک شهروندْ مطالعه، خوانده و استفاده می‌شد.

نشانه شهروند این بود که نقشی فعال در شکل‌گیری اجتماع و دولت عرفی و دنیوی که او بخش جدایی‌ناپذیر آن بود، بازی کند. بنابراین بسیار جالب توجه است که این مشارکت فعال عیناً با خود اسم زندگی فعال (vita activa) همدست شد. زندگی فعال با وجود اینکه واژه‌ای جدید نبود، یک معنا و کارکرد جدید بسیار متمایز از واژه باز هم شناخته شده (vita contemplativa)، به معنای زندگی مراقبه‌ایِ راهب، متفکر مذهبی، دانشور کلامی و سایر به خود گرفت.

یک‌بار دیگر باید به خاطر بیاوریم که در این زمینه این اصطلاحات نه تنها جدید نبودند بلکه به‌راستی یک تبار دیرینه مشخص داشتند. از عصر اولیای کلیسا سمت‌گیری متفاوت زندگی شناخته شده بود. در واقع آگوستین قدیس از دو نوع مردم صحبت کرده بود، آنهایی‌که کار می‌کردند و کسانی که به انها نگاه می‌کردند، هر دو در فکر انجام کاری، یکی درباره مسائل زمینی و دیگری درباره مسائل آسمانی.

در اواخر قرن ششم، گرگوری بزرگ دوره زندگی طولانی این تمایز دیرپا را راه انداخت، ولی با پیروی از اصول تک قطبی، زندگی فعال را در وجه پایین‌تری از همتای خود قرار داد. به همین شکل،گرچه عموماً به رسیمت شناخته نشده است، ولی حتماً ارزش اشاره کردن دارد که مفسران کتاب درسی و الهیاتی گفته‌ها (Sentences) پیتر لامبارد (نوشته شده در سال1150) که بسیار گسترده خوانده و مطالعه شده است، با زندگی فعال و زندگی مکاشفه‏ای پر طول و تفصیل سروکله زده‏بودند.

این تمایز بر خلاف آنچه که مورخین دوره رنسانس اغلب فرض می‌گیرند، اصلاً جدید نبود، اسم‌گذاری و ابداع این واژه‌ها منشأ بسیار قدیمی دارد. نکته اصلی این است که این دو سبک زندگی کاملاً در چارچوب تولد دوباره تعمید، به عبارت دیگر، در الگوی کیهان‌شناختی مسیحیت ملاحظه می‌شدندو اصطلاحاً دو روی یک سکه بودند. فقط کافی است به مفسران گفته‌ها نگاه کنیم تا متوجه شویم که چرا این تمایز فقط در زمینه انجیلی و الهیاتی و در محدوده واژه‌های توضیحات تمثیلی که برای اولین بار توسط گرگوری اول پیش نهاده شد، قابل فهم است.

یکبار دیگر آشنایی با واژگان ارزش خود را ثابت کرد، بخصوص اینکه این واژگان مبارک و میمون بود و می‌توانست و چنانچه گفتیم توانست، در دامنه الگو۔ تفکر جدید به کار گرفته شود. مفهوم زوج زندگی فعال و زندگی مراقبه به آسانی به شرایط زندگی‌ای که تماماً بر اساس فرضیات متفاوت از سنت بود سازگار شد. زندگی فعال و مراقبه ابعاد و اندازه‌ای بسیار بسیار گسترده‌تر و ژرف‌تر از سمت‌گیری سنتی، انحصاراً مذهبی هم پیونداش، یافت.

آنها برای مجموعه مختلف هنجارها پاسخی به دست دادند و هر مجموعه با واژه‌های خودش اعتبار و ارزش قاطع خود را داشت. آنچه که قبلاً بخشی از یک کل بود اینک خودش کل شده بود. یا آنچه که قبلاً دوروی یک سکه بود اینک دو سکه شده بود. این تمایز در واقع مناسبِ و شایستۀ توصیف اصول دوقطبی بود. به عبارت دیگر چون این تمایز بسیار آشنا بود با یکسان انگاری زندگی فعال با زندگی سیاسی ـ دنیوی و رقیب مکاشفه‌ای آن با موضوعات فراطبیعی، به جهان‌بینی جدید کمک شایان توجهی کرد. اصول دو قطبی جایی مطمئن در این دوگانه قدیمی قرون وسطایی پیدا کرد. اما، به‌هر صورت در قرن چهاردهم، هیچ رقابت و خصومتی بین این دو روش زندگی نبود.

اسم گذاری فقط وسیله‌ای میان بُر برای تشخیص شهروند کاملاً ازاد از مؤمن بسیار متعهد مسیحی بود. در مقابل زندگی مکاشفه‌ای که کتاب، نصایح و توضیحات تصویری و هیجان انگیز کم نداشت، آثار مربوط به زندگی فعال آنطور که اینک فهمیده می‌شد، یعنی رفتار و کردار شهروند در زندگی عمومی بسیار نادر بود. زندگی فعال شهروند، یعنی فعالیت مؤثر انسان در زندگی عمومی چیزی نبود جز سیاست در عمل. سیاستْ بشریتِ فعال شدۀ شهروند در محدوده دولت بود؛ و برای این شهروندْ تفسیرهای مطولِ مدرسیون قرون وسطای میانه، به دلایل واضح هیچ رهنمودی نداشت.

اگر کسی شهروندی را به مثابه تجسد سیاسی بشریت (humanitas) بگیرد، کاویدن پژوهش‌های «اومانیست» به‌راحتی قابل فهم می‌شود. اینک ما می‌توانیم درک خود را از مطالعات انسانی (studia humanitatis) و مطالعات الهی(studio divinitatis) که گاهاً فرصت اشاره به آنها داشتیم، ژرف به بخشیم. آنها همانطور که کلوچیو سالوتاتی تأکید می‌کند مکمل و متمم یکدیگرند و شناخت کامل یکی بدون دیگری امکان­پذیر نیست.

یکبار دیگر، این دو شاخه پیگردِ فکری، درست مثل زندگی فعال و رقیب مکاشفه‌ای، اصول دوقطبی را منعکس می‌کنند. مطالعات الهی در قرون گذشته آثار بسیار جامعی تهیه کرده بود، اما برای مطالعات انسانی مرتبط به سیاست که توانسته باشد شاخه‌ای از دانش شکل دهد یا حتی توجه‌ای به خود جلب کرده باشد شواهد کمی وجود داشت.

اما خود ایدۀ رنسانسِ انسانِ طبیعی و بخصوص کارکرد او به مثابه شهروند مطالعه بشریت‌اش را ضروری و کاری بس مهم ساخت. توجیهات زیادی برای این گفته وجود دارد که مطالعات انسانی جای خود را در کنار الهیات، یعنی یزدان شناسی، پیدا کرد. در اینجا می‌توان موکداً صحبت از الهیات انسانی شده کرد، زیرا اینک بشریت (humanitas) اصیل انسان دوباره زاده شده در جای درست خود، در کنار مسیحیت‌اش(christianitas) قرار گرفته بود. هدف بزرگ مطالعات انسانی نه تنها آگاهی از آنچه ذات بشریت را می‌ساخت بود بلکه شناخت چگونگی رفتار و کردار زندگی سیاسی مردم در انظار عمومی هم بود.

ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب بنیادهای اومانیسم رنسانس

145000تومان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *