انتقاد از مدرنیته نزد فیلسوفانی نظیر دیالکتیک روشنگری - نشر پیله

دیالکتیک روشنگری

کتاب هایدگر و ایدوئولوژی جنگ
Rate this post

هورکهایمر، آدورنو و دیالکتیک روشنگری

انتقاد از مدرنیته نزد فیلسوفانی نظیر آدورنو و هورکهایمر نیز یافت می‌شود، اندیشمندانی که اغلب به همین دلیل با هایدگر همسو دانسته می‌شوند. این همسو پنداری نیز نه صرفاً به دلیل نگرش متفاوت به نازیسم، قابل تأمل است.

می‌بایست در ابتدا کتاب «دیالکتیک روشنگری» در نظر گرفته شود، اثری که در آن ضدمدرنیسمِ مکتب فرانکفورت آشکار می‌گردد: بر خلاف تصور اولیه در اینجا با تخریب روشنگری و مدرنیته سر و کاری نداریم.

هورکهایمر و آدورنو به وضوح بر وجود همزمان جنبه هایی متناقض در روند توسعه جهان مدرن، تأکید دارند: «نکوهش خرافات همواره با پیشرفت سلطه و در عین حال به معنای افشای آن است.

هر پیشرفت تمدنی به همراه سلطه، دورنمای فرونشاندن آن را تجدید کرده است».

در اینجا هیچ اثری از توسعه ویران‌گر مغرب‌زمین از یونان افلاطون به بعد دیده نمی‌شود. بلکه بیشتر چنین نظریه‌ای به وضوح مورد انتقاد قرار می‌گیرد:

مهجوران امروزی (کنایه‌ای آشکار به نظریه‌پردازان نازیسم که در تلاش بودند به نام شورش علیه جهان مدرن، رژیمی را توجیه کنند که پیش از این به فروپاشی خود نزدیک شده بود) متوجه نشدند که «تاریخ جهان و روشنگری در یک مجموعه قرار گرفته‌اند.

ایدئولوژی مد روز که انحلال روشنگری را موضوع مختص خود می‌داند، با اکراه به آن استناد می‌کند. این ایدئولوژی در دروترین فاصله نیز مجبور است تفکر روشنگری را پذیرا باشد».

تلاش برای بازیابی موقعیتی پیش از رواج روشنگری نه تنها ساده‌لوحانه و محکوم به شکست، بلکه یک اسطوره‌شناسی ارتجاعی نیز محسوب می‌شود.

هر تلاشی برای انحلال روشنگری، عملی در راستای از بین بردن آزادی است: «هیچ تردیدی وجود ندارد که آزادی در جامعه از اندیشه روشنگرانه جداناپذیر است».

پس ضروری است که اندیشه روشنگرانه را از جنبه هایی که حاوی هر گونه پسرفتی است رها نمود، پسرفتی که امروزه در همه جا شایع است.

انتقادی که در اینجا بیان می‌گردد خواهان انحلال نیست، بلکه گاهی شکلی از خودانتقادیِ روشنگری را پذیرا می‌شود، «اگر قرار نیست به انسان‌ها خیانت شود، ضروری است که روشنگری در خود تأمل نماید».

در واقع می‌بایست اطمینان حاصل گردد که تأمل بر جنبه‌های مخرب پیشرفت به دشمنانِ پیشرفت، واگذار نشود.

البته می‌بایست دید که این دو نویسنده «دیالکتیک روشنگری» تا چه اندازه می‌توانند برنامه نظری ارائه شده از سوی خود را عملی نمایند.

برای درک بهتر این کتاب می‌توان با مارکس و تفاوت‌گذاری وی بین دو انتقاد متضاد از ایدئولوژی شروع کرد: اولین انتقاد جنبه مترقی و انقلابی دارد و دومین انتقاد بیشتر متعهد به رژیم پیشین و حتی برده‌داری است.

حامیان این نوع دوم از نقد ایدئولوژیک نیز به نوعی از روشنگری بهره می‌گیرند:

آنها روش بی‌ملاحظه‌ای را در برابر همه در پیش می‌گیرند، نگرشی نه «ایمان‌گرایانه»، بلکه «شک‌گرایانه» اتخاذ می‌کنند، آنها تلاش می‌کنند علیه عقل و به نفع رژیم پیشین از روشی بهره گیرند که آن را از سایر روشنگران آموخته‌اند.

بنابراین آنها نیز به شیوه مختص خود حامیان روشنگری به شمار می‌روند که به نقطه مقابل خود بدل گشته‌اند.

می‌توان گفت که کتاب هورکهایمر و آدورنو تفسیری طولانی از آثار مارکس است.

می‌بایست دوگانگی اصطلاح آلمانی «روشنگرِی» را در نظر داشت، اصطلاحی که هم بیان‌گر یک دوره تاریخی خاص و هم نشان دهنده فعالیت روشنگرانه و عقلانی، نقد تعصب و پیش‌داوری و تا حدی انتقاد از ایدئولوژی است.

«دیالکتیک روشنگری» در این مفهوم، دیالکتیکِ نقد ایدئولوژی، دیالکتیک فرآیند افسون‌زدایی و دیالکتیک فرآیند هوشیاری است، مواردی که مشخصه جهان مدرن به حساب می‌آیند، یک فرآیند کاملاً ضروری که با این وجود به تنهایی نمی‌تواند رهایش را تضمین نماید.

تجربه ناسیونال سوسیالیسم (پیروان مکتب تاریخی مورد انتقاد مارکس) نیز گواهی بر این امر است.

ناسیونال سوسیالیسم توانسته بود لحن و نگرشی روشنگرانه به خود گیرد، در حالی که به هر ارزش فراگیر به عنوان تعصب یا گمراهی به شدت حمله می‌کند و نه تنها مسیحیت بلکه لیبرالیسم، دموکراسی، سوسیالیسم (که به آنها به عنوان نسخه‌های دنیوی مسیحیت می‌نگرد) را در معرض یک بررسی روشنگرانه و نوعی نقد ایدئولوژی قرار می‌دهد.

ما قبلا اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم

برگرفته از کتاب هایدگر و ایدئولوژی جنگ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *