علل توسعه نیافتگی
به جای اندیشیدن مطلق به امر یا وضعیت مطلوب باید به شناخت و فهم درون مایهها و ظرفیتهای باز تولید شونده امر یا وضعیت نامطلوب نیز پرداخت. از همین رو شایسته است تمرکز بیشتری برمقوله توسعه نیافتگی انجام گیرد. در واقع شکل یابیهای متعدد و چند باره ناتوسعهیافتگی و قابلیتهای آن برای تجدید حیات و باز تولید در قالبها و فرمهای تازه موجب میشود مسیر توسعه یافتگی غالبا پرچالشتر و مبهمتر از آن چیزی باشد که طرحهای توسعه آن را ترسیم میکنند.
از سوی دیگر انباشتگی خواستها و تراکم تقاضاهای متنوع اجتماعی که از سوی طبقات یا گروههای وابسته به طیف توسعهگرا یا ناتوسعهگرا در جوامع مختلف وجود دارد معمولاً صحنه حیات اجتماعی این جوامع را ناهمساز و ناهماهنگ میکند. با پیروی از الگو یا شیوه حرکت پاندولی، گویا هر نوع تفوق یا برتری مربوط به خواستهای یک طیف یا لایه اجتماعی تاریخی، موجب بازگشتی رادیکالتر در سیاست گذاریهای طیف یا لایه مقابل در چرخهای جایگزین شونده میگردد.
این وضعیت در جامعه ایران از انقلاب مشروطه به بعد مشاهده میشود. وظایف دولتها در ذیل این شرایط عموما شکل دادن به مجموعه سیاستهای مداخله گرایانه در قلمرو جامعه یا همان بازسازی امر اجتماعی در جهت علائق و منافع خود بوده است. بدیهی است مسیر تاریخی طی شده در زمینه توسعه در هر جامعه بر روند آن در آینده تاثیرگذاراست.
بدین ترتیب صورتبندی رابطه سیاست و توسعه به نظر هرچه بیشتر از پیچیدگی برخوردار میشود. پژوهشهای مربوط به سیاست و دولتهای توسعهگرا، در شرایط جامعه امروز ایران، باید فراتر از آرمان توسعه و یا به موازات آن، حداقل به لحاظ روشی، سیاست گذاریهای دمکراتیک را نیز مد نظر قرار دهند. اگر چه توسعهگرایی آمرانه و جامعه گریز به شکل ناگزیر تمایلی عادی در این دولتها در جهان ناتوسعه یافته است اما به واسطه عدم تطابق زمان تاریخی این جوامع بازمان مدرن که خود حاصل جان سختی طبقات نامدرن و قرارگیری آنها در کنار طبقات نه چندان مقاوم مدرن است، چالشهایی چاره ناپذیر نیز در این مسیر رخ مینمایند.
نظریهپردازی برای توسعه البته با عطف توجه به شرایط این جامعهها و در پرتو تأثیرگذاریهای فزاینده برآمده از روند جهانی شدن کاری دشوار است. اما آنچه از رهگذر تجربیات و عملکردهای گذشته قابل دریافت است ضرورت پرداختن عمیقتر به مقوله توسعه نیافتگی است. رابطه سیاست و دولت نیز باید در ذیل این مقوله مورد توجه قرارگیرد.
ناچیز پنداری قوا و نیروهای برآمده از گرایشات ماقبل توسعهای و نیز ظرفیتهای آن برای بازآفرینی خود البته نوعی خوش باوری و امید واهی را میپروراند که میتواند موجب بازگشت شرایط ناتوسعه یافتگی در قالبها و شکلهایی نوین باشد، همچنان که سبب ساز برداشتهایی مکانیکی و ماشینوار از فرایندهای معطوف به توسعه (همچون رویکردی که حکمرانی مطلوب نام گرفته است) میشود.
از همین رو نابجا نیست که برای نمونه، علاوه برجستجوی شاخصهایی برای توسعه یافتگی، درصدد ابداع شاخصهایی برای توسعه نایافتگی باشیم تا درک عمیقتری از آنچه وضعیت یا شرایط یا زیست جهان ناتوسعه یافته میخوانند فراهم گردد. البته این شاخصها نیز به فراخور زمان باید در معرض تجدید نظر و بازبینی قرار گیرند.
بدین ترتیب باید درکی فرایندی از ناتوسعه یافتگی و توسعه یافتگی را سامان دهی کرد، ضمن آن که به جای تلاش یک جانبه برای تعریف ویژگیهای شرایط توسعه یافته و تعریف ناتوسعه یافتگی به عنوان شرایطی در مقابل آن، باید به شکل مستقل، وضعیت ناتوسعه یافتگی را مورد بررسی قرارداد و دربارهاش نظریه پردازی کرد.
ما بیشتر اینجا در این مورد مطلبی را منتشر کرده ایم
برگرفته از کتاب دولت های توسعه گرا